🕊
#امام_زمان
ســلام صاحـب دنیــا❣️
نامت بلند و اوج نگاهت همیشہ سبز؛
آبےترین بهانہ دنیاے من #سلام
قلبے شڪستہ دارم و شعرے شڪستہتر،
اما نشستہ در تب غوغاے من #سلام
ما بےحضور چشم تو این جا غریبہایم
دستے،سرے تڪان بده مولاے من؛ #سلام
تقدیم چشمهاے تو این شعر ناتمام
زیباترین افق بہ تماشاے من #سلام
سلام حاضرترین غایب زمین✋
#صلیاللهعليڪیـاصــاحبالزمــان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❤
التماست میکنم با من کمی تا کن حسین
در میان خیل زوارت مرا جا کن حسین
چند روزی میشود چندین گره پیش آمده
جان مولا یک نظر کن این گره واکن حسین
اشک چشمم چند روزی میشود خشکیده است
چشمه ی چشم مرا مانند دریا کن حسین
قصه ی عشق من و تو قدمتش دیرینه است
پس بیا در راه عشقمان تو غوغا کن حسین
در کلاس تو ندارد دانشی این بی سواد
پس بیا از دانشت من را تو برنا کن حسین
من ارادت دارم آقا از قدیم بر ساقی ات
یک نظر کن و مرا مجذوب سقا کن حسین
پادشاهی میکنی بر عرشیان و فرشیان
از کرم فکری به حال زار دنیا کن حسین
بس در این دنیا بجز تو دیدم آقا کور شدم
من تو را میخواهم و من را تو بینا کن حسین
آری حقا من همانم کز گناه آلوده ام
التماست میکنم با من کمی تا کن حسین
#حسین_جـان💔
تو آرزوی بلندی و دست من كوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خستهست
#صلیاللهعليڪیـاابــاعـــبدالله
🥀به یاد شهیدمدافعحرم کاظم رحیمی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
بگذار بگویند ڪه چاڪر شده ام
از عشق شما ذاڪروشاعر شده ام
با پرچم یا حسن ببیند دشمن
بر قبر چهار امام زائر شده ام
#امام_حسنےام💚
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
امام على عليه السلام:
اَحْسَنُ الْعَدْلِ نُصْرَةُ الْمَظْلومِ؛
بهترين عدالت #يارى_مظلوم است.
غررالحكم، ج۲، ص ۳۹۴، ح ۲۹۷۷
#حدیث
#غزه🇵🇸
#بیتفاوت_نباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
وقت خواندن این دعا همین روزها میباشد
اگر این روزها این دعا را نخوانیم پس کی
میخواهیم بخوانیم ؟!
آیت الله العظمی بهجت (رحمةاللهعلیه)
کتاب حضرت حجت عج ۲۳۶
#دعای_غریق
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
👌میخوای حسادتتُ درمان کنی؟
✅قدم اول
شروع کن یواش یواش نعمتهاتُ ببین
وبخاطرشون شکر کن.
💢هرچه شکرگزاری و رضایت از نعمتها بیشتر میشه؛
حسادت کمرنگتر میشه
✍️ استاد شجاعی
#شکرگزارباشیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴مراقب مشهد باشید!!
🚨مطالبه حضرت آیت الله حسینی همدانی نماینده محترم ولی فقیه از رسانه ملی:
🔰هرچه که ایران دارد زیر سایه حضرت رضا علیه آلاف التحیة والثنا و الکرم است. من دیدم تلویزیون تبلیغ میکند و تشویق میکند که بروید مشهد؛ موجهای آبی!
خیلی بد است که اینگونه تبلیغ میشود. در طول شبانهروز ۵۰ بار میگوید بلیت بگیر برو مشهد موجهای آبی.
این در ذهن کودک آرامآرام نقش میبندد؛ کودک یادش میرود که اصلاً باید برود مشهد که چهکار کند. این خلاف است.
باید مشهد رفت برای دیدن حضرت رضا علیهالسلام.
📖 شهید ادوارو آنیلی نقل میکرد:
خودش و یکی از رفقای مشهدیاش رفته بودند پارک کوهستان مشهد. آنجا را که دیده بود به رفیقش گفته بود: توی اروپا شهری مذهبی بود؛ خیلیها دوست نداشتند چنین شهری مذهبی باشد. دلشان میخواست از مذهبی بودن بیندازندش. آنقدر در دور و اطراف شهر و توی شهر مراکز تفریحی و سرگرمی ساختند که الان دیگر هیچکس آن شهر را به عنوان یک شهر مذهبی نمیشناسد.
شما ایرانیها هم مراقب باشید؛ مراقب باشید که مشهد را فقط به نام علی بن موسی الرضا علیه السلام بشناسند.
🔊 با ارسال این پیام در گروهها و کانالها، در جلوگیری از این انحراف سهیم باشید.
#صلیاللهعليڪیـاامــامالــرئوف
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبهه
❌ مگه بدحجابا به ما میگن حجاب نداشته باش؟ که ما بهشون بگیم #حجاب کن!🙁👎🏻
- مگه اونا کاری به عقیده ما دارن؟
شهیدروح الله عجمیان رو مگه ندیدی؟
شهید آرمان علی وردی رو دیدی؟
🎙دکتر علی تقوی
#واجب_فراموش_شده
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ
«وَلَیَنصُرَنَّ اللهُ مَن یَنصُرُه»
#مقام_معظم_رهبری :
📍 اسرائیـــــل نه یک کشور، که یک
پادگان تروریستی علیه ملّت فلسطین و دیگر ملّتهای مسلمان است.
منقاطعانهمیگویم حرکتِ نزولی
و روبه زوالِ رژیم دشمن صهیونیستی آغازشده و وقفه نخواهد داشت.!👌🏻
🇵🇸 #طوفان_الأقصى
#مرگ_بر_اسرائیل
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 راه نجات در آخرالزمان در کلام امام حسن عسکری علیه السلام
🔵 امام حسن عسکری (ع) فرمودند:
🌕 کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند.
🌺 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت فرزند بزرگوارشان، حضرت مهدی ارواحنا فداه و همه شما منتظرین تبریک وتهنیت عرض میکنیم.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
༻༺
ما شیفتۂ علے و آل اوئیم
توفیق بہ ڪار خیر از ایشان جوئیم
میلاد امام عسڪرے را امشب
تبریڪ بہ صاحب الزمان مےگوئیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💫✨
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)✨
#برهمگان_مبارڪ_باد💫 ✨
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۵ و ۲۶
آیه: _بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده موند، بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد، و بیماریهای روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل از
اینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده!
ارمیا: _یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم!
آیه: _مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده!
دکتر مشفق: _باید بستری بشه!
آیه: _و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم!
دکتر صدر: _دکتر مرادی شما ادامه میدید؟
رها: _باید پروندهشو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر!
ارمیا: _خیلی خطرناکه؟
دکتر صدر: _برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: _خب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کنندهست چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن!
آیه: _اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟
آیه سری به تایید تکان داد.
ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در را باز کرد و گفت:
_خانوادهش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند.
دکتر صدر: _من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلا موفق نبود:
_من شرمندهام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: _بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: _تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
آیه: _اَلخَیرُ في ما وَقَع! خیر ما همین بوده، بریم به خرید امروزمون برسیم، من گرسنهام! مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه چه پسر خسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند سادهام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست!
به خاطر عوض کردن شرایط گاهی صمیمیتها بیشتر میشود! از اتاق که خارج شدند، زینب بُغ کرده روی صندلی نشسته بود.
ارمیا در آغوشش کشید روی موهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا صورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
زینب: _ترسیدم!
اشکش روی صورتش لرزید.
آیه صبر کرد تا ارمیا پدری کردن را مشق کند. دستخطش که خوب بود، خدا کند غلط املایی نداشته باشد!
ارمیا: _تا بابا هست تو نباید بترسی، من مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچهها زود و راحت غمها و ترسهایشان را از یاد میبرند؛ کاش دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود. حسی جدید و ناب بود. با همسر و دخترش بود...
چقدر شبیه آرزوهایش بود،
چقدر بوی خوش عشق میداد! تمام مدت حواسش به آیه و زینب بود. دلش میخواست نقش مرد خانواده را خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۷ و ۲۸
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا کردن لباسی مناسب برای زینب بود و ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ داخل ویترین مغازه روبهرو!
زینب که لباس را پرو میکرد ،
سریع رفت و آن را خرید. آیه که برای زینب
روسری میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت ویترین مغازهی کناری بود.
به آیه نزدیک شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا بیایید دیگه!
_باشه.
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت ،
و آیه را به آن سمت هدایت کرد. آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که قهوهای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و گفت:
_این آبی هم قشنگهها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب حس خوشبختی میکرد... زینب خواب بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد ،
و وارد واحد خودشان که شدند به سمت اتاق خواب رفتند؛
لامپ را روشن کرد ،
و هر دو دم در اتاق خشکشان زد. تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و نقشی از آیه و سیدمهدی را در خود داشتند جایشان را به عکسهای آیه و ارمیا در روز عقد داده بودند. عکسهای دستهجمعی و دو نفره و سه نفره...
رها خوب کارش را بلد بود....
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: _کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسا رو جمع کنه، گفت قبل از برگشتن ما انجامشون میده! این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
_زینب رو بذار روی تخت بیا با هم ببینیم!
ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به سمت قاب عکسها رفت. تکتک را نگاه کردند و لبخند زدند.
ارمیا گفت:
_من باید پس فردا برم، حالا با این اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟
آیه خواست جواب بدهد که صدای در زدن آمد:
_حتماً رهاست. در رو باز میکنی تا من لباس عوض کنم؟
ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست از اتاق خارج شود که آیه گفت:
_وسایلتو از اون خونه آوردی؟
ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت:
_آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی کجا بذارمشون!
بعد از اتاق رفت و در را باز کرد.
صدای احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛ حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران کرده!
لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج شد:
_سلام! خوش اومدید، شبنشینی اومدید؟
صدرا: _یه جورایی، از اونجایی که خیلی دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود برگردیم!
آیه: _برید بیاریدش بذارید روی تخت پیش زینب، اینجوری دیگه عجله ندارید!
رها: _اومدیم صحبت کنیم، من جریان ظهر رو برای صدرا گفتم.
آیه: _بزرگش نکنید، چیزی نیست!
ارمیا: _بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع حواسم اینجاست.
صدرا اخم کرد:
_دوباره داری میری سوریه؟
ارمیا: _مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛ اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که سابقهی اقدام به قتل رو هم داره تهدید خانوادهم شده!
صدرا: _چرا دوباره میری؟
ارمیا: الان موضوع مهم #امنیت آیه و زینبه، اینو بفهم صدرا!
صدای ارمیا بالا رفته بود ،
و صدای گریهی زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و زینب را بغل کرد تا به خواب رفت.
وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت:
_ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم چیکار کنم!
صدرا: _من هستم، حواسم بهشون هست!
_این اتفاق تقصیر منه و حالا باید تنهاشون بذارم!
آیه دخالت کرد:
_فعلا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس نداره که!
رها: _من همه سعیمو میکنم که اوضاعو بهبود بدم.
ارمیا: _برای خود شما هم خطرناکه.
آیه: _به بابا میگم بیان اینجا، اگه این خیالتو راحت میکنه.
ارمیا: _تا حالا انقدر نترسیده بودم!
اعتراف سنگینی بود برای مردی که خطمقدم بوده، چه کردهای بانو که نقطه ضعف شدهای برای این مرد!
صدرا: _حواسمون به زن و بچهت هست، تو حواست به خودت باشه و
دیگه هم نیومده بار سفر نبند!
ارمیا لبخندی پر درد زد ،
و به چشمان صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در چشمان خودش هم بود...
ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🚨فوری
#تکمیلی
🔴سردار علی فدوی جانشین فرمانده سپاه:
🚨اگر نیاز باشد مستقیم به سمت اسرائیل موشک پرتاب میکنیم.
همه چیز برنامه ریزی شده حتی مشخص شده کدام جبهه در کدام شرایط باز شود.
ما سال ها آماده حمله به اسرائیل بودیم و اینکه برخی ها میگویند ما ترسیدیم یا آماده نیستیم یک حرف بی اساس است.
#طوفان_الاقصی🌪
#فلسطین🏴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی
🎙 استاد پناهیان
«تفاوت امام زمان و پیامبر»
همۀ امتحانها قبل از ظهور اتفاق میُفته...
ان شاءالله از این امتحانات سربلند خارج بشیم.
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
▪️معنی صحبتهای مرحوم آیت الله حائری شیرازی را که به سران صهیونیست جهانی می گفت، این روزها بهتر میفهمیم
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥من شریک جنایت صهیونیستها نیستم...
#نه_به_محصولات_صهیونیستی
شاید یک عده بگن؛ کارخونش توی ایرانه،
بله ممکنه، در این صورت دوحالت پیش میاد، یا مستقیما سودش به جیب کارخونه اصلیه صهیونیستی میره، یا حداقل اون برند رو تبلیغ میکنه( مثل اینکه یک لباسی توسط یک تولید کننده ایرانی عرضه بشه و روش پرچم اسقاطیل باشه، آیا اون لباس رو میخرین؟ قطعا خیر.)
https://eitaa.com/masereatesal
🔴۶۶۵ سقط جنین قانونی در خراسان شمالی ثبت شد
🔹️ رییس دانشگاه علوم پزشکی، خدمات بهداشتی و درمانی خراسان شمالی گفت: نیمه نخست امسال بر اساس اطلاعات سامانه سیب، ۶۶۵ سقط قانونی در استان ثبت شده است.
✍ این سقط های مثلا قانونی به دلیل دروغ های مبنی بر نداشتن قلب است ..یا #عوارض_واکسن کرونا
#سازمان_تروریستی_بهداشت_جهانی
#صهیونیسم_بچه_کش
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 وقتی اعمالمان را به امام زمان ارواحنا فداه هدیه میدهیم چه اتفاقی میافتد؟
🎙 آیت الله ناصری
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 هر وقت کارتون جایی گیر کرد #امام_زمان رو صدا بزنید...
🌸 اللھمعجللولیڪالفࢪج 🌸
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بہ نــام آن ڪه
خــلاق جهـان است 🌸
💫امیـد بی پــناه و بی کسان است
💫بہ نــام آن ڪه
یـــــــاد آوردن او 🌸
💫تسلی بخش، قلب عاشقان است
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa