eitaa logo
علی‌ قلی‌پور | لذت‌ مطالعه 📖
4هزار دنبال‌کننده
441 عکس
177 ویدیو
0 فایل
سلام🌱 علی قلی‌پور هستم،مربی تندخوانی و تقویت حافظه اینجا کلی کتاب میخونیم💪 تو زمینه های: برنامه ریزی🕰️ هدف گذاری🎯 موفقیت🥇 و... و بهت یاد میدم: سرعت مطالعه خودت رو بالا ببری📖 حافظت رو تقویت کنی🧠 تمرکزت رو بالا ببری💎 کاری داشتی اینجا 👈 @ketab_3
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از Aminikhaah_Media
02 Shabneshinihaye Shohadaee(1403-08-04)Mojtamae Daneshgahi Shahid Sadrzade.mp3
23.78M
🔈 🌹 محفل دوم؛ * از مسجد تا میدان جنگ؛ بی‌قراری که تا لحظه شهادت آرام نگرفت [1:54] * نذر تاسوعا؛ از کودکی تا شهادت در سایه حضرت اباالفضل (علیه‌السلام) [4:16] * ناامیدی ممنوع! رهبر انقلاب: هزاران مصطفی صدرزاده در این کشورند [6:48] * یک ضرب‌المثل، یک خاطره و یک نام ماندگار؛ ماجرای انتخاب نام [7:56] * خط‌شکنی که ترس را شکست و میدان فرهنگ را به تسخیر درآورد [10:14] * زرنگ واقعی کیست؟ برای رفتن به سوریه افغانی شد! [12:30] * مانع برایش مفهومی نداشت؛ شهید صدرزاده، پیشتازِ بی‌مرز [14:45] * فرماندهی از شش سالگی؛ دسته عزاداری راهش ندادند؛ خودش دسته راه انداخت [16:59] * "می‌خوام نمک‌گیر امام حسین بشن"؛ شهید صدرزاده و هیئت پرشور مستضعفین [19:55] * مسجد یا سنگر فرهنگی؟؛ شهید صدرزاده و استفاده از ظرفیت مسجد برای نجات بزهکاران [26:03] * شوخی‌های مصطفی؛ شهیدی با قلبی سرشار از خنده و زندگی [33:20] * مردی که برای خدا به سوریه رفت، نه برای شهادت [41:28] * در جستجوی همسنگر؛ شهیدی که زندگی روزمره را میدان جهاد می‌دید [43:13] * "بسم رب الشهدا و الصدیقین"؛ نگاهی به وصیت‌نامه شهید صدرزاده [47:43] * ماهواره و فرهنگ غربی مقصدی جز آتش ندارد؛ از ما گفتن، ما که رفتیم [53:14] ⏰ مدت زمان: ۵۷:۵۶ 📅 ۱۴۰۳/۰۸/۰۴ 🔔 @Aminikhaah_Media‌
. اینم یه صوت از محفل شهدایی استاد امینی خواه که در مورد شهید صدر زاده صحبتهای جذابی میشه ⭐️ دیگه ان شاالله کسی نباشه اینجا که شهید صدر زاده رو نشناسه 😊 .
. اگر از خلاصه کتاب ها هم چیزی نخوندید (که البته بنا بود به خاطر حضرت آقا هم که شده یه چند خطی هر شب کتاب بخونیم 😉) حتما این صوت و مستندها رو ببیند که پر از نکات و موارد آموزندست 💎 روحشون شاد ✨ .
. سلام علیکم 👋 حالتون خوبه ؟ امشب ۲ تا خبر خوب دارم براتون ☺️ .
. 🔸خبر اول : ان شاالله از این هفته می‌خوایم علاوه بر کتاب شهدا ، تو زمینه ی توسعه فردی هم خلاصه ی کتاب تقدیمتون کنیم 😉 و بناست که این برنامه صبح زود انجام بشه 🌞 تو این زمینه هم مستقیم رفتیم سراغ یکی از بزرگترین اساتید توسعه فردی یعنی آقای برایان تریسی توصیه میکنم حتما مطالب توسعه فردی رو دنبال کنید ⭐️ .
. 🔸اما خبر دوم : با توجه به پیشنهاداتی که از شما گرفتیم ( تشکر میکنم از کسایی که تعامل داشتن 🌷) نتیجه این شد که کتاب رو شروع کنیم تو این کتاب یک سری از خاطرات مجید قربانخانی رو به صورت گلچین باهم مرور میکنیم و لذتشو می‌بریم ☺️ به امید تاثیر ان شاالله 🤲🏻 شادی روحشون صلوات ... ✨ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. یه کلیپ جمع و جور و مختصر از این شهید عزیزمون ببینید و کتاب رو شروع کنیم 👆 .
. این شهیدی که حضرت آقا جدیدا به کتاب خاطراتش تقریظ‌ زده همون جوون صاف و ساده ی اهل تهروونه که تا چند وقت قبل شهادت هم توی قهوه خونه رفت و آمد داشته 😌 جالبه که هیچ کس باورش نمیشد رفته باشه سوریه 😳 همه فکر میکردم شمال یا برای عشق و حال رفته 😕 ولی این رفتن همانا و پسندیده شدنش همانا 🌟 .
. ماجرای دل کندنش از دنیا و مرید و مشتاق امام حسین شدنش باشه طلبتون ولی می‌خوام از جایی بگم که مرام شهید نمایان بوده 👌 خیلی روزا چندین نون بربری میخریده و می‌داده به افراد بی بضاعت به شدت اهل خیر بوده و دلسوز 🤔 یجوزی بوده که به همه سلام میداده و اتفاقا یه حالت خنده دار رو هم ایجاد می‌کرده 😉 .
. تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... .
. برای امشب کافی باشه ... ان شاالله خودش دستمونو بگیره 🤲🏻 راستی اگه ی رایگان تندخوانی رو هنوز ندیدید به ادمین @ketab_3 کلمه ی بفرستید 🌷 .
. سلام علیکم 👋 عرض ادب 🌱 ارادت فراوان ✨ خوبید ؟؟ .
. بریم‌ باهم سراغ ادامه ی ماجرای های شهید قربانخانی ❤️‍🔥 همون مجید بربری خودمون ... اسمش رو‌ گذاشتن‌ حر ان شاالله خودش دستمونو بگیره 🤲🏻 . تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... .
. ماجرا هارو طبق کتاب مجید بربری میذاریم ✨ برای همون خیلی منظم نیست مثل کتاب قبلی تیکه تیکه داستان هارو گذاشتن ... 👌 .
. بعد شهادت آقا مجید پدر و مادرش اومدن پیش حاج جواد رئیس گردان امام علی (ع) درباره ی آقا مجید پرسیدند که پسر ما چطور پسری بود 🤔 بعد حاجی براشون تعریف کرد : اوایل موقع چهارشنبه سوری از مجید تعهد می‌گرفتیم که شیشه های خونه مردم رو پایین نیارن 😉 همیشه اولین نفر مجید بود که ازش می‌ترسیدیم 🙃 همش می‌ترسیدیم که مجید شر درست کنه و هر موقع دعوایی بود معلوم میشد که سر دستشون مجیده 😒 بعدا که مجید قهوه خونه زد دیگه یکم خیالمون راحت شد که دیگه کمتر دعوا میشه 😌 هرچی خلاف کار هم بود اونجا می گرفتیم 😁 . تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... .
وقتایی که بهش سر می زدیم بهمون میوه و صبحونه رایگان میداد 😋 و کلی تحویلمون می‌گرفت. یه روز درباره سوریه صحبت کردیم که چقدر به حرم حضرت زینب(س) نزدیک شدن 😔 بعد چند روز دیدیم مجید برای دفاع از حرم ثبت نام کرده ... هیچکس باورش نمی‌کرد ... همه به شوخی می‌گفتیم که اگه شهید شدی کل یافت آباد رو پارچه سیاه میکشیم ، 🏴 اگه شهید شدی یه جایی رو به اسمت میزنیم وقتی خبر شهادت مجید رو شنیدم از شهرداری پارچه سیاه گرفتیم بخشی از یافت آباد رو پارچه سیاه کشیدیم ، یه سالن ورزشی داشتن می‌ساختن به اسم شهدا گفتیم اسم مجید رو بزنن تنها کسی که فکرشم برامون سخت بود که شهید بشه مجید بود ... 🥺 . تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... . .
. هیچکس باورش نمیشد کسی که هر کاری می‌کرده یهو اینقدر متحول بشه و شهید بشه ... 🩸 همه جا خورده بودن ... 😕 یه روز داخل استخر مجید با دوستاش داشتن مسخره بازی در میاوردن و یه فاز لات و لوتی ای هم داشتن یهو مجید چشمش افتاد به خالکوبی رو بدنیکی که توی استخر بود😳 رفت بهش گفت : داداش این خالکوبیت چقدر قشنگه 👍 منم دوس دارم مثل تو این از این تتوها بزنم طرف بهش‌ گفت داداش نزن منم پشیمونم که زدم . 😔 مجید میگه دادش اگه عشق حال دنیا رو نکنم جون مرگ میشم دوس دارم تا زندم حال کنم ، این همه مال و اموال دارم حیفه از دستم میره . چند وقت بعد همون مجید به دوستاش گفت بچه بیاین فراخوان دارم می خوام جایی برم 🖐🏻 بعد همه خیال کردن سر کاریه خونه مجید که رفتن دیدن این مجید دیگه اون مجید سابق با تیپ قبلی نیست الان یک دست لباس و شلوار ساده پوشیده همه تعجب کردن 😳 پرسیدن داداش مجید چی شده سرت به سنگ خورده بعد مجید با یه لحن آروم و لبخندی دلنشین بهشون گفت آره میخوام برم مدافع حرم بشم ‼️ دوستاش مسخرش میکردن می گفتن که آخه کی تو رو اونجا راه میده. 😏 بعدها خبر شهادتش رو که شنیدن باورشون نمی شد ... همین مجیدی که یه عالمه خلاف می‌کرد حالا حضرت زینب خریدتش ... هر چی هم که باشیم در این خانواده همیشه به روی ما بازه 💎 ان شاالله مارو هم بخرن‌ 🤲🏻 شادی روحش صلوات ⭐️ . تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... . .
. سلام و عرض ادب 🌱 حالتون خوبه ؟ .
. با داستان های آقا مجید چیکار میکنید تونستید ارتباط بگیرید 🤔 یه جوون به شدت امروزی که با روحیه های خاص که یهو متحول میشه تو یه جای خاص و به شکل خاصی شهید میشه جوری که هیچکس فکرشم نمی‌کرده ✨ . تو سوریه که بوده همیشه سعی میکرده‌ حال بقیه رو خوب کنه 😊 اما امان از گریه هاش توی روضه ی اهل بیت ... یبار دیگه هم که واقعا حال سوزناکی داشته زمانی بوده که از خدا میخواسته : خدایا خودت خاکش کن ، پاکش کن ماجرای تتوی روی دستش رو میگم ... 😔 از تتوهایی که داشته خجالت میکشیده ولی خدا هم پاکش کرد ، هم خاکش‌ کرد ... ✨ چیزی از اون تتوها برنگشت ... .
. امشب داستان کربلا رفتنش و یه چندتایی هم از نقل قول های مادر محترمش رو‌ باهم میخونیم 📖 .
۱. یه شب مجید عجله ای وارد خونه شد مامانش پرسید چیه مجید چیشده گفت هیچی فقط زود وسایلم رو جمع کن مریم گفت مجید چیکار می خوایی کنی 😐 مجید گفت دارم میرم کربلا 😳 _مجید چرا همیشه کارات اینطوریه لااقل زود تر میگفتی یه کاری میکردیم به چند نفر از فامیلا می‌گفتیم _مادر جان ماشین دمه در منتظره باید برم خلاصه که هر طوری بود وسایلش رو جمع کردن و رفتن سمت مهران. 🚘 تا خود مرز مهران فقط بگو بخند بود . رسیدن به خاک عراق اولین جایی که رفتن زیارت نجف بود . 💫 بعد از زیارت حالش یه جوری شده بود بگو بخند می کردا ولی یه آرامش خاص بهش دست داده بود ، حالش تغیر کرده بود رفتارش با قلبش خیلی فراق داشت کمتر دیگه حرف می‌زد ، توی خودش رفته بود بعد از اون مجید همه ش داخل صحن حرم می ایستاد و فقط گریه میکرد 😭 با رفیقاش که قرار می گذاشتن بیرون حرم همه شون می رفتند الا مجید . مجید با رفیقاش چشم تو چشم نمیشد تا سوال پیچش نکنند . همش رفیقاش مسخرش می کردند می‌گفتند:داش مجید بسه دیگه یه ساعت مارو سر کار گذاشتی 🙄 بابا یه زیارت اینقدر لفت دادن نداره که ... اون روزا بعد زیارت همش چشمان خون اشک بود ... .
۲. از نجف پیاده به سمت کربلا رفتند ۸۰ کلیومتر ... داخل این مسیر دور و دراز مجید آرومه آروم بود 😌 انگار به دهانش مهر زده بودند این ادامه داشت تا چشمای مجید افتاد به گنبد مطهر و زیبای آقا اباعبدالله(ع) همون جا از دورن فرو ریخت و ناگهان به زمین افتاد .. 🥺 مجید زانوهاش رو مثل خیمه بغل کرده بود زیر این خیمه ها دل مجید داشت می سوخت ، چشماش مثل ابر بهار داشت هی می بارید 😭 وقتی رفیقاش مجید رو دیدن متعجب بودن نه به اون بگو بخند های اول مسیر نه به الان که فقط گریه میکنه انگار به رمز و رازی بین عاشق و معشوق بوده ❤️ که بقیه دوستاش نمی فهمیدن . بعد از زیارت مجید به صمیمی ترین دوستش رو کرد و گفت :از امام حسین خواستم که آدمم کنه راه درست زندگی رو نشونم بده 🌱 سمت ایران که داشتم برمیگشتن داخل ماشین دیگه مجید نه میگفت نه می‌خندید ، آرام شده بود توی فکرش همه ش دلش پیش امامش بود وقتی اشک می خواست از چشش پایین بیاد جلوی خودش رو می گرفت تا دوستاش نبینند وقتی رسید به خونه ، جوان تر ها، محله رو چراغانی کرده بودند ،جلوی پاش گوسفند سر بریدن و ماجرایی ... داخل خونه که شدن زن عموی مجید گفت : پسر خودم که از امام حسین یه زن خوب خواسته مجید تو از امام حسین چی خواستی زن خواستی ؟ 🙃 مجید گفت :نه زن عمو از امان حسین خواستم که آدمم کنه ... این راهی که دارم میرم رو عوض کنه ... 🌟 .
51.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. میخواستم از خاطراتی که مادرش گفته بگم یادم اومد مستند ملازمان حرم همون هارو به صورت ویدیو ای ضبط کرده ... ⭐️ دیگه چی‌ از این بهتر 👌 خودتون همه رو ویدیو ای ببینید 👆 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلـام😄👋 خوبی؟خوشی؟سلامتی؟ :) - خودم رو معرفی می کنم👇 ←نام: بِرایان ←نام خانوادگی: تریسی ←سال تولد: ۱۹۴۴ ←کشور: کانادا ←وضعیت تأهل: متأهل ←تعداد فرزند: ۴ ←شغل فعلی: رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شرکت برایان تریسی اینترنشنال. ←شغل های قبلی: نویسنده، فروش و بازاریابی، سرمایه‌گذاری، ساخت‌وساز، واردات، توزیع و نیز مشاوره مدیریتی. ←میزان درآمد: بسی زیــــااااد😎 ✌️تا راه میزارم جلوت: ↓ 1⃣دیگه ادامه مطلب رو نخون و برو به زندگیت برس!⚠️ 2⃣چند دقیقه وقت بزار تا آخر با من همراه باش، تا بدونی دنیا دست کیاست!⏳ - عرض به خدمت شما، وقتی که چشم به جهان گشودم، وضعیت اقتصادی خانواده من چنگی به دل نمی‌زد و در واقع اگه بخوام رک حرف بزنم، به لحاظ مالی ناتوان و فقیر بودیم😅. ↓ - با اینکه فقیر :( بودیم ولی، خانواده من همیشه اخلاق مدار و درستکار بودن و خلاصه که این باعث افتخارِ😊. ↓ - خدا نیاره روزی رو که طعم فقر رو بچشید😔، هر کاری که می‌خواستم انجام بدم، مدام با این جملات روبرو می‌شدم که: ″ما نمی‌تونیم هزینه اون رو پرداخت کنیم برایان″ و ″پول کافی نداریم″ . همین فقر باعث شده بود که کیفیت زندگی پایینی داشته باشیم☹️. ↓ - مجبور شدم برای کمک به خانواده و کسب درآمد، تو دوران دبیرستان ترک تحصیل کنم و دیگه درس رو گذاشتم کنار؛ چاره‌ای نبود📚😓. ↓ - چند تا کار رو امتحان کردم. شستن ظرف‌ها، نظافت رستوران، کارخونه چوب‌بری، کار کردن تو مزرعه و ... . کلافه، سردرگم و خسته بودم😔آخه من فقط ۲۰ سالم بود! ↓ - همیشه این سوالها تو ذهنم بود که: ⁉️چرا؟ چرا بعضیا خیلی پولدار هستن و بعضی هم مثل من و خانوادم بی پول و ندار؟ آخه چرا باید کیفیت زندگی پایینی داشته باشیم؟ . 🌿داستان ادامه داره ... 📆روز‌های زوج، حوالی ساعت ۰۶:۳۰ صبح😉 📚•|@LEZAT_MOTALE|•