eitaa logo
لیموشیرین
242 دنبال‌کننده
195 عکس
21 ویدیو
0 فایل
کانال رمان مذهبی https://eitaa.com/joinchat/1515847863Cefa8310f69 کپی ممنوع❌✖️ کانال صنایع دستی👈 @sanayesalman
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان علی یار هم مثل من فکر میکرد حالا که باردار شده ام حتما رفتار خواهرهایش تغییر میکند. اما آنها هنوز هم دست از آزار من برنمیداشتند. شاید دلیلش توجه عمو و مراقبتهای علی یار بود. علی یار تا جایی که میتوانست درکارهای خانه کمکم میکرد. در ابراز محبت هم کوتاهی نمیکرد. عمو سفارش کرده بود که (زن آبستن نباید ناراحت بشه. من این تجربه رو نداشتم. کسی هم بهم نمیگفت .مادر خدابیامرزت رو خیلی اذیت کردم.حالا حسرت حلالیت گرفتن هم به دلم مونده. تو مراقب زنت باش که بعدا این حسرتها روی دلت نمونه...) خودش هم وقتی دخترهایش می آمدند اجازه نمیداد من ازآنها پذیرایی کنم. میگفت (هرکی هرچی میخواد خودش بیاره..مهمونی که نیامدید ،مثل خانما نشستید این دختر با این وضع وحالش جلوتون خم وراست بشه...) بعضی حرفهایشان برایم مهم نبود. مثل اینکه میگفتند (این بچه اصلا معلوم نیست موندنی باشه..باحالی که توداری حتما ازبین میره) من میدانستم که هدیه ی امام رضا ماندنی است. اصلا مگر میشود امام رضا هدیه ای که داده را پس بگیرد? اما بعضی حرفهایشان دلم را میلرزاند. همین شد که از علی یار پرسیدم +علی یار! -جانم? +اگه بچمون دختر باشه.... -خب دختر باشه +اگه دختر باشه بازم دوستم داری? -دیوونه شدی نرگس? اون موقع که بچه نداشتیم دوستت داشتم ... +آخه میگن... -آها... اینو بگو... بازم خواهرام نشستن حرف زدن مغزتو خوردن? +من که نگفتم اونا گفتن -تو نگی هم من میدونم کی گفته...ببین نرگس بچت اگر پسر باشه عصای دسته اگر دختر باشه تاج سر... همین. در چشمهایش جز صداقت و محبت چیزی نمیدیدم و این خیالم را راحت میکرد. روزها و ماه های سخت بارداری میگذشت و هرچقدر فرزندم بزرگتر میشد من ضعیفتر و ناتوانتر میشدم. مادر نگران بود که نتوانم اورا سالم به دنیا بیاورم. مرتب علی یار را دعوا میکرد که بیشتر به من برسد. ماه هشتم هم تمام شده بود و حالا چشم انتظار آمدنش بودیم. فعالیتهای علی یار هم بیشتر شده بود و ساعتهای زیادی را درخانه نبود. من راضی بودم و مشکلی نداشتم ،اما مادر ازاینکه من تنها می ماندم ناراحت بود. از من خواست که به خانه ی آنها بروم. دلم راضی نمیشد که عمو را تنها بگذارم. همین شد که مادر وسایلش را جمع کرد و به خانه ی عمو آمد. با وضعی که من داشتم بعید بود که بتوانم ماه آخر را به پایان برسانم و مادر نگران سلامتی من بود... @limooshirinn