eitaa logo
محمدعلی جعفری
5.6هزار دنبال‌کننده
974 عکس
245 ویدیو
0 فایل
صفحه شخصی محمدعلی جعفری ♦️ نویسنده ♦️ مؤسس محفل نویسندگان منادی ➡️ @monaadi_ir ⬅️ 📚 آثار: تاوان عاشقی، تور تورنتو، جاده یوتیوب، آرام جان، سربلند، عمارحلب، قصه دلبری، وزیر قلابی و... راه‌های ارتباطی: 🆔 @m_ali_jafari8 🆔 Instagram.com/m_ali.jafari
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️ پر بود از شب جمعه است؛ جرأت کردم یکی را بنویسم😭 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠 جمعه خود را چگونه گذرانده‌اید؟😊 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
می‌روم سراغ آقای عنایتی. مسئول امداد و نجات مراسم سالگرد. در دفتر کارش قرار می‌گذارد. داخل هلال احمر. عاقله‌مردِ دنیادیده با کوله‌باری از تجربه. پایِ ثابت سیل‌ها و زلزله‌ها. عجله دارد. خوش‌بیان است. اتوماتیک‌وار شروع می‌کند به خاطره‌گویی. _موقع تعویض شیفت‌ها بود. داشتم می‌رفتم سراغ عمود ۱۳. و هنوز سر پستشان بودند. باید جایشان را عوض می‌کردند. دم عمود ۲۱، صدایی مهیب همه‌جا را لرزاند. فواره‌ای بلند شد. دودی و بعد از هاله‌ای از نور قرمز. تکه‌بدن‌ها بود! جمعیت، با جیغ و فریاد شروع کردند به دویدن. بعضی داد می‌زدند کپسول گاز ترکید. باورم نشد. آن حجم از صدا و دود برای یک کپسول گاز نبود، بیشتر برایم شبیه انفجارهای جنگی بود. معطل نکردم. خلاف جمعیت، رفتم سمت حادثه. هنوز تا محل انفجار فاصله داشتم. اولین جنازه روی زمین افتاده بود. جلوتر رفتم، حدسم درست درآمد. نمی‌شد کپسول گاز باشد. جنازه‌هایی تکه‌پاره، دست‌های بی‌بدن، اجسادی فرو رفته در هم، خون و خون و خون. مکرمه، جزو اولین نفراتی بود که به چشمم آمد. از روی جلیقه‌ی امداد شناختمش. به صورت، افتاده بود زمین. تا بلندش کردم، دستم خیس خون شد. صورتش را دیدم، نصفش نبود. صدای خواهرش، ملیکا را شنیدم. سلانه سلانه آمد سمتمان. تا مکرمه را دید، جیغ زد. نهیب زدم قوی باشد، نباید خودش را می‌باخت وگرنه مکرمه از دست می‌رفت. سر خواهرش را گذاشتم توی دامنش. گفتم زنده است، باید نشون بدی چند مرده حلاجی‌. پانسمانش کن تا بقیه برسن. خواهر را به خواهر سپردم و رفتم سراغ بقیه. ادامه دارد... 🆔️ @m_ali_jafari
💠 ادامه خاطرات آقای عنایتی؛ مسئول امداد و نجات گلزار شهدای کرمان: 💠 صحنه‌ها به قیامتی وحشتناک شبیه بود. انگار وسط جنگ باشی. خیابان با جنازه سنگفرش شده بود. بیسیم را روشن کردم، سر و صدایی دیوانه وار در جریان بود. دستور سکوت رادیویی دادم، وقت هیچ صحبت اضافه‌ای نبود. تمام خودروهای امدادی را خبر کردم. به چند نفری که همراهم بودند گفتم زن و بچه‌ها را آرام کنند. صدای ضجه و جیغ قطع نمی‌شد. موج انفجار بعضی‌ها را گرفته بود. بلند بلند داد می‌زدند. بچه‌ها می‌رفتند بالای سرشان تا کمی تسکینشان دهند. کسی که دستش قطع شده و بچه‌اش کنارش جان داده را چطور می‌شود آرام کرد؟ همینکه برانکاردها و ماشین‌ها رسیدند، سختی کار تازه شروع شد. بلندکردن بدنی که از وسط نصف شده و هنوز نفس می‌کشد کار راحتی نیست. پیکری را برداشتم، دستش جدا شد و افتاد. بعضی صورت‌ها له شده بود ولی صدا از آن درمی‌آمد. اولویت با نجات بود، هرطور که می‌شد. وقت تریاژ و بررسی مجروحان نبود. اتلاف هرلحظه، می‌توانست حیات یک نفر را به خطر بیندازد. یک آمبولانس با هشت نفر مجروح رفت بیمارستان. حتی پشت وانت‌های امداد هم مجروح می‌چیدیم. تمامی نداشتند. کار به جایی رسید که بعضی ماشین‌های سپاه و تاکسی‌های دارای مجوز آمدند برای انتقال مجروحان. 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
💠خاطرات یک امدادگر 💠 ساعت ۲ خانم حسینی رو دیدم. تشنه بودم. دیدم یه آب معدنی دستشه. پرسیدم کجا گرفتید؟ اشاره کرد به پشت سر. از آن موکب آب معدنی گرفتم و رفتم جلسه. یهو زمین لرزید. شیشه‌ها تکون خورد و صدای انفجار اومد. دویدم. فاصله‌ای حدودا سیصدمتری. صورت مصدومین ‌رو یکی‌یکی برمی‌گردوندم، سرشون تو یه موقعیت مناسب باشه تا بتونم نبض رو چک کنم. چشمم افتاد به خانمی با جلیقه هلال احمر. زخمی روی خاک افتاده بود. سریع رفتم بالاسرش. خانم حسینی بود! نبضش رو چک کردم. دیدم ضعیفه. خون زیادی ازش رفته بود. امید نداشتم اگه به بیمارستان هم برسه زنده بمونه. توی اون صدای جیغ و داد یه صدای نزدیک شنیدم. خانمی با لباس هلال احمر بالاسر شهید وایساد؛ با یه آقای میانسالی که به ظاهر مسئولشون بود. خانم رو دلداری می‌داد. خیلی سرد و وقیحانه گفتم «چرا جیغ و داد می‌کنی؟ همکارته قبول. ولی هر چی تلاش بوده انجام شده!» اون خانم گفت چی؟! آقای کناری‌اش به من تشر زد که چی داری میگی؟ خواهرشه! به خاطر آرامش دلش یه بار دیگه نبض خواهرش رو گرفتم. معلوم بود نفسای آخرشه. گفتم نه ببینید نفس داره، الان به اولین امبولانس می‌گم منتقلش کنن بیمارستان. اون آقا از خجالت بغض کرد و رفت. کل وجودم ریخت. می‌دونستم هنوز داره نفس می‌کشه و هیچ‌کاری از دستم برنمی‌اومد! به یکی اون اطراف گفتم اشهد ایشونم بخون. خواهرش شروع کرد به فریادزدن. حق می‌دادم بهش. غالب افرادی که اونجا مصدوم یا شهید شده بودن آشنایی کنارشون نبود. از معدود افرادی بود که جون دادن خواهرش رو می‌دید! 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
✔️ نظر یکی از مخاطبین درباره کتاب 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسایه خلیل ساحوری(قهرمان کتاب ) در قم، پیام داد: ام‌غسان همه زار و زندگی‌اش در غزه نابود شده؛ کاش می‌تونستی بهش کمک کنی! پرسیدم: چه کمکی؟ گفت: پول! گفتم: مگه میشه رسوند دستش؟ گفت: بله! راهش را پیدا کردیم. از طریق دانشجویی فلسطینی که خانواده‌اش در غزه هستند. دوهفته پیش در جمعی خصوصی مبلغ کمی جمع شد و فرستادیم. چون از مسیر ارسال کمک اطمینان صددرصد نداشتیم عمومی اعلام نشد. الحمدلله کمک نقدی رسید و نتیجه را در فیلم می‌بینید. پ.ن: اگر می‌خواهید در مرحله دوم کمک به ام‌غسان شریک باشید به این شماره کارت واریز کنید.
5029081073794097
بانک توسعه تعاون به نام مهدی شاندیزی 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
برای به ایده‌ای رسیدیم. در عکس‌ها نوشته‌م براتون. @monaadi_ir @akasbanoo_ir 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
باورم نمی‌شد این حجم از استقبال، دغدغه و همدلی! تا این لحظه برای کمک به ، صدوشصت میلیون تومان، خرد خرد واریز شده. با همین عدد و رقم‌های به ظاهر کم ولی پربرکت. 🆔️ @hosein_darabi 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
✨️ ارث پدری؛ هرموقع می‌بینم صلوات می‌فرستم. 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
هدایت شده از  منادی
📣🔻محفل نویسندگان با همکاری؛ حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهردای یزد برگزار می‌کند: 📚 نقد و بررسی کتاب روایت مستند زندگی امام خمینی(ره) با حضور: ✍️ نویسنده اثر، آقای هادی حکیمیان 📕کارشناس، حجت‌الاسلام مظفر سالاری ⏰ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۰ 📌 بلوار دانشجو، سالن جلسات اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی یزد 😊 منتظر حضور گرم شما هستیم! ✨️محفل نویسندگان منادی 🆔️ @monaadi_ir
◾️ یکی دو بار هم نه! بارها تا حرفش نقل محفل می‌شد مادرخانمم می‌گفتند: "این ابوالفضل آخرش شهید میشه!" یکی از دلیل‌هایشان هم این بود: "این دوره‌زمونه کم جوونی پیدا میشه سه‌وقت نماز جماعتش ترک نشه!" ◾️ توی سیل یزد فهمیدم جز تکاوران ویژه سپاه است؛ وقتی با رفقاش آب‌گِل از خانه مردم می‌کشیدند بیرون. "این آخر شهید می‌شود" رفته بود روی مخم. باورم شده بود. کم‌پیدا بود. می‌گفتم کاش بیشتر ببینمش بعد داغش به دلم نماند که سیر ندیدمش! یکی‌دوبار که داشت ماشین می‌زد توی پارکینگ، گوشه کوچه ایستادم. از دور قد و قامت ورزیده‌اش را تماشا کردم. ◾️ از صبح کلافه شده‌ام؛ از بس توی سرم اکو می‌شود: "حیف؛ سیر ندیدمش!" کاش پدرمادرش ابوالفضل را سیر دیده باشند! پ.ن: برادر ابوالفضل بعد از اعتکاف راهی قم می‌شود. کاشان تصادف می‌کند. او را منتقل می‌کنند بیمارستان. ابوالفضل می‌رود دیدن برادرش. توی راه تصادف می‌کند و بعد از یک هفته به رحمت خدا می‌رود! ؟ 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
سلام و نور گزارش آخرین وضعیت از کمک‌های شما عزیزان به 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسین، سه‌شنبه بستری شد. لوزه‌اش را عمل کرد. پسرکِ شکمویِ بیش‌فعال به تجویز و تأکید پزشکش باید مراقبت می‌کرد. بپر بپر و خوردن غذای سفت و سخت ممنوع. دمغ گوشه خانه خوابیده بود. یکدفعه زنگ خانه را زدند. شمیمی‌های صمیمی آمده بودند حق رفاقت را ادا کنند. بلد کارند. عمری‌ست با نوجوان‌ها دم‌خورند. دسته اونوپلاس را گذاشتند وسط و بسم‌الله. حسین انگار نه انگار نیم‌ساعت پیش می‌نالید نمی‌توانم آب گلو فرو دهم! دم شمیمی‌ها گرم! 🔅 @havaytaze_ir 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
🇮🇷 ۲۲بهمن ۱۴۰۲ 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200
🎥 دیشب فیلم را دیدم. یکی از دیالوگ‌هاش هنوز توی گوشم تکرار می‌شود: _ شماها فقط بلدید بعد از مرگ مردم برسید! بیا فاتحه‌تو بخون! 💥کانال محمدعلی جعفری👇 https://eitaa.com/joinchat/143917280C5518173200