🔰 اوایل دهه هشتاد رفتم دبیرستان. در محیطی با ژانر فساد و فحشا.
دبیر فیزیک، مدام از خاطرات دانشجوییِ قبل انقلابش میگفت و بی بند و باری دانشگاه تهران. حسرت میخورد که قدر ندانستم و استفاده نکردم. زنگ آخر باهاش درس داشتیم. زودتر کلاس را تعطیل میکرد که بچهها به دخترهای توی ایستگاه سر کوچه برسند.
دبیر زبان، اهل دود و دم بود. با سیبیلهای زرد. اولین بار فیلتر سیگار را دست او دیدم. بارها تفسیر مندرآوردی درمیانداخت که آیات و روایات گفتهاند از شراب دوری کنید و حرام نیست. چند دفعه هم طریقه انگورانداختن را به بچهها یاد داد.
یکی از دبیرها که خودش مشتری پروپاقرص سیدیهای مبتذل بچهها بود.
این وسط دبیر دینی، آقای فلاح، مهربان و موقر درس میداد و رفاقت میکرد. سمعک داشت و بچهها دستش میانداختند. یکبار ازش پرسیدم «دلیل کمشنواییتون چیه؟» گفت: «سوغات صدام!»
همین شروعی شد که عصرها بروم دم مغازه لوازم برقیاش و بنشینم پای خاطرات اسارتش. یکی از روزهای خرداد، بعد از خاطرات ماه رمضان در اسارت، برگهای بهم داد. گفت تابستان برو اینجا ثبتنام کن. «دوره تابستانه مدرسه عشق»
و این #مدرسه_عشق شد نقطه تغییر و تحول در زندگیام!
اصغر بمانی همجنس آقای فلاح است. وقتی #برپا را میخواندم با خودم گفتم «چقدر این بشر باقیاتالصالحات جمع کرده؛ آنقدر که خودش هم نمیتواند چرتکه بیندازد!»
#روز_معلم
🆔 @m_ali_jafari