#قسمت_صد_وسیزدهم
رمان #مادر
روزهای سختی را پشت سر میگذاشتم.
ویار شدید داشتم و تقریبا هیچوقت نمیتوانستم غذایم را کامل بخورم.
نیمه شب بود که با تهوع از خواب بیدار شدم و به حیاط دویدم.
علی یار هم بیدار شد و پشت سرم به حیاط آمد.
آنقدر بالا آوردم که فکر میکردم الان معده ام هم بیرون می آید.
وقتی کمی حالم بهتر شد علی یار با خنده گفت
+این همه وقت که دعا میکردی خدا بهت بچه بده فکرشومیکردی این همه سخت باشه ?
-نه نمیدونستم اینقدر سخته..ولی اگر ده برابر سختتر ازاین هم بود ارزشش رو داشت
+جدی میگی?من حال تورومیبینم خدارو شکر میکنم که زن نیستم
-تو نمیدونی مادر شدن چه لذتی داره... بااینکه هنوز احساسش نمیکنم ولی همین که میدونم هست انقدر برام شیرینه که حدوحساب نداره.
+باورم نمیشه نرگس
-باورت نمیشه چون تجربه نکردی.
وقتی میدونی یه موجود کوچولو هست که تو تمام پشت و پناه و تکیه گاهشی و اولین چیزایی که میشنوه صدای نفس ها و تپش قلبته و هر کاری که میکنی حتی فکرهایی که میکنی روش اثر داره، اون موجود برات مهم میشه. اولش اینطوری نبود ولی حالا هرروز که میگذره بیشتر دوستش دارم.
+بااینکه نمیفهمم ولی خوشحالم که اینقدر دوستش داری. مادرم خدا بیامرز منو خیلی دوست داشت. همیشه فکر میکنم همون محبتهای مادرم بود که باعث شد اینقدر خدارو دوست داشته باشم.
-زن عمو میگفت (مامانا نماینده ی محبت خدا هستن.نباید از محبت کردن خسته بشن)
-راست میگفت.مادرم واقعا پرمحبت بود.اما من براش پسر خوبی نبودم. خیلی اذیتش کردم.خیلی چشم به راهم موند...
+آره خیلی چشم به راه بود.ولی راضی بود ازت. چندبار به خودم گفت که خدارو شکر میکنه تو خمینی رو شناختی .
-جدی میگی?مامان از آقا هم حرف میزد? چی میگفت?
+خیلی که نه.. فقط میگفت خمینی رو خدا فرستاده..راضی بود از اینکه حرف های خمینی رو به گوش مردم میرسونی
علی یار به فکر فرو رفته بود. چهره اش پرازنشاط شده بود و احساس میکردم حالا مطمئن تراز قبل به فعالیتهایش ادامه میدهد.
خوشحال بودم که به اندازه ی چند جمله در تقویت عزم و اراده اش شریک شده ام.
از وقتی به علی یار گفته بودم که میخواهم بیشتر بدانم برایم بیشتر حرف میزد و از فساد دربار و وضعیت مردم بیشتر برایم میگفت.
بعضی حرفهایش را نمیتوانستم باور کنم. من درخانه ی پدری فقر را تجربه کرده بودم اما چیزهایی که علی یار از وضعیت مردم میگفت به مراتب سختتر و دردناکتر از چیزی بود که من تجربه کرده بودم.
علی یار میگفت
(جهل بزرگترین دشمن مردمه،خمینی فقط به مردم میگه که حقشون چیه و این رژیم چه بلایی داره به سرشون میاره... بزرگترین جرم خمینی اینه که واقعیتها رو میبینه و به بقیه هم میگه)
@limooshirinn