#رمان_چاه_غفلت
#پارت_پنجم
افراد زیادی به جمعیت اضافه شده بودند
مرد آهی کشید و روی زمین نشست
برای اینکه بتونیم با خلوص نیت برای فرج دعا کنیم ،باید احساس درد و نیاز داشته باشیم .
با تضرع و چشمی گریان برای فرج مولا دعا کنیم ...
شرط ایمان هم همینه ،هر کسی چشمانش برای امام عصر گریان بود مومنه ...
از اوصاف مومنین در زمان غیبت هم یکیش گریان بودن برای امام عصر هست
حالا به درونتون مراجعه کنین ببینین واقعا احساس درد و نیاز دارید؟؟
همانطور که نگاهم به تسبیح فیروزه ای رنگِ در دستش بود ،به حرفهایی که گفته بود فکر میکردم
واقعا من احساس درد و نیاز دارم ؟؟
تا حالا چند قدم برای امامم برداشتم ؟؟
تا حالا چند نفر رو به آقا وصل کردم ؟
تا حالا چقدر از کارهای زندگیم رو به آقا اختصاص دادم؟
با صدای صلوات جمعیت متوجه شدم حرفای مرد به پایان رسیده بود ...
جمعیت هم در حال پراکنده شدن بودند
با صدای جواد برگشتم و نگاهش کردم
از چشمان قرمزش مشخص بود که چقدر گریه کرده بود
تو دلم قربون صدقه ای براش رفتم
_جانم
جواد :بریم ؟ روده بزرگه، روده کوچیکه رو خورد
میدونستم میخواد حال و هوای خودش رو عوض کنه لبخندی زدمو گفتم :هر چی آقامون دستور بدن، بریم...
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
رسیدیم به فلافل فروشی که همیشه پاتوق منو جواد بود
هر موقع میایم اینجا به یاد حرف معصومه میافتم که میگفت "همه نامزدا میرن کافی شاپ و رستوران ،شما دوتا میرین فلافلی"
نمیدونم شاید به خاطرِ خاطره بچگی هامون باشه که اینقدر علاقه پیدا کردیم به فلافل....
یا شاید هم نمیخوایم هیچ وقت خاطره ها فراموش بشن ...
خاطره روزهایی که عمو اینا هر سال وقتی به خونه عزیز اینا میاومدن
منم برای دیدن و بازی کردن با بچه های عمو به خونه عزیز میرفتم
عزیز هم برامون فلافل درست میکرد و کلی قربون صدقه امون میرفت ..
ای کاش گذشته هیچ وقت تمام نمیشد ...
مشغول خوردن فلافل بودیم که گوشی جواد زنگ خورد
از طرز صحبت کردنش مشخص بود باید دوستش رضا باشه
بعد از اینکه صحبتهاش تمام شد گفت : مریم جان رضا بود گفته برم داروخونه
_میدونم از داداش گفتنت و چشم گفتنات مشخص بود
جواد: اخ قربون هوش خانم دکترم بشم
مابقی ساندویج رو داخل کیفم گذاشتم و از فلافلی بیرون اومدیم
جواد منو به خونه رسوند و خودش به داروخونه رفت
وقتی وارد خونه شدم و سکوت خونه رو دیدم تعجب کردم
همینطور که به سمت اتاقم میرفتم گوشیمو از داخل کیفم برداشت خواستم شماره معصومه رو بگیرم که نگاهم به کاغذ روی در اتاقم افتاد
《آبجی خانم از اونجایی که رفتی با اقاتون خوش گذرونی ،ما هم رفتیم امام زاده صالح دلت بسوزه ...شام درست کن تا برگردیم ،ترجیحا ماکارونی باشه دستت طلا 》
از نوشته اش خنده ام گرفت
وارد اتاقم شدم بعد تعویض لباس درحال خارج شدن از اتاق بودم که یاد نامه ای افتادم که اون خانم در جمکران بهم داده بود بعد یادم اومد که گل رو داخل ماشین جواد جا گذاشتم
نامه رو برداشتم و بازش کردم
با دیدن نوشته های داخل نامه شوکه شدم و روی زمین نشستم ...
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_ششم
در حالی که دستهام میلرزید
شروع کردم به خوندن نامه شدم
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
و صلّی الله علی محمد و آل محمد الأئمة و المهدیین و سلم تسلیما کثیرا
آیا میدانید که ما در آخر الزمان هستیم ؟
آیا میدانید که ما یک امامی داریم که خیلی مظلومه؟؟
ایا میدانید که الان کسی آمده برای یاری رسانی امام زمان عجل الله که ما باید کمکش کنیم تا به وسیله آن زمینه ظهور امام زمان عجل الله را فراهم کنیم؟؟
اگر شما در کربلا بودید چه کار میکردید؟؟
مسلما میگفتید اگر در کربلا بودید حتما حتما تو صف امام حسین علیه السلام بودید و در مقابل یزد و معاویه می ایستادید ...
حتما یه کاری برای امام حسین علیه السلام میکردید..
همانطور که مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از امام حسین علیه السلام آمدند برای گرفتن بیعت..
اما حالا....
امام زمان عجل الله وصی خودش رو فرستاده ..
اگر ما این حلقه و این تعداد یاران رو بتوانیم زیاد کنیم ،ظهور آقا رو میتوانیم چند سال جلوتر بیاندازیم و میتوانیم آن لحظه قشنگ ظهور را ببینیم و همه سختی هاو همه مشکلاتی که در سطح جهان تمام بشه ..
نکنه یه وقت مثل کوفیان باشیم و وصی آقا رو تنها بگذاریم ....
به امید آنکه هر چه سریعتر شاهد مهیا شدن زمینه تمکین قائم آل محمد (ع) در زمین باشیم، و با تبعیت از آل محمد ع از عذابهای الهی در دنیا و آخرت مصون و محفوظ بمانیم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
اشکهایی که مثل ابر بهار در حال باریدن بودن رو با آستین لباسم پاک میکردم ...
نامه رو چندین بار خوندم .
باورم نمیشد .
وصی امام زمان عجل الله...
حرفهای اون مرد ....
یاری امام زمان ....
کوفیان...
اخ که چه آتشی به دلها زدند این کوفیان ...
ای کاش همون لحظه نامه رو میخوندم و از اون زن میپرسیدم که باید چکاری انجام بدم ...
کاری که سالها منتظرش بودم
مگر میشود مولایمان کمکی بخواهد و سکوت کرد؟..
مگر میشود وصی امام زمان عجل الله را نادیده گرفت؟ ...
سوالهایی زیادی در ذهن داشتم و هیچ پاسخی برای سوالهایم نداشتم ..
صدای تپشهای قلبم را که به شدت در حال تپیدن بود حس میکردم
باید با جواد صحبت میکردم ،باید باخبرش میکردم .باید باهم در این راه قدم برداریم .
موبایل رو برداشتم و شماره جواد رو گرفتم
جواب نداد
دوباره شماره اش را گرفتم
باز هم جواب نداد
دیگر مانده بودم چه کنم که صدای پیامک گوشیم رو شنیدم
جواد بود گفته بود داروخونه شلوغ شده وبعدا خودش تماس میگیره
کلافه بودم
گوشه اتاق نشستم و مثل بچه ها دستانم را دور پاهایم حلقه کردم. و به نامه ای که رو به رویم روی زمین بود چشم دوخته بودم ..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
⭕️تمام شبهات مطرح شده در این پارت از داستان صرفا شبهه می باشد و پاسخ علمی دارد.
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_هفتم
با صدای معصومه چشم هایم رو باز کردم
نفهمیدم کی به خواب رفتم
اتاق کاملا تاریک شده بود ،و این یعنی شب شده ..
با روشن شدن برق اتاق دستم را روی چشمام گذاشتم
معصومه: ما رو باش دلمونو به کی خوش کردیم ،خوبه نامه فدایت شوم برات نوشتم ،گرفتی خوابیدی؟ میدونی ساعت چنده؟ چرا گوشیت خاموشه؟
_خوب حالا چی شده؟نمیدونم حتما شارژش تمام شده
معصومه : اره دیگه هیچی نشده ،من بدبخت باید به جای جناب عالی شام درست کنم .
دستام رو از روی چشمام برداشتم نگاهم به نامه افتاد
_معصومه اگه یکی بهت بگه وصی امام زمان عجل الله اومده و به کمک نیاز داره چیکار میکنی؟؟
معصومه نزدیکم شد و دستش رو روسرم گذاشت: تبم نداری که بگم هذیون میگی ...با جواد دعوات شده؟ بابا چرا اون بنده خدا رو اذیتش میکنی که نفرینش دامنت و بگیره
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :بسم الله ...خوبی معصومه؟ اینا چیه که میگی ؟؟ برو بیرون اصلا نخواستم جواب بدی ،اصلا تو رو چه به فهمیدن این موضوع ،صبح تا غروب سرت تو بازیهای کامیپوتریه
برو به ادامه بازیهات برس
معصومه:نه ...واقعا حالت بده باید به مامان بگم یه جوشونده ای ،چیزی بهت بده حالتو خوب کنه
_برو بیرون معصومه ..
معصومه:کنترل اعصابم نداری ...اخ اخ اینقدر حرف زدی که یادم رفته بگم جواد زنگ زده ،گفته گوشیت خاموشه بنده خدا از دست تو سر به بیابون نزاره خوبه ..بیا با گوشیم بهش زنگ بزن
گوشی رو از دستش گرفتم و گفتم :به سلامت
معصومه بلند شد چند قدم نرفت که دوباره برگشت و گفت :فقط بگمااا مامان یه عالمه سبزی از خونه خاله فخری آورده باید بیای کمک کنی
در حال موت هم باشی باید بیای کمک کنی گفته باشم !!!
با رفتن معصوم پوفی کشیدم و شماره جواد و گرفتم
بعد از چند تا بوق جواب داد
_الو جواد جان
جواد:سلام ،چرا گوشیت خاموشه ؟تلفن خونه رو هم جواب ندادی نگرانت شدم
_ببخشید فکر کنم گوشیم شارژش تمام شده بود ،تو اتاق بودم صدای تلفن خونه رو هم نشنیدم
جواد :کاری داشتی زنگ زده بودی؟؟ ببخشید نمیتونستم اون لحظه جوابت و بدم دست تنها بودم رضا هم نبود
_اشکالی نداره عزیزم ،باز فرداشب دیدمت بهت میگم
جواد :تا فرداشب که کلی فکر و خیال میاد تو ذهنم
_درباره امام زمان عجل الله فرجه هست چند تا سوال داشتم که فرداشب میپرسم ازت ،الانم باید برم کمک مامان و معصومه تا سیم فازای معصومه قاطی نکرده
جواد :خب پس خدا رو شکر ،باشه حتما ،میخوای فردا بیام دانشگاه دنبالت با هم بریم بهشت زهرا ؟
_نمیدونم کلاسم کی تمام میشه چون باید بریم کلینیک کار عملی داریم ،باز بهت خبر میدم ،
جواد:باشه پس منتظر تماست هستم، مواظب خودت باش .
_چشم آقا ... سلام برسون به عمو و زن عمو
جواد: خانمیتونو میرسونم بانووو ،شبت بخیر یا علی
_علی یارت
بلند شدم
نامه رو برداشتم و داخل کیفم گذاشتم. نگاهم به ساندویج داخل کیفم افتاد ،برداشتمش و روی میز گذاشتم
گوشیمو به شارژ زدم و از اتاق خارج شدم
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_هشتم
وقتی وارد پذیرایی شدم با دیدن این همه سبزی خشکم زده بود
بابا رو مبل نشسته بود ومشغول دیدن اخبار بود
معصومه و مامان هم درحال پاک کردن سبزی
_چه خبره مگه میخواین کل تهران و آش بدین ؟
معصومه در حال که ناله میکرد از خستگی گفت: اخ گفتیاااا ،زود بیا شیفتمو تحویلت بدم من سهم خودمو تمیز کردم
مامان : همه اشون که برای اش فردا نیست ،نیاز میشه بعدا
بابا: خاله بنده خدات یه تعارف به مامانت زد
مامانت هم کل باغ و شخم زده براش
با حرف بابا من و معصومه خندیدیم
مامانم چشم غره ای برای بابا رفت و گفت :اِ عبااااس...
معصومه:باز که هنوز مثل مجسمه اونجا وایستادی بیا دیگه
_بابا بزارید برم نمازمو اول بخونم بعد میام
معصومه:هیچی حالا میری کل نمازای قضا و میت و جمع میکنه مشغول خوندن میشی
_نترس ،زود میخونم میام
مامان:شامت هم گذاشتم روگاز بعد نماز برو بخور
_چشم
معصومه:هیچی ....رفت تا ۳ ساعت بعد ..
وضو گرفتم و به سمت اتاقم رفتم
سجاده رو پهن کردم
نگاهم به زیارت عاشورا افتاد ..تمام اتفاقات امروز رو برام یاد آوری کرده بود ...
حال خوبی نداشتم ،درونم آشوبی بر پا بود
بعد از خوندن نماز و زیارت عاشورا کمی آروم شدم
سجاده رو جمع کردم و روی میز گذاشتم
از اتاق خارج شدم
معصومه کنار سبزی ها خوابش برده بود
نزدیکش شدم آروم تکونش دادم : معصومه پاشو برو تو اتاقت بخواب ،اینجوری که تو خوابیدی فردا کل مدرسه تون بوی سبزی میگیره
معصومه چشماشو نیمه باز کرد و بدون هیچ حرفی بلند شد و به اتاقش رفت
مامانم تو آشپز خونه مشغول کارهای فردا بود
بابا هم روی مبل دراز کشیده بود و به تلویزیون که مراسم جشن نیمه شعبان رو نشون میداد نگاه میکرد
بعد از تمام شدن کار سبزی ها به اتاقم رفتم و مشغول خوندن کتاب آناتومی شدم
چند خط از مطالب کتاب رو میخوندم و دوباره به فکر نامه میافتادم
بلند شدم و به سمت کیفم رفتم و نامه رو برداشتم و شروع کردم به خوندن
یه بار ...دو بار...سه بار...
باخودم گفتم باید دوباره به جمکران برم،شاید دوباره اون زن رو پیدا کنم و ازش بپرسم که این حرفهایی که در این نامه امده یعنی چی ...
تصمیم گرفتم که بعد از تمام شدن کلاسهای فردا به جمکران برم ،،اما مراسم سالگرد مامان بزرگ و باید چیکار میکردم ،میدونستم با رفتن به جمکران به مراسم نمیرسم .تصمیم گرفتم یکی از کلاسها رو حاضر نشم ...
🔰"مجموعهالمنقذالعالمے،نجاتبخشجهانے"
ashoura-mohammad-khalili.mp3
6.03M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای مداح محمد خلیلی، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز بیست و یکم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
◼️ @Imamaj
🌖 تقویم اسلامی نجومی 🌔
🌱 تـقـویـم عـطـڔ انتظار 🌱
🔺 دوشبنه ۰۸ شهریور ماه ۱۴۰۰
🔺 دوشنبه ۲۴ مـحــــــــرم ۱۴۴۳
☀️این روز را با صدقه صبحگاهی شروع کنید
🔴شایسته نیست که کارهای مهم و اساسی و امور ازدواج را در این روز انجام داد و از طلبیدن حاجت ، وارد شدن بر حکام و مسافرت کردن باید پرهیز نمود.
📗 احکام دینی و اسلامی.
✔️کسب علم و دانش
✔️امور خیره
✔️قربانی کردن و عقیقه کردن
✔️صلح و آشتی دادن بین افراد
🌴مولود این روز فقیر شود.
🔸سفر خوب نیست در صورت ضرورت ، حتما با صدقه همراه باشد.
🌾طبق روایات، اصلاح مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب است و موجب دولت یافتن نجات از مشکلات می شود.
🌱از نظر قمری خون دادن یا حجامت در این روز از نظر ماه قمری ، خوب است و باعث قوت دل و نجات از بیماری می گردد.
🌱 روز دوشنبه روز خلق چارپایان ، خشکی و دریاست.
📌مباشرت در شب سه شنبه مستحب است و فرزند آن بعد از سعادت اسلام ، شهادت روزي او مي شود ، خداوند او را با مشرکان عذاب نمی کند ، دهانش خوشبو، دلش رحيم و جوانمرد خواهد بود ، زبانش از دروغ ، غيبت وتهمت و پاک باک مي ماند.
🌷ناخن گرفتن خوب است ، حافظ ، قاری قرآن ، نویسنده و توانگر گردد.
🦋 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن لباس نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می شود.
️🌴 این دوشنبه برای نوره کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب است.
🎋 وقت استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
🔸 ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
🔹ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
🦋 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
#الّلهُــــمَّ_عَجِّـــــلْ_لِوَلِیِّکَـــــ_الْفَــــــرَجْ
___________
🌱 @lmamaj
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_نهم
صبح زود بیدار شدم تا همراه بابا به دانشگاه برم
گوشیمو از روی شارژ برداشتم و روشن کردم
کتابها رو داخل کیفم گذاشتم .
لباسهامو پوشیدمو از اتاق خارج شدم
بابا داخل حیاط داشت با مامان صحبت میکرد
تند تند به سمت آشپز خونه رفتم ،سفره صبحانه پهن بود
نشستم و مشغول خوردن صبحانه شدم
با صدای بابا که داشت منو صدا میکرد
بلند شدم و از خونه بیرون رفتم.
_سلام صبح بخیر من آماده م
بابا:سلام بابا بریم که امروز کلی دارم
مامان: مریم امروز دیر نیای بهشت زهرا ،زشته همه فامیلها هستن
_چشم
مامان: درضمن امشب قراره عموت اینا درباره روز عروسیتون هم حرف بزنن ،باز ناز نکنی بگی الان زوده بزارین برای سال بعد ،پارسالم همینو گفتی
_چشم مامان جان ،اجازه میدیدبرم؟؟
مامان :به سلامت
در حال خارج شدن از حیاط بودم که معصومه از پنجره اتاقش صدام کرد
برگشتم و نگاهش کردم
معصومه : مریم مریم
_بلهههه
معصومه خندید و گفت :یادت نره بعدظهر زود بیای
خندیدم و خداحافظی کردم
سوار ماشین بابا شدم و حرکت کردیم
زود به دانشگاه رسیده بودم
تو محوطه دنبال لیلا میگشتم که نمونه سوالات امتحانی رو ازش بگیرم
ولی انگار هنوز نیومده بود
به سمت کلاس رفتم ،انگار اولین نفر بودم
انتهای کلاس روی صندلی نشستم و کتاب اناتومی رو بیرون اوردم مشغول خوندن شدم میدونستم امتحان امروز رو خرابش میکنم چون هیچی نخونده بودم
کم کم بچه ها وارد کلاس شدن،گوشیمو از داخل کیفم برداشتم و شماره لیلا رو گرفتم
ولی جواب نداد
با وارد شدن استاد گوشیمو بیصدا کردم و داخل کیفم گذاشتم
استاد در حال صحبت کردن بود که لیلا وارد کلاس شد
لیلا اینقدر تند تند نفس میزد که حتی نمیتونست حرف بزنه ،استاد هم با دست بهش اشاره کرد وارد بشه
لیلا هم اومد کنارم نشست
_چی شده چرا دیر اومدی؟چرا جواب موبایلتو ندادی؟
لیلا: تصادف کردم
_یا خداا ،کجا؟خودت خوبی؟
با صدای استاد سکوت کردم ،مدتی نگذشت که برگه های امتحان و پخش کرد
من هاج و واج نگاه میکردم به سوالات امتحان ،هر چیزی رو که میدونستم رو پاسخ دادم و برگه رو به استاد تحویل دادم و از کلاس خارج شدم
به سمت سلف رفتم و منتظر لیلا شدم
تو این مدت گوشیمو از داخل کیفم بیرون اوردم ومشغول چک کردن گروههای تلگرامی بودم
مشغول خوندن پیامهای گروه دانشگاهیمون بودم که یه پیام داخل گروه ارسال شد
با دیدن پیام و خوندن متن پیام شوکه شدم
"ظهور کرد!!
فرستاده امام مهدی(ع)؛
سیدیمانی نزد شیعه و همان مهدی نزد اهل سنت؛سیداحمدالحسن(ع) ظهور کرد.
@lmamaj
📿 بِســـــمِـ اݪݪّہ اَݪْـــــرَّحْمـــــݧِ اَݪْـــــرَّحیـــــݥــ 📿
✨زیارت حضرت مهدی ،عج، در روز جمعه✨
💮 ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺣُﺠَّﺔَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺃَﺭْﺿِﻪِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻓِﻲ ﺧَﻠْﻘِﻪِ 💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻧُﻮﺭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟَّﺬِﻱ ﻳَﻬْﺘَﺪِﻱ ﺑِﻪِ ﺍﻟْﻤُﻬْﺘَﺪُﻭﻥَ ﻭَ ﻳُﻔَﺮَّﺝُ ﺑِﻪِ ﻋَﻦِ ﺍﻟْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻤُﻬَﺬَّﺏُ ﺍﻟْﺨَﺎﺋِﻒُ 💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺃَﻳُّﻬَﺎ ﺍﻟْﻮَﻟِﻲُّ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺢُ 💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﺳَﻔِﻴﻨَﺔَ ﺍﻟﻨَّﺠَﺎﺓِ ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻋَﻴْﻦَ ﺍﻟْﺤَﻴَﺎﺓِ💮 ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﺻَﻠَّﻰ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﻴِّﺒِﻴﻦَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦ💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻋَﺠَّﻞَ ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻟَﻚَ ﻣَﺎ ﻭَﻋَﺪَﻙَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﻨَّﺼْﺮِ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭِ ﺍﻟْﺄَﻣْﺮِ 💮ﺍﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﺃَﻧَﺎ ﻣَﻮْﻻﻙَ ﻋَﺎﺭِﻑٌ ﺑِﺄُﻭﻻﻙَ ﻭَ ﺃُﺧْﺮَﺍﻙَ ﺃَﺗَﻘَﺮَّﺏُ ﺇِﻟَﻰ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺗَﻌَﺎﻟَﻰ ﺑِﻚ💮ﻭَ ﺑِﺂﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﻭَ ﺃَﻧْﺘَﻈِﺮُ ﻇُﻬُﻮﺭَﻙَ ﻭَ ﻇُﻬُﻮﺭَ ﺍﻟْﺤَﻖِّ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚَ،💮ﻭَ ﺃَﺳْﺄَﻝُ ﺍﻟﻠَّﻪَ ﺃَﻥْ ﻳُﺼَﻠِّﻲَ ﻋَﻠَﻰ ﻣُﺤَﻤَّﺪٍ ﻭَ ﺁﻝِ ﻣُﺤَﻤَّﺪ💮ﻭَ ﺃَﻥْ ﻳَﺠْﻌَﻠَﻨِﻲ ﻣِﻦَ ﺍﻟْﻤُﻨْﺘَﻈِﺮِﻳﻦَ ﻟَﻚَ ﻭَ ﺍﻟﺘَّﺎﺑِﻌِﻴﻦَ ﻭَ ﺍﻟﻨَّﺎﺻِﺮِﻳﻦَ💮 ﻟَﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻋْﺪَﺍﺋِﻚَ
ﻭﺍﻟْﻤُﺴْﺘَﺸْﻬَﺪِﻳﻦَ ﺑَﻴْﻦَ ﻳَﺪَﻳْﻚَ ﻓِﻲ ﺟُﻤْﻠَﺔِ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚ💮َ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻳَﺎ ﺻَﺎﺣِﺐَ ﺍﻟﺰَّﻣَﺎﻥِ💮 ﺻَﻠَﻮاتکُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺁﻝِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ💮 ﻫَﺬَﺍ ﻳَﻮْﻡُ ﺍﻟْﺠُﻤُﻌَﺔِ ﻭَ ﻫُﻮَ ﻳَﻮْﻣُﻚَ ﺍﻟْﻤُﺘَﻮَﻗَّﻊُ ﻓِﻴﻪِ ﻇُﻬُﻮﺭُﻙَ ﻭَ ﺍﻟْﻔَﺮَﺝُ ﻓِﻴﻪِ ﻟِﻠْﻤُﺆْﻣِﻨِﻴﻦَ ﻋَﻠَﻰ ﻳَﺪَﻳْﻚ💮َ ﻭَ ﻗَﺘْﻞُ ﺍﻟْﻜَﺎﻓِﺮِﻳﻦَ ﺑِﺴَﻴْﻔِﻚَ💮 ﻭَ ﺃَﻧَﺎ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻓِﻴﻪِ ﺿَﻴْﻔُﻚَ ﻭَ ﺟَﺎﺭُﻙَ💮ﻭَ ﺃَﻧْﺖَ ﻳَﺎ ﻣَﻮْﻻﻱَ ﻛَﺮِﻳﻢٌ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﻜِﺮَﺍﻡِ ﻭَ ﻣَﺄْﻣُﻮﺭٌ ﺑِﺎﻟﻀِّﻴَﺎﻓَﺔِ ﻭَ ﺍﻟْﺈِﺟَﺎﺭَﺓِ ﻓَﺄَﺿِﻔْﻨِﻲ💮 ﻭَ ﺃَﺟِﺮْﻧِﻲ ﺻَﻠَﻮَﺍﺕُ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻭَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﻫْﻞِ ﺑَﻴْﺘِﻚَ ﺍﻟﻄَّﺎﻫِﺮِﻳﻦَ .💮
🍃الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🍃
🕋 @lmamaj
#رمان_چاه_غفلت
#پارت_دهم
انگار خواب میدیدم ،مضمونش شبیه نامه ای بود که دریافت کرده بودم
نگاهی به اسم کاربریش کردم نوشته بود
" فدایی احمد"
رو پیامش ریپلی زدم و خواستم در این مورد بیشتر توضیح بده
ولی نمیدونم چرا به ثانیه نکشید که هم پیام اون حذف شد هم پیام من ...
تعجبم بیشتر شد
اسمش رو تو گروه سرچ کردم ولی نبود ..احتمالا اخراجش کرده بودن
مثل کسی بودم که دوباره برگشته بود سر خونه اولش ... با کلی سوال بی جواب ...
خواستم از تلگرام خارج بشم که یکی وارد pv شده بود نگاه کردم همان اسم بود
همان پیام رو دوباره برام فرستاده بود
_سلام ممکنه در موردش بیشتر توضیح بدید ؟
فدایی احمد: سلام خواهرم بله حتما
ببین خواهرم اهل بیت علائمی فرمودن این پنج علامت حتمئ ببینید تا این پنج علامت حتمی محقق نشن اتفاق نیفتن ظهوری صورت نمیگیره
دراین پنج علامت سید یمانی ع دارای رسالتی هست که برای اینکه بتواند این امر و رسالت را به اجرا دربیاورد باید سپاهی داشته باشد چون رسالتش اماده سازی قلوب مومنین برای پذیرش امرشون که همان امر امام زمان ع هست باید دوره دعوتی داشته باشند باید ادعایی که کرده اند را ابراز کنند و اثبات کنند
احمدالحسن همون یمانی ع هست
سیداحمدالحسن ع همون یمانی موعود هستن و طبق ثقلین حقانیتشون اثبات شده
یمانی یکی از نشانه های حتمی ظهور امام مهدی علیه السلام هستند
که طبق روایات اهل بیت علیه السلام قبل از امام مهدی برای زمینه سازی ظهور میان
همانطور که مسلم بن عقیل علیه السلام قبل از امام حسین آمدند برای گرفتن بیعت
و طبق روایاتی که اهل بیت علیه السلام فرمودند
یمانی حجت خداست و واجب الاطاعه
_چرا رسانه ها چیزی نمیگه؟ چرا مراجع حرفی از این فرستاده نگفته؟؟
فدایی احمد : چون این فرد داره برای امام زمان عجل الله کار میکنه برای همین تصاویر و صداهاشو سانسور کردن،ولی مکتب داره تو نجف. خودش با نماینده هاش در ارتباطه
اگر بخوای میتونی بری مکتب نجف ببینی اونجا انصار هستن میتونی باهاشو صحبت کنی،انصار پیامهای تو رو برای سید الحمد الحسن میرسونن...
این شخص اومده برای یاری امام زمان عجل الله
و اگه تو اونو یاری نکنی،دست رد به سینه امام زمانت میزنی
دشمن امام زمان میشی
آهِ امام زمان به راهت میشه
زندگیت نابود میشه
تو باید سید ع رو یاری کنی،الان وظیفه منه که خبر رو بهت رسوندم
همانطور که وظیفه تو هست که این خبر رو به بقیه برسونی
ما نباید امام زمان عجل الله رو تنها بزاریم
_چرا رهبر در این مورد چیزی نگفت؟
فدایی احمد:امام زمان معصوم هست اهل بیت ما معصومن برای اینکه حکمی از کسی بگیریم نیاز به غیر معصوم نداریم؟؟
ما حکم اصلی از خود امام زمان عجل الله داریم
من یه کلیپی از صوتش دارم چون تصویرش سانسور شده است
اگه بیاد میکشنش،مثل خود امام زمان عجل الله که دشمنان زیادی داره که باعث شد به خفا بره الان وصی امام زمان عجل الله هم دقیقا همینطوریه
اگه بیاد میکشنش ،اونوقت زمینه ای که بخواد برای ظهور امام زمان فراهم بشه،
نمیشه
و به وسیله نمایندگان نجف با ما در ارتباط هست
صوت سید احمد الحسن هست خواستی برات بفرستم گوش کن خیلی آروم میشی
_ممنون میشم بفرستید
صوت رو برام فرستاد ،دانلودش کردم
با شنیدن صداش حال عجیبی پیدا کردم
فدایی احمد: گوش کردی خواهرم؟
_ صداش خیلی دلنشینه ، این صوت عربی هست ای کاش فارسی هم صحبت میکرد
فدایی احمد: همه صوت هاش عربی هست ولی ترجمه اش کردنو در اختیار همه قرار دادن
_من الان باید چیکار کنم ؟
فدایی احمد: باید به سید ع کمک کنی خواهرم ،یعنی همه ما باید کمکش کنیم
_چطور میتونم کمکش کنم ؟
فدایی احمد: اولش باید شهادتین و غسل و انجام بدی.
_شهادتین و غسل ؟برای چی؟
فدایی احمد:برای اینکه تو هم شهادت بدی که احمد فرستاده امام زمان عجل الله هست ،غسل هم برای طهارت هست که تو با انجام دادنش یعنی پاک پاک شدی از گناه ..
_باشه چشم فعلا که دانشگاه هستم برم خونه انجام میدم .شهادتین چی باید بگم؟
متن شهادتین رو برام فرستاد و از من خواست به صورت ویس براش متن رو بخونم
خیلی خوشحال شده بود
فدایی احمد:
تو دیگه پاک شدی،تو مومن شدی ،تو مطهر شدی ،نفست پاکه
امام زمان عجل الله به خادمی قبولت کرده
تو الان زیر پرچم صاحب الزمان اومدی
قسمت هر کسی نمیشه
حتما حکمتی بوده که من این گروه و پیدا کنم و پیام تو رو ببینم، لینک گروهی رو برات میفرستم تعدادی انصار هم داخل گروه مشغول فعالیت هستن ،ان شاءالله تو هم به زودی به ما ملحق میشی و با هم تو این راه قدم بر میداریم
_باشه چشم
فدایی احمد: شب با هم بیشتر صحبت میکنیم ،اگر سوالی هم داشتی حتما از من بپرس بهت کامل توضیح میدم
_باشه چشم
بعد لینک گروهی رو فرستاد ..وارد گروه شدم
نزدیک ۵ هزار تا عضو داشت
مشغول خوندن پیامها بودم که با صدای لیلا از تلگرام خارج شدم.
@lmamaj