🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۵ و ۲۶
آیه: _بلافاصله بعد از خواستگاری شما، پدرش اونو به عقد پسرعموش درآورد! شما رفتید و اون در عشقش به شما باقیموند و غرق در خیالات شد. بالاخره تصمیم گرفت این مسئولیت رو به گردن پسرعموش بندازه و یه شب میخواسته با چاقو بکشدش که خوشبختانه تو اون ماجرا زنده موند، بعدش طلاق و دادگاه و اینکه به مرور به مواد رو آورد، و بیماریهای روحیش افزایش پیدا کرد. اینطور که مشخص شده، قبل از
اینکه با شما آشنا بشه هم مشکلات روانی داشته و بعد از رفتنتون بیشتر شده!
ارمیا: _یعنی من میخواستم با یه دیوونه ازدواج کنم!
آیه: _مواظب کلماتی که استفاده میکنید باشید! مشکلاتش حاد نبوده اما به مرور حاد شده!
دکتر مشفق: _باید بستری بشه!
آیه: _و من دیگه نمیتونم درمانشو ادامه بدم، منم الان درگیر ماجرائم!
دکتر صدر: _دکتر مرادی شما ادامه میدید؟
رها: _باید پروندهشو بخونم و با آیه صحبت کنم دکتر!
ارمیا: _خیلی خطرناکه؟
دکتر صدر: _برای شما فکر نکنم! نظر شما چیه دکتر مشفق؟
ارمیا میان حرفشان پرید:
_برای آیه خانم میگم!
نگاهها نگران شد، دل ارمیا لرزید:
_بهم بگید چه خبره!
مشفق: _خب اون چندبار دیگه سعی کرد پسر عموش رو بکشه تا طلاقشو داد و این اقدامش یه کم نگران کنندهست چون الان خانم رحمانی هم جزء کسانی براش حساب میشه که مانع رسیدنش به شما میشن!
آیه: _اون چند ساله که منتظر شماست تا برگردید و این یعنی...
ارمیا ابرو در هم کشید:
_برداشتن شما از سر راه رسیدنش به من؟
آیه سری به تایید تکان داد.
ارمیا سرش را به پشتی مبل تکیه داد. رها که به دیوار تکیه داده بود گفت:
_برای همین ترسیده بودی آیه؟
نگاه آیه به ارمیا بود:
_هم آره هم نه!
کسی به در زد و مانع کنجکاوی بیشتر شد. صدای خانم موسوی بود که در را باز کرد و گفت:
_خانوادهش رسیدن!
دکتر صدر به همراه دکتر مشفق بلند شدند.
دکتر صدر: _من باهاشون صحبت میکنم، شما برید خونه.
به سمت ارمیا رفت دستش را دراز کرد که ارمیا آن را گرفت و دوستانه فشرد:
_شرمنده که اوضاع به هم ریخت و نشد با هم آشنا بشیم. یک روز باید بیایید که مفصل صحبت کنیم!
ارمیا سعی کرد لبخند بر لبانش بنشاند که اصلا موفق نبود:
_من شرمندهام که باعث این اوضاع شدم! حتما خدمت میرسم
دوباره صدای خانم موسوی آمد:
_راهنماییشون کردم اتاقتون دکتر!
خطابش به دکتر صدر بود که تایید او را گرفت. بعد رو به رها کرد:
_دکتر مرادی، همسرتون اومدن دنبالتون!
رها عذرخواهی کرد و از اتاق خارج شد. دکتر صدر و مشفق هم رفتند. آیه ماند و ارمیا که نگاه از هم میدزدیدند.
آیه: _بهتره بریم، زینب خیلی ترسیده بود.
ارمیا: _تقصیر منه! اصلا نمیدونم از کجا این بدبختی پرید وسط زندگیمون!
آیه: _اَلخَیرُ في ما وَقَع! خیر ما همین بوده، بریم به خرید امروزمون برسیم، من گرسنهام! مهمون شما یا مهمون من؟
ارمیا با مهربانی نگاهش کرد و تصنعی ابرو در هم کشید:
_جیب من و شما نداره، پولتونو بدید به من، خودم حساب میکنم!
ِ آیه خندید: مامان فخرالسادات میدونه چه پسر خسیسی داره؟
ارمیا اصلاح کرد:
_اقتصادی! هم ناهار بدم بهتون، هم خرید کنم براتون؟ فکر اینو کردید که من مثل شما دکتر نیستم و یه کارمند سادهام؟
آیه پشت چشمی نازک کرد:
_معنی کارمند ساده رو هم فهمیدیم جناب سرگرد!
گاهی ترس و اضطراب هم بد نیست!
به خاطر عوض کردن شرایط گاهی صمیمیتها بیشتر میشود! از اتاق که خارج شدند، زینب بُغ کرده روی صندلی نشسته بود.
ارمیا در آغوشش کشید روی موهایش را بوسید:
_دختر بابا چرا ناراحته؟
اشک چشمان زینب را پر کرد. ارمیا صورتش را بوسید:
_دختر من ترسید؟ چیزی نبود بابایی!
زینب: _ترسیدم!
اشکش روی صورتش لرزید.
آیه صبر کرد تا ارمیا پدری کردن را مشق کند. دستخطش که خوب بود، خدا کند غلط املایی نداشته باشد!
ارمیا: _تا بابا هست تو نباید بترسی، من مواظب تو و مامانت هستم!
این را که میگفت نگاهش را به نگاه آیه دوخت؛ انگار میخواست آیه را مطمئن کند؛ شاید دل خودش را!
اشکهای زینب را پاک کرد:
_بریم ناهار بخوریم؟
زینب لبخند زد. چقدر بچهها زود و راحت غمها و ترسهایشان را از یاد میبرند؛ کاش دنیا همیشه بچگانه میماند!
غذایشان را که در یک رستوران سنتی خوردند، ارمیا از اعماق قلبش شاد بود. حسی جدید و ناب بود. با همسر و دخترش بود...
چقدر شبیه آرزوهایش بود،
چقدر بوی خوش عشق میداد! تمام مدت حواسش به آیه و زینب بود. دلش میخواست نقش مرد خانواده را خوب بازی کند، نقشی که عجیب به دلش نشسته بود.
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۷ و ۲۸
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا کردن لباسی مناسب برای زینب بود و ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ داخل ویترین مغازه روبهرو!
زینب که لباس را پرو میکرد ،
سریع رفت و آن را خرید. آیه که برای زینب
روسری میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت ویترین مغازهی کناری بود.
به آیه نزدیک شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا بیایید دیگه!
_باشه.
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت ،
و آیه را به آن سمت هدایت کرد. آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که قهوهای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و گفت:
_این آبی هم قشنگهها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب حس خوشبختی میکرد... زینب خواب بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد ،
و وارد واحد خودشان که شدند به سمت اتاق خواب رفتند؛
لامپ را روشن کرد ،
و هر دو دم در اتاق خشکشان زد. تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و نقشی از آیه و سیدمهدی را در خود داشتند جایشان را به عکسهای آیه و ارمیا در روز عقد داده بودند. عکسهای دستهجمعی و دو نفره و سه نفره...
رها خوب کارش را بلد بود....
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: _کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسا رو جمع کنه، گفت قبل از برگشتن ما انجامشون میده! این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
_زینب رو بذار روی تخت بیا با هم ببینیم!
ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به سمت قاب عکسها رفت. تکتک را نگاه کردند و لبخند زدند.
ارمیا گفت:
_من باید پس فردا برم، حالا با این اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟
آیه خواست جواب بدهد که صدای در زدن آمد:
_حتماً رهاست. در رو باز میکنی تا من لباس عوض کنم؟
ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست از اتاق خارج شود که آیه گفت:
_وسایلتو از اون خونه آوردی؟
ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت:
_آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی کجا بذارمشون!
بعد از اتاق رفت و در را باز کرد.
صدای احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛ حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران کرده!
لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج شد:
_سلام! خوش اومدید، شبنشینی اومدید؟
صدرا: _یه جورایی، از اونجایی که خیلی دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود برگردیم!
آیه: _برید بیاریدش بذارید روی تخت پیش زینب، اینجوری دیگه عجله ندارید!
رها: _اومدیم صحبت کنیم، من جریان ظهر رو برای صدرا گفتم.
آیه: _بزرگش نکنید، چیزی نیست!
ارمیا: _بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع حواسم اینجاست.
صدرا اخم کرد:
_دوباره داری میری سوریه؟
ارمیا: _مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛ اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که سابقهی اقدام به قتل رو هم داره تهدید خانوادهم شده!
صدرا: _چرا دوباره میری؟
ارمیا: الان موضوع مهم #امنیت آیه و زینبه، اینو بفهم صدرا!
صدای ارمیا بالا رفته بود ،
و صدای گریهی زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و زینب را بغل کرد تا به خواب رفت.
وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت:
_ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم چیکار کنم!
صدرا: _من هستم، حواسم بهشون هست!
_این اتفاق تقصیر منه و حالا باید تنهاشون بذارم!
آیه دخالت کرد:
_فعلا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس نداره که!
رها: _من همه سعیمو میکنم که اوضاعو بهبود بدم.
ارمیا: _برای خود شما هم خطرناکه.
آیه: _به بابا میگم بیان اینجا، اگه این خیالتو راحت میکنه.
ارمیا: _تا حالا انقدر نترسیده بودم!
اعتراف سنگینی بود برای مردی که خطمقدم بوده، چه کردهای بانو که نقطه ضعف شدهای برای این مرد!
صدرا: _حواسمون به زن و بچهت هست، تو حواست به خودت باشه و
دیگه هم نیومده بار سفر نبند!
ارمیا لبخندی پر درد زد ،
و به چشمان صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در چشمان خودش هم بود...
ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🚨فوری
#تکمیلی
🔴سردار علی فدوی جانشین فرمانده سپاه:
🚨اگر نیاز باشد مستقیم به سمت اسرائیل موشک پرتاب میکنیم.
همه چیز برنامه ریزی شده حتی مشخص شده کدام جبهه در کدام شرایط باز شود.
ما سال ها آماده حمله به اسرائیل بودیم و اینکه برخی ها میگویند ما ترسیدیم یا آماده نیستیم یک حرف بی اساس است.
#طوفان_الاقصی🌪
#فلسطین🏴
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ_مهدوی
🎙 استاد پناهیان
«تفاوت امام زمان و پیامبر»
همۀ امتحانها قبل از ظهور اتفاق میُفته...
ان شاءالله از این امتحانات سربلند خارج بشیم.
#امام_زمان
#اللھمعجللولیڪالفࢪج
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
▪️معنی صحبتهای مرحوم آیت الله حائری شیرازی را که به سران صهیونیست جهانی می گفت، این روزها بهتر میفهمیم
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥من شریک جنایت صهیونیستها نیستم...
#نه_به_محصولات_صهیونیستی
شاید یک عده بگن؛ کارخونش توی ایرانه،
بله ممکنه، در این صورت دوحالت پیش میاد، یا مستقیما سودش به جیب کارخونه اصلیه صهیونیستی میره، یا حداقل اون برند رو تبلیغ میکنه( مثل اینکه یک لباسی توسط یک تولید کننده ایرانی عرضه بشه و روش پرچم اسقاطیل باشه، آیا اون لباس رو میخرین؟ قطعا خیر.)
https://eitaa.com/masereatesal
🔴۶۶۵ سقط جنین قانونی در خراسان شمالی ثبت شد
🔹️ رییس دانشگاه علوم پزشکی، خدمات بهداشتی و درمانی خراسان شمالی گفت: نیمه نخست امسال بر اساس اطلاعات سامانه سیب، ۶۶۵ سقط قانونی در استان ثبت شده است.
✍ این سقط های مثلا قانونی به دلیل دروغ های مبنی بر نداشتن قلب است ..یا #عوارض_واکسن کرونا
#سازمان_تروریستی_بهداشت_جهانی
#صهیونیسم_بچه_کش
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 وقتی اعمالمان را به امام زمان ارواحنا فداه هدیه میدهیم چه اتفاقی میافتد؟
🎙 آیت الله ناصری
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 هر وقت کارتون جایی گیر کرد #امام_زمان رو صدا بزنید...
🌸 اللھمعجللولیڪالفࢪج 🌸
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫بہ نــام آن ڪه
خــلاق جهـان است 🌸
💫امیـد بی پــناه و بی کسان است
💫بہ نــام آن ڪه
یـــــــاد آوردن او 🌸
💫تسلی بخش، قلب عاشقان است
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
اولین سلام صبحگاهی،
تقدیم به ساحت قدسے قطب عالم امکان
حضرت صاحب الزمان(عج) ...
❤السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْ الاَمان الاَمان
أللَّهُمَ عَجلْ لِوَلِیکْ ألْفَرَج بحق زینب کبری(س)
به قصد زيارت ارباب بی کفن :
❤السلام عليك يا اباعبدالله
و علي الارواح التي حلت بفنائك
عليك مني سلام الله أبدا
ما بقيت و بقي الليل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتكم
السَّلامُ عَلي الحُسٓين و
عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين و
عَلي اولاد الحُسَين وَ
علَي اصحابِ الحُسَين.
أللهم ارزقنا زیارت الحسین (ع)
اللهم ارزقنا شفاعة الحسین (ع)
❤السلامُ عَلَیک یا امام الرئوف یا ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ المُرتضی
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❣️سلام امام زمانم❣️
أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ
کجاست آنکه برای نابودی ریشه ستم آماده است؟
(دعای ندبه)
#صلیاللهعليڪیـاصــاحبالــزمـان
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
❁
مژده بر اهل خرد باز بہ تن جان آمد
#حجٺ_یازدهم رحمٺ رحمان آمد
خلف پاڪ نبے زادهے زهراےبتول
از گلستان #علے نوگل خندان آمد
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)❣️
#برهمگان_مبارڪ_باد✨❣️
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🌺
زانو زدند پیش تو با احترام همه
شاه و گدا و صاحب مال و مقام همه
از آسمان عشق امامت رسیدی و
شد نقشه های شوم عدو ناتمام همه
امشب طواف، دور تو باید کنند خلق
جای صفا و مروه و بیت الحرام همه
در وصف جایگاه رفیعت همین بس است
صف بسته اند پشت سرت ده امام همه
ای عشق، دومین حسن بن علی ما
تو پادشاه هستی و ماهم غلام همه
زائر شدیم از ره دور و نشسته ایم
حالا در انتظار علیک السلام همه
دلتنگ سامرای تو هستیم #یاحسن
دلتنگ عطر صحن و سرایت مدام همه
آمـاده شده... کاسهی خـالیِ گدایی
همنام حسن، بی برو برگرد کریم است
#صلیاللهعليڪیـاامــامحسـنعسکری
🥀به یاد شهیدمدافعحرم سجاد عفتی
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُـم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#داستانک
#پندانه
✅مرد ثروتمندی که زن و فرزند نداشت، تمام کارگرانش را برای صرف شام دعوت کرد.
جلوی آنها یک جلد قرآن مجید و مقداری پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آنها پرسید:
قرآن را انتخاب میکنید یا پول را...؟!
اول از نگهبان شروع کرد و گفت یکی را انتخاب کنید:
نگهبان گفت آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم
پس پول را میگیرم که فایدهی آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و پول را انتخاب کرد.
سپس از کشاورزی که پیش او کار میکرد خواست یکی را انتخاب کند:
کشاورز گفت زن من خیلی مریض است و نیاز به پول دارم تا او را معالجه کنم
اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب میکردم ولی فعلا پول را انتخاب میکنم.
سپس از آشپز پرسید که قرآن را انتخاب میکنید یا پول را؟
آشپز گفت من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته مشغول کار هستم ، وقتی برای قرائت قرآن ندارم
بنابراین پول را بر میگزینم...
نوبت رسید به پسری که مسئول حیوانات بود. این پسر خیلی فقیر بود.
مرد ثروتمند گفت من یقین دارم که تو پول را انتخاب میکنی تا غذا بخری یا به جای این کفش پارهی خود کفش جدیدی بخری
پسر گفت: درست است که من نیاز دارم کفش نو بخرم یا اینکه مرغی بخرم و با مادرم میل کنم ؛ ولی من قرآن را انتخاب میکنم ، چرا که مادرم گفته است:
یک کلمه از جانب خداوند تبارک و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرینتر است
قرآن را برداشت ؛ بوسهای بر آن زد و آن را گشود تا بخواند ؛ بین آن دو پاکت دید:
در یکی از آنها ده برابر آن مبلغی بود که بر میز غذا وجود داشت
در دیگری وصیتنامهای بود که ایشان را وارث تمام اموال و دارایی مرد ثروتمند قلمداد میکرد.
مـــــــرد ثروتمند گفــــــت:
هر کسی گمانش نسبت به خداوند خوب باشد خدا او را ناامید نمیکند.
گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟!؟
آيه ۱۱۴ سوره مباركه «طه» رويگردانی و اعراض از ذكر و ياد خدا را عامل اصلی تنگدستی و سختی در زندگی انسان معرفی میكند:
«وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى»
پس تلاش کنیم از خدا و قرآن فاصله نگیریم.
سعی کن یه جوری زندگی کنی
که خدا یادت کنه نه بندهی خدا
🌼 🍃 🌸 🍃 🌼
@Arameshe14
🍃 🍃🌼🍃🍃
هدایت شده از کلاس همسرداری مومنانه
#اطلاعیه
❇️ دوره تربیت مدرس همسرداری
با تدریس حجت الاسلام حسینی
🔸 برای ثبت نام، کلمه دوره تربیت مدرس رو به آی دی زیر ارسال بفرمایید:👇
@admin13698
شرایط دوره تقدیم شما خواهد شد.
🔷 دوره به مدت دو ماه و در برنامه ایتا برگزار میگردد. این دوره برای تمام معلمان و مربیان سراسر کشور کاملا مفید هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ یک اصل بسیار مهم تربیتی در زمینه تشویق و تنبیه
🎙 استاد پناهیان
#سبک_زندگی_اسلامی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اثر خودنمایی زنها بر مردها و زندگی سایر زن ها
🔹@IslamlifeStyles
⚠️بجای استفاده از الکل و وایتکس برای ضدعفونی کردن از ترکیب های زیر استفاده کنید:
🔹سرکه طبیعی + آب جوشیده + نمک دریا (برای ضدعفونی وسایل مختلف)
🔸گلاب (ضدعفونی کننده طبیعی که برای سلامت پوست بسیار مفید است)
🔹و برای ضد عفونی کردن محیط و فضا #اسپند
#طب_سنتی #خیراندیش
#نسخ_استاد 🎪🍓🌱˼
https://eitaa.com/Tebiranii
بر عسکری آن نور ولایت صلوات
بر آن گل گلزار رسالت #صلوات
خواهی که خدا گناه تو عفو کند
بفرست بر آن روح کرامات صلوات
#میلاد_امام_حسن_عسکری (ع)🌺
#برهمگان_مبارڪ_باد✨🌺🌟
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔴 صلوات بر امام حسن عسکری سلام الله علیه به نقل از خود آن بزرگوار
🔵 ابومحمّد عبدالله بن محمّد نقل می کند که حضرت عسکری سلام الله علیه در سال ۲۵۵ هجری در سامرا این صلوات را به من تعلیم دادند.
پس بر حسن بن علیّ العسکری این گونه صلوات فرست:
🟢 «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَرِّ التَّقِيِ، الصَّادِقِ الْوَفِيَّ، النُّورِ الْمُضِيءِ، خَازِنِ عِلْمِكَ، وَ الْمُذَكِّرِ بِتَوْحِيدِكَ، وَ وَلِيِّ أَمْرِكَ، وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ، الْهُدَاةِ الرَّاشِدِينَ، وَ الْحُجَّةِ عَلَى أَهْلِ الدُّنْيَا. فَصَلِّ عَلَيْهِ يَا رَبِّ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ حُجَجِكَ وَ أَوْلَادِ رُسُلِكَ، يَا إِلَهَ الْعَالَمِين !»
📚 مصباح المتهجد، ج۱، ص ۴۰۵
#امام_زمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa