#عاشقانه_با_شهدا
هادي و حسين دعوايشان شده بود. موهاي هم را مي كشيدند. گفت «...آماده شان كن، ببرمشان بيرون.»
.....
يك ساعت بعد آمد. سر دو تاشان را كچل كرده بود. گفت «...نمي خواهم تو حرص بخوري.»
#شهيد_عبدالله_ميثمي
📗يادگاران، ج۵، ص ٨۵
♥️➣ @loveshq
〇عاشقانههایپاڪ⇧