#رمان_چاه_غفلت
#پارت_بیست_وچهارم
صبح زود از خونه خارج شدم و به سمت دانشگاه رفتم
تو مسیر راه صدای زنگ موبایلم رو شنیدم
از داخل کیفم موبایلم رو برداشتم
با دیدن عکس جواد روی صفحه موبایل خشکم زده بود
نمیدونستم موبایلش رو پیدا کرده بود یا دوباره برای خودش موبایل خریده بود
از طرفی دلم برای شنیدن صداش تنگ شده بود ..از طرفی نمیتونستم با کسی که احمد الحسن رو قبول نداره همکلام شم ..
گوشی رو سایلنت گذاشتم و به راهم ادامه دادم
بعد امتحان از ساختمون خارج شدم .
و خواستم با لیلا تماس بگیرم در مورد امتحان سوالی بپرسم دیدم
۱۰ تماس بی پاسخ و چند پیام از طرف جواد دارم
سلام مریم جان.. درب ورودی دانشگاه منتظرت هستم ،باید باهم حرف بزنیم
جواب دادم:من با توحرفی ندارم ،حرفامو دیشب به بابا گفتم برو از خودش بپرس ..
جواد: میخوام حرفهایی که به عمو گفتی رو از خودت بشنوم ..مریم تا چند دقیقه دیگه نیای بیرون ،خودم میام کل ساختمون دنبالت میگردم و صدات میزنم تا بیای باهم حرف بزنیم ..میدونی که اینکارو انجام میدم
میدونستم کاری رو که گفته حتما انجام میده
از دانشگاه بیرون اومدم نگاهی به اطراف
کردم
یه لحظه ماشینی جلوی پام ترمز کرد نگاه کردم جواد بود ..اشاره کرد که سوار ماشین بشم
چاره ای جز سوار شدن نداشتم
حس می کردم چند ساله ندیدمش..
دلتنگی تو نگاههای هر دویِ ما موج میزد...
سعی کردم نگاهم رو کنترل کنم. و به جلو خیره شده بودم خیلی سخت بود خیلی....
جواد:سلام مریم جان خوبی؟
_سلام
جواد: چقدر دلم برات تنگ شده بود..میدونی از اخرین ملاقاتمون چقدر گذشته ؟ چقدر دل سنگ شدی که به عمو اون حرفها رو زدی!
دلم لرزید بغض رو تو جمله آخرش حس کردم اما نمی تونستم با یه ناصبی زندگیم رو شروع کنم...
_من دل سنگم یا تو؟؟ تویی که حتی به حجت خدا نمی خوای کمک کنی ؟؟ تویی که دعوتش رو رد کردی
جواد:این چه مصیبتی بود که وارد زندگیمون شده
مریم جان من با حاج حیدر صحبت کردم
گفته این افراد از مدعیان دروغین هستن که دارن با کارهاشون شیعه ها رو به جون هم میندازن
عزیز دلم ما یه حجت خدا داریم اون هم امام زمان عجل الله فرجه هست ،تو خیلی از روایتها هم اومده چه طور میتونی برای امامی که عاشقانه منتظرش هستی جانشین بیاری؟
_پس برو روایت ها رو کامل بخون که اهل بیت هم گفتن کسی از خاندان خودشون میاد برای هدایت مردم .اون شخص هم جز یمانی موعود هیچ کس دیگه ای نمیتونه باشه چون پرچمش حق هست ،یمانی هم اسمش تو وصیت پیامبر صل الله علیه وآله هم اومده
شما دارید منکر وصیت پیامبر صل الله علیه وآله میشید این یعنی خودتون دارید مقابله میکنید با کسی که اطاعت از اون واجب هست و حجت خداست
تو جای من نیستی فکر می کنی این مصیبته تو نمی دونی من وقتی اون خواب رو دیدم چه حسی داشتم ..
وقتی حجت خدا بهم نگاه کرده و به خوابم اومده
اشکام با یاد اون خواب جاری شد
ــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد که در ادامه داستان روشن میشود.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"