#رمان_چاه_غفلت
#پارت_ششم
در حالی که دستهام میلرزید
شروع کردم به خوندن نامه شدم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
و صلّی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهدیین و سلم تسلیما کثیرا
آیا میدانید که ما در آخر الزمان هستیم ؟
آیا میدانید که ما یک امامی داریم که خیلی مظلومه؟؟
ایا میدانید که الان کسی آمده برای یاری رسانی امام زمان عجل الله که ما باید کمکش کنیم تا به وسیله آن زمینه ظهور امام زمان عجل الله را فراهم کنیم؟؟
اگر شما در کربلا بودید چه کار میکردید؟؟
مسلما میگفتید اگر در کربلا بودید حتما حتما تو صف امام حسین علیه السلام بودید و در مقابل یزد و معاویه می ایستادید ...
حتما یه کاری برای امام حسین علیه السلام میکردید..
همانطور که مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از امام حسین علیه السلام آمدند برای گرفتن بیعت..
اما حالا....
امام زمان عجل الله وصی خودش رو فرستاده ..
اگر ما این حلقه و این تعداد یاران رو بتوانیم زیاد کنیم ،ظهور آقا رو میتوانیم چند سال جلوتر بیاندازیم و میتوانیم آن لحظه قشنگ ظهور را ببینیم و همه سختی هاو همه مشکلاتی که در سطح جهان تمام بشه ..
نکنه یه وقت مثل کوفیان باشیم و وصی آقا رو تنها بگذاریم ....
به امید آنکه هر چه سریعتر شاهد مهیا شدن زمینه تمکین قائم آل محمد (ع) در زمین باشیم، و با تبعیت از آل محمد ع از عذابهای الهی در دنیا و آخرت مصون و محفوظ بمانیم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
اشکهایی که مثل ابر بهار در حال باریدن بودن رو با آستین لباسم پاک میکردم ...
نامه رو چندین بار خوندم .
باورم نمیشد .
وصی امام زمان عجل الله...
حرفهای اون مرد ....
یاری امام زمان ....
کوفیان...
اخ که چه آتشی به دلها زدند این کوفیان ...
ای کاش همون لحظه نامه رو میخوندم و از اون زن میپرسیدم که باید چکاری انجام بدم ...
کاری که سالها منتظرش بودم
مگر میشود مولایمان کمکی بخواهد و سکوت کرد؟..
مگر میشود وصی امام زمان عجل الله را نادیده گرفت؟ ...
سوالهایی زیادی در ذهن داشتم و هیچ پاسخی برای سوالهایم نداشتم ..
صدای تپشهای قلبم را که به شدت در حال تپیدن بود حس میکردم
باید با جواد صحبت میکردم ،باید باخبرش میکردم .باید باهم در این راه قدم برداریم .
موبایل رو برداشتم و شماره جواد رو گرفتم
جواب نداد
دوباره شماره اش را گرفتم
باز هم جواب نداد
دیگر مانده بودم چه کنم که صدای پیامک گوشیم رو شنیدم
جواد بود گفته بود داروخونه شلوغ شده وبعدا خودش تماس میگیره
کلافه بودم
گوشه اتاق نشستم و مثل بچه ها دستانم را دور پاهایم حلقه کردم. و به نامه ای که رو به رویم روی زمین بود چشم دوخته بودم ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"