eitaa logo
لیموشیرین
236 دنبال‌کننده
195 عکس
21 ویدیو
0 فایل
کانال رمان مذهبی https://eitaa.com/joinchat/1515847863Cefa8310f69 کپی ممنوع❌✖️ کانال صنایع دستی👈 @sanayesalman
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان خواهر هایش با ناراحتی و دلخوری نگاهش میکردند.همه ساکت بودند و انگار کسی نفس هم نمیکشید. حتی احسان هم ساکت شده بود. دلم میخواست کاری بکنم ولی فضا آنقدر سنگین و چهره ها آنقدر درهم بود که میترسیدم با هر حرفی اوضاع خرابتر شود. علی یار اخم کرده بود و گوشه ای نشسته بود. میترسیدم نگاهش کنم. بیش از اندازه جدی و ترسناک شده بود. به عمو نگاه کردم.چشمهایش راضی بود ولی اوهم ساکت مانده بود. رویش را به سمت پنجره برگرداند و مشغول کشیدن قلیانش شد. بغض کرده بودم. فقط تلنگر کوچکی کافی بود تا بغضم بشکند و اشکم جاری شود. ناگهان علی یار ازجایش بلند شد و به سمت من آمد. نمیدانم چرا ترسیدم. بچه را که از دستم گرفت بغضم ترکید. مثل بچه ها شروع به گریه کردم. +پاشو بریم -نمیام +میگم پاشو نرگس..چرا گریه میکنی؟ -نمیخوام بیام...عمو جون بهش بگین بمونیم +نرگس..! علی یار با تعجب نگاهم میکرد. کمی هم عصبی به نظر میرسید. خواهر بزرگترش به کمکم آمد (علی یار! داداشی من.. تو راست میگی،ما اشتباه کردیم. الان نرید... بذار با هم حرف بزنیم... دل خواهراتو نشکن...این دختررو هم بیشتراز این اذیت نکن) علی یار خواهربزرگترش را خیلی دوست داشت. بدون اینکه حرفی بزند سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و روبه روی من نشست. خواهرش کنار من نشست. بی اختیار اشک میریختم . (نرگس جان! راستش اینه که ما به تو حسادت کردیم ولی خودمونم نفهمیدیم... شاید اگر علی یار همون اوایل که بداخلاقی کردیم این تشر رو زده بود ما زودتر به خودمون میومدیم... من تاحالا فکر میکردم دلسوز داداشم هستم ولی الان فهمیدم که داشتم دل خودمو خنک میکردم) اعتراف به اشتباه آن هم در آن فضای خشک و سنگین ،ومعذرت خواهی از من که همسن وسال دخترش بودم ،روح بزرگی میخواست. تا آن روز من دید بدی نسبت به او داشتم .همیشه احساس میکردم که منتظر فرصتی است برای ایراد گرفتن از من.اما از خوبیهایش غافل بودم. قربان صدقه رفتنهای گاه گاهش را نشنیده میگرفتم. حالا متوجه شده بودم که او از عیب خودش غافل بوده ،همانطور که من هم غافل بودم. پیشانی ام رابوسید و از جایش بلند شد.به سمت علی یار رفت. علی یار هم بلند شد .خواهر، علی یار را بغل کرد و اورا بوسید. علی یار چقدر تشنه ی این محبت مادرانه بود... @limooshirinn