#اندر_اندرزگاه_18
یک فنچ بچه آمد. با سیبیل و تهریش. تیک داشت هی پایه سیبیلش را تاب بدهد. از آن بچه مایهدارها با پدر مادرِ لاکچریِ پولدرآر.
_بابام گفت هر تخم و ترکی خواستی بذاری بیا به خودم بگو! باهم رفیق بودیم. پایه عرقخوریام بود تو جمع فامیلی.
_فقط تو جمع فامیلی؟
_۹۰درصد رفقام که عرقخور قهارن!
_اینقدر در دسترسه؟
_الان دیگه گوشی هرکی رو نگا کنی محاله شماره ساقی سیو نداشته باشه!
_چطور اعتماد میکنن؟
_سیارن تو شهر. تا زنگ میزنی میگه جونم داداش چی میخوای؟
دستش را گرفت بالا.
_ولی بابام برا این کوتاه نیومد. گفت رفتی تتو زدی زنگ خونه رو نمیزنی!
ساعدش از طرح تتو پیدا نبود.
_این چیه؟
_نماد کارما؛ یعنی تو دنیا هرکاری بکنی؛ چه خوب چه بد برمیگرده به خودت!
توی همین زندان بنگ و کُک یاد گرفته بودم. پرسیدم اهل اینمدل نشئهجات هم هستی؟
_ونستون لایت که دوست همیشگی ماست؛ بَنگ و چَرز هم برا ما بالاشهریها افت داره؛ فقط گُل!
_پدرت خبر داره؟
_سیگار که بله؛ گل هم مستخدمِ دهنلقمون بهش گفته بود! ولی به روم نیاورد.
از ششسالگی رفته بود کلاس موسیقی. پیانو. روزی دوساعت تمرین میکرد. حرفهای.
_اهل رفیقبازی هم هستی؟
_پسر یا دختر؟
_فرقی نمیکنه!
_هستم؛ هر دوتاش. چهارماهه با رویا کات کردم.
_چرا؟
_من فروردینی بودم؛ او آبانی. باهم نساختیم!
_ارتباطتون تا چه حد بود؟
_پارک، کافه، باغِ دهبالا!
_خونوادهت خبر داشتن؟
_بله.
پایه سیبیلش را تاب داد.
_نمیخوای بدونی چرا اینجام؟
_نه!
_چرا؟
_مهم نیست برام!
⭕️ادامه دارد
✍️#محمدعلی_جعفری
🆔 @m_ali_jafari