eitaa logo
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
3.1هزار دنبال‌کننده
505 عکس
188 ویدیو
0 فایل
سلام🌱 علی قلی‌پور هستم،مربی تندخوانی و تقویت حافظه اینجا کلی کتاب میخونیم💪 تو زمینه های: برنامه ریزی🕰️ هدف گذاری🎯 موفقیت🥇 و... و بهت یاد میدم: سرعت مطالعه خودت رو بالا ببری📖 حافظت رو تقویت کنی🧠 تمرکزت رو بالا ببری💎 کاری داشتی اینجا 👈 @ketab_3
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 🤍 ❤️ . حاجی زاده بعد از جلسه با شمخانی به مهد کودک برگشت مهدکودک «پوپک» در فلکه ی پاداد ،اهواز، ساختمون دو طبقه ای بود که از دو سال و نیم پیش شده بود مقر مرکزی توپخانه ی سپاه! فروردین ۶۱ که حسن آقا حکم تشکیل توپخانه رو گرفته بود، یکی دو روز توی خیابون های شهر چرخیده بود و عاقبت از بین ساختمون های خالی، این مهد کودک رو که اتاق های زیادی داشت، انتخاب کرده بود. البته اون روزا فقط ی اتاق از این ساختمون استفاده می شد؛ آن هم اتاق فرماندهی توپخانه بود. ولی حالا حسن آقا به همراه امیر باقریان که انتخاب افراد تیم را به او سپرده بود، از این اتاق به آن اتاق می رفتند از «تعمیر و نگهداری» به «آموزش» از «تطبیق» به «بهداری» از «عملیات به هدایت آتش یکی یکی اسم های پیشنهادی شان را توی کاغذشان می نوشتند. انتخاب افراد مناسب برای تیم آموزش کار سختی بود. تا جایی که حسن آقا در سوریه و لیبی دیده و پرسیده بود برای هر پرتاب حدود سی چهل نفر نیروی آموزش دیده لازم بود. 📚@lezat_motale .
💚 🤍 ❤️ . مگر مجموع کادر توپخانه چند نفر بود که سی چهل نفر از متخصص تریین و مطمئن ترین و بهترین آنها را جدا کند؟ علاوه بر آنکه وقت زیادی هم نداشت. آقا رحیم گفته بود به محض اینکه تیمت را کامل کردی خبرم کن، تقسیم کارهای آینده ی توپخانه و سپردن هر بخش به کسانی که می ماندند هم از کارهایی بود که باید قبل از رفتن انجام میداد توی روزهای گذشته لیست را با پیرانیان و موسوی و سیوندیان و گودرزی و خود باقریان و اسدبیگی پر کرده بودند. قرار بود حسن آقا با سید مهدی وکیلی و زاهدی و نواب و چند نفر دیگر هم در این باره صحبت کنند. دنبال آدم های همه فن حریف و رازداری میگشتند که نبودنشان هم غیر قابل جبران نباشد. جلوی بهداری بودند که ناصر جمال بافقی را دیدند. روپوش سفید تنش بود. ناصر اول نگاهی به چشم های جست و جوگر حسن آقا و بعد هم نگاهی به کاغذ توی دست امیر انداخت که معلوم بود ستونی از اسم ها تویش نوشته شده است. 📚@lezat_motale .
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
💚 🤍 ❤️ . مگر مجموع کادر توپخانه چند نفر بود که سی چهل نفر از متخصص تریین و مطمئن ترین و بهترین آنها
💚 🤍 ❤️ . می گم حسن آقا اگه یخچالی تلویزیونی چیزی میدن ما رو هم بنویسین امیر پوزخندی زد و سرش را از روی کاغذ بالا گرفت. ناصر خیلی وقت نبود که بزرگ نام به عنوان بهدار در توپخانه مشغول شده بود. سنش نزدیک سی نشان می داد که از میانگین سنی بقیه بالاتر بود. بچه ها همه چیزدانی اش را می گذاشتند به پای بیشتر بودن سن و تجربه اش. حسن آقا! راست میگه آقا ناصر هم خوبه ها؟ حسن آقا در حالی که از کنار ناصر میگذشت دستش را گذاشت روی شانه اش و گفت: «آره بنویس دیگه دکتری بسّشه. امیر چیزی روی کاغذ نوشت و با عجله دنبال حسن آقا دوید. ناصر همان طور هاج و واج وسط راهروی جلوی اتاق بهداری ایستاده بود و به رفتنشان نگاه میکرد. 📚@lezat_motale .
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
💚 🤍 ❤️ . بساط بزگ سبزی پاک شده و پاک نشده گوشه پذیرایی بود. ده،پانزده خانم مشغول کمک بودن. معلومه که
💚 🤍 ❤️ . _امروز دوازدهم مهره سالگرد رو دور روز عقب انداختن تا هم شب جمعه باشه هم شب تاسوعا. حسن آقا چشماش رو بسته بود ولی دیگه خوابش نمیومد...! از خودش دلگیر شد که چجوری سالگرد عبدالرضا رو فراموش کرده بود؟! از این که امسال سالگرد علی و عبدی انقد نزدیک هم بود حس عجیبی داشت. وقتی به فاصله ی یک سال از جنگ هردو بارشون رو بستن و رفتن حسن آقا تازه معنای تنهایی رو فهمید؛ آخه اون دوتا انگار از برادر و رفیق بهش نزدیک‌تر بودن چیزی شبیه رفیق سلوکی...✨ یاد روزهایی افتاد که باهم عضو جهاد سازندگی فومنات بودن ، یاد روزهایی که توی گرمای شرجیِ شما مشغول ساخت مدرسه و حمام بودن،یا اون موقع هایی که از بین بچه های جهادی فقط علی و عبدالرضا عبدی موندن برای تکمیل کردن کار مدرسه ها اونم تو ماه رمضون، یاد روز هایی که بعد از کلاسشون میرفتن سراغ کارهای فرهنگی و... 📚@lezat_motale .
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
💚 🤍 ❤️ . _امروز دوازدهم مهره سالگرد رو دور روز عقب انداختن تا هم شب جمعه باشه هم شب تاسوعا. حسن آقا
💚 🤍 ❤️ . یه کاری میکنیم که خودشون هم هروقت خواستن موشک بزنن بیان از ما کمک بگیرن!🔥 این حرف یکی از بچه های تیم ویژه ی موشکی سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران بود.💫 بعد از جلسه ی این تیم ۱۵نفره با سرلشکر الخوری (معاون فرمانده کل) و جمعی از فرماندهان موشکی سوریه، بچه ها حسابی غیرت ایرانی شون به جوش اومده بود و میخواستن باوجود سن کمشون کاری کنن که تو جهان عرف بود با سی ، چهل نفر انجام بشه...! ((آماده سازی و استفاده از موشک های اسکادبی و فراگ۷))☄ 📚@lezat_motale .
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
💚 🤍 ❤️ . یه کاری میکنیم که خودشون هم هروقت خواستن موشک بزنن بیان از ما کمک بگیرن!🔥 این حرف یکی از بچ
💚 🤍 ❤️ . به خاطر فشرده شدن کلاس ها نیاز به مترجم بیشتری پیدا کردن حسن آقا،مهدی پیرانیان رو فرستاد تا برگرده ایران و با پاینده(مترجم مورد اعتماد بچه‌ها) برگرده تا مشکل مترجمشون حل بشه همزمان حسن آقا از این وقفه ی پیش اومده تا شروع کلاس ها استفاده کرد و با هماهنگی فرمانده پادگان سپاه تو سوریه ی اردو کوتاه مدت به لبنان جور کرد واسه بچه های دوره تا لااقل وقتشون توی اون هتلِ پر از فساد نگذره آخه چند روز پیش یکی از کارکنان هتل با فارسیِ دست و پا شکسته به بچه ها گفته بود اگه دختر سوری جمیل خواستین به من بگین😤 که کم مونده بود سید مهدی فَکّ طرفو بیاره پایین😁 .
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
وسایلی که همراه شهید .... بود.
شهید عزیزی که این هفته قراره بیشتر بشناسیمش شهید( یحیی ابراهیم سنوار) هستن.
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
. بیایین این هفته رو مهمون خود شهید باشیم🌱 .
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🖤🖤🖤 ❤️🤍🤍 💚💚💚 من یحیی ابراهیم سنوار هستم یک آزاده ی فلسطینی🌱 رمانی که پیش روی شماست به رغم واقعی بودن تمام اتفاقاتش،داستان زندگی شخصی من یا شخص معیّنی نیست؛ بلکه هر اتفاق یا تمام اتفاقات اون مربوط به همه فلسطینی ها هست.🙃 من از تخیلم فقط در حدی استفاده کردم که این اتفاقات تبدیل به رمان بشه. .
. این ۳ تا کتابی که حضرت آقا تقریظ زده بهشون «هواتو دارم» «بیست سال و سه روز» «مجید بربری» 📚@lezat_motale . .
. واقعا کسی جلو دارش نبود 🤔 اگه میخواست کاری رو انجام بده میداد تو ماجرای ساخت مسجد حضرت علی اکبر وقتی که شهرداری مجوز نمی‌داد و لودر آوردن برای تخریب آقا مصطفی بچه هارو صف کرد بالای دیوار مسجد و گفت : خراب کنید کلی بچه هم با دیوار میوفتن پایین اما از اینجا پایین بیوفتن و زیر لودر بمونن بهتر از اینه که مسجد برن و‌ معتاد بشن 😔 خلاصه که به هر نحوی بود کم کم مجوز مسجد رو گرفتن ... ⭐️ 📚@lezat_motale . .
. یکی از کارهای فرهنگی خوب شهید صدر زاده دادن جایزه بابت کتابخوانی بود 📚🎁 با هزینه ی خودش ۳۰۰ کتاب خریده بود و به هر کسی که این کتاب هارو میخواند کارت های امتیاز بین ۵ تا ۲۵ امتیازی میداد 🎊 البته که شرطش این بود که بتونن کنفرانس بدن 😊 📚@lezat_motale .
. ماجرای برنج فروشی آقا مصطفی هم خیلی مفصله من فقط اینجاشو بگم که بعد از فتنه و اینکه نتونست خیلی به مغازه برسه خیلی از چک هاش پاس نشد و ... کم کم تعطیل کرد 😕 خلاصه تیکه تیکه جنس هارو فروخت یه قمستی رو هم گذاشت توی انبار پایگاه و هر ماه یا ۴۵ روز با واسطه میداد به خانواده های کم بضاعت 🧐 و در جواب علت این کار به خانواده ها میگفتن که بچها هاتون از طرف پایگاه جایزه گرفتن ... ⭐️⭐️ 📚@lezat_motale .