🥀نگاه خدا همراه
🥀هميشگی لحظه هاتون
🥀ياد خدا در زندگیتون جاری
🥀 ایام سوگواری
🥀بانوی دو عالم حضرت
🥀زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
#این_فاطمیون
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ﴿۲۲۷﴾
✨و كسانى كه ستم كرده اند
✨به زودى خواهند دانست
✨به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت (۲۲۷)
📚سوره مبارکه الشعراء
✍بخشی از آیه ۲۲۷
#کلام_خدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#بدانیم
��دوست داری حافظه ات زیاد بشه؟؟
۱-مسواک بزن ,۲-روزه بگیر, ۳-قرآن بخون.
��دوست داری گوش درد و دندون درد نگیری؟؟
بعد از هر عطسه ای که می کنی بگو:الحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمین
��می دونی خداوند از چه چیز هایی بیزاره؟
۱-خوابیدن بدون نیاز ۲-خوردن در حال سیری ۳-خندیدن بی جا
��می دونی چه کسی ثواب شب زنده داران و عبادت کنندگان رو می بره؟
کسی که با وضو می خوابه
��دوست داری رزق و روزی ات زیاد بشه؟
ناخن هات رو روز جمعه بگیر .
��میدونی خوابگاه شیطان کجاست؟ زیر ناخن بلند
��می دونی روز قیامت چه کسی رو دست بسته میارن و جاش توی دوزخه؟
هر مردی که با زن نامحرم دست بده.)
��می دونی چه کسی راه بهشت رو گم می کنه؟؟
کسی که وقتی نام پیامبر (ص)رو می شنوه،صلوات فرستادن رو فراموش می کنه.پیامبر اکرم (ص)
��دوست داری گناه های چهل سالت محو بشه؟
هر صبح۱۰بار بر پیامبر صلوات بفرست
�� هرکس درموقع اذان به موسیقی و ترانه گوش دهد...
نمیتواند هنگام مرگ شهادتین بگوید...
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🥀
#حضرت_زهرا
یافاطمه
دلم ڪه میگیرد،
از شلوغےِ دنیا ڪه ڪلافه میشوم ،
همیشهتوهستےودستهایت!
ومنےڪهبچگانهتمامخستگیمرا
درپناهتدرمیبرم
مادرجانبے اذن تـو
هـرگـزعددےصدنشود...
بر هر ڪه نظر ڪنے دگر بد نشود
یا زهــرا !
تو دعـا ڪن ڪہبیآیدمهـــدے...
زیرا تـۅ اگر دعـا ڪنے ، رد نشود...
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#شهیدانه
🌹 شهـــید حسین معز غلامی:
🍃هر وقت بر سر قبرم آمدید سعی کنید یک روضه از حضرت علی اکبر (ع) و یا #حضرت_زهرا (س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید.🍃
🍃هر وقت قصد داشتید خیری به بنده حقیر برسانید آنرا به هیئتهای مذهبی به عنوان کمک بدهید.
در کفنم یک سربند یا حسین (ع) و تربت کربلا قرار بدهید. تا میتوانید برای ظهور #امام_زمان (عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.🍃
🌼یادشهداباذڪرصلوات
#اللّهُمَّصَلِّعَليمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّدوَعَجِّلفَرَجَهُــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#امام_زمان
🍁چہ شود ڪہ نازنینا، رُخ خود بہ ما نمائی
🍂بہ تبسّمی، نگاهی، گرهی ز دل گشائی
🍁بہ ڪدام واژه جویم، صفت لطیف عشقت
🍂ڪہ تو پاڪ تر آز آنی ڪہ درون واژه آئی
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجبِحَقِّحَضرَتِزِینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#به_وقت_رمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔵 نام و یاد #امام_زمان، مایه آرامش حضرت زهرا سلام الله علیها
🔹یاد حضرت مهدی (عج) تسلای #حضرت_زهرا (س) بود
🔸 در روایت است که پیامبر (ص) در بستر مرگ بودند که حضرت زهرا(ع) وارد شدند. حال پدر را که دیدند، شروع به گریه کردند.
کمکم صدای زهرا (ع) بلند شد. پیامبر(ص) سرشان را بلند کردند و علت را سؤال کردند.
🔺حضرت زهرا(س) عرض کردند: از تباهی و ضایع شدن دین و عترت، بعد از شما میترسم. اینجا بود که او را دلداری دادند به اینکه مهدی امت از نسل تو ظهور میکند و ریشه ضلالت و گمراهی را میکند.
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
✨تمام زندگی ات را
✨به خالق این جهان بسپار
✨همه ذرات هستی
✨نشان از حضور یار دارد
✨پس نگراننباش
✨رسالت ما در زندگی این است که
✨شاد باشیم و عشق بورزیم
✨آگاه باشیم والهی زندگی کنیم
✨شب خوش
#شبتونمملوازعطرخدا
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🍃﷽🍃
هوالحی
بنام خداوند زنده كننده
روح و دل و جان
خداوند جمیل و جمال
خداوند بینهايت بخشنده مهربان
بعد از شبی سراسر نور
صبح زيبای خدايیتون بخیر
و سرور الهی باد
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
#بِسْــــــمِاللَّهِالرَّحْمَـنِالرَّحِيــم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
حسین جانم
پا میشوم بہ حرمٺِ نامٺ تمام قد
خم میڪنم براے تو با احترام، قد
هرگز مقابلِ احدے خم نمی شوم
تا خم ڪنم براے تو درهر سلام، قد
سلام ارباب خوبم✋🌸
#صلیاللهعليڪيااباعبداللهالحسين
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🕊🌹🕊
چنین نوشتہ خدا در شناسنامہ ے دل
منم غلام مہ و بنده زاده ے خورشید
سلام مے دهم از عمق این دلِ تاریڪ
بہ آخرین پسر خانواده ے خـورشـید
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام صبحت بخیر آقاے من✋❤️
#صلیاللهعليڪیاصاحبالزمان
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹خدایا عاشقان را غم مده
ای جانان من ای خدای من
شکرت
شکرت برای بودنت
خدای من
#به_وقت_عاشقی
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیه 🏴
سلام حضرت مادر سلام الله علیها🥀
سلام حضرت مادر فدای درد و غمت
چه گریه ها که نکردم برای عمر کمت
امیدوار نگاهت بگو کجا دارد
به غیر سایه ی پر مهر خانه ی کرمت؟
همیشه سهم گدای تو شادمانی بود
فدای این همه احساس و لطف محترمت
نفس بریده ی این روزگار ناامنم
نفس بده به من و روزگار من به دمت
به وقت صبح قیامت شفاعتم با تو
به “یاعلی” من از این لحظه می دهم قسمت
در آفتاب سیاه قیامت کبری
قرار فاطمیون هست سایه ی علمت
تو ای کبودترین آیه ها بگو که علی
لحد چگونه گذارد به روی قد خمت؟
رسیده ام به مدینه از آسمان خیال
و باز غرق سؤالم، کجاست پس حرمت؟
#این_فاطمیون
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
#ایام_فاطمیه 💔
از کجای این مدینه سراغ تو را نگیرم
که هر کوچه، شمیم نفس تو را گرفته؟
به کدام حادثه بگریزم که از مرثیه مظلومی تو، زمزمه آشفته و داغدار نداشته باشد؟!
آخر، غربت هم اندازه ای دارد،
صبر هم حدی دارد،
غم هم...
آه! چه بگویم از غم های بیکران تو
ای پیشوای غریب!؟
✍ مجتبی یامینی
#دوشنبه_های_امام_حسنی💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔵 صلوات بر #حضرت_زهرا جهت حاجت روایی
🔹 یکی از صلوات های مجرب و موثر در گرفتن حاجت ها صلوات حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است به این گونه که ۵۳۰ مرتبه بگوید :
🌕 أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلي فاطِمَةَ وَأَبيها وَبَعْلِها وَبَنيها [وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فيها] بِعَدَدِ ما أَحاطَ بِهِ عِلْمُکَ.
🔺 اين ختم در کتب قديمه دعا ذکر نشده و از زمان شيخ انصاري رحمه الله در ميان زبانها افتاده و معروف شده است.
اما از ۲ جهت این صلوات حائز اهمیت است:
1⃣ گرچه این صلوات در کتب قدیمه وجود ندارد و از مرحوم شيخ انصاري شنيده شده ولي به خاطر ارتباطي که آن بزرگوار با حضرت بقيّة اللَّه ارواحنا فداه داشته است به احتمال قوي اين دعا از حضرت صاحب الامر ارواحنا فداه صادر شده است.
2⃣ مقصود از «السرّ المُستودع فيها» #امام_زمان عجّل اللَّه تعالي فرجه مي باشد.(رجوع کنيدبه الصحيفة المبارکة المهديّة )
📚 کتاب صحیفه مهدیه بخش ششم ص ۵۸۵
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَجبِحَقِّحَضرَتِزِینَب
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa
🔵 چرا #امام_زمان (عج) #حضرت_زهرا (س) را الگو و اسوه خود قرار داده است ؟
🌕 یکی از دلایلی که امام زمان (ع) حضرت زهرا (س) را الگوی خود قرار میدهد از آن روست که حضرت زهرا (س) کسی است که از هر جهت حتی در راه رفتن و سخن گفتن و در سیرت و صورت شبیه پیامبر (ص) است.
🌺 دلیل این مطلب روایات متعددی است که در کتابهای شیعه و سنی نقل شده است. چنان که عایشه می گوید: شبیهتر از فاطمه به پیامبر (ص) در راه رفتن، آرامش، وقار، سیرت، سخنگفتن، ایستادن و نشستن ندیدم.
#این_فاطمیون
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
@lotfe_khodaa