eitaa logo
مجموعه فرهنگی آیه
88 دنبال‌کننده
138 عکس
110 ویدیو
0 فایل
ارتباط با مدیر : @Yasahibalzaman14 ارتباط با ادمین : @MM7293 https://daigo.ir/secret/4472544929
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برایش دو بار عقیقه کرد: یک بار یک ماه و نیم بعد از تولدش که عقیقه را ولیمه داد، یکی هم برد حرم حضرت معصومه (ع). برای خواندن اذان و اقامه در گوشش پیش هر کس که زورمان رسید بردیمش در یزد رفتیم پیش حاج آقا آیت اللهی و حاج آقا مهدوی نژاد. در تهران هم حاج آقا قاسمیان حاج منصور ارضی و حاج حسین مردانی. با هم رفتیم منزل حاج آقا آیت اللهی حرف‌هایی را که رد و بدل می‌شد می‌شنیدم وقتی اذان و اقامه حاج آقا تمام شد محمد حسین گفت «دو روز دیگه میرم ماموریت حاج آقا دعا کنین شهید بشم» هری دلم ریخت دیدم دستشان را گذاشتند روی سینه محمد حسین و شروع کردند به دعا خواند. بعد که دعا تمام شد گفتند «ان شاالله خدا شما رو به موقع ببره مثل شهید صدوقی مثل شهید دستغیب!» داخل ماشین بهش گفتم «دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی؟» سری بالا انداخت و گفت «همه این حرف‌ها درست ولی حرف من اینه: لذتی که علی اکبر امام حسین برد حبیب نبرد!» روزی که می‌خواست برود ماموریت امیرحسین ۴۷ روزش بود دل کندن از آن برایش سخت بود چند قدم می‌رفت سمت در برمی‌گشت دوباره نگاهش می‌کرد و می‌بوسیدش. وقتی می‌رفت ماموریت با عکس‌های امیرحسین اذیتش می‌کردم لحظه به لحظه عکس تازه می‌فرستادم برایش می‌خواستم تحریکش کنم زودتر برگردد حتی صدای گریه و جیغش را ضبط می‌کردم و می‌فرستادم. ذوق می‌کرد. هرچی استیکر بوس داشت می‌فرستاد دائم می‌پرسید «چی بهش میدی بخوره؟ چیکار می‌کنه؟» وقتی گله می‌کردم که اینجا تنهاییم و بیا می‌گفت «برو خدا را شکر کن حداقل امیرحسین پیش تو هست من که هیچکی پیشم نیست!» می گفت «امیرحسین رو ببر تموم هیئت‌هایی که با هم می‌رفتیم» خیلی یادش می‌کردم درآوردن و بردن امیرحسین به هیئت به خصوص موقع برداشتن ساک و وسایلش هیچ وقت نمی‌گذاشت هیچ کدام را بردارم چه یک ساک چه سه تا. به مادرم می‌گفتم «ببین چقدر قدّه نمی‌ذاره به هیچ کدومش دست بزنم» امیرحسین که آمد خیلی از وقتم را پر می‌کرد و گذر ایام خیلی راحت‌تر بود البته زیاد که با امیرحسین سر و کله می‌زدم تازه یاد پدرش می‌افتادم و اوضاع برایم سخت‌تر می‌شد. زمان‌هایی که برای امیرحسین مشکلی پیش می‌آمد مثلاً سرماخوردگی تب و لرز و همین مریضی‌های معمولی حسابی به هم می‌ریختم هم نگرانی امیرحسین را داشتم و هم نمی‌خواستم بهش اطلاع بدهم چون می‌دانستم ذهنش درگیر و از نظر روحی خسته می‌شود. می‌گذاشتم تا بهتر شود آن موقع می‌گفتم «امیرحسین سرما خورده بود حالا خوب شده» امیرحسین سه ماه و نیمه بود که از سوریه برگشت می‌خواست ببیند امیرحسین او را می‌شناسد یا نه؟ دستش را دراز کرد که او برود بغلش خوشحال شده بود که «خون خون رو می‌کشه» وقتی دید موهای دور سر بچه دارد می‌ریزد شد با ماشین کوتاه کند خیلی ناز و نوازشش می‌کرد از بوسیدن گذشته بود به سر و صورتش لیس می‌زد می‌گفتم «یه وقت نخوریش؟» همه‌اش می‌گفت «من و بابام و پسرم خوبیم» بی‌نهایت پدرش را دوست داشت. تا در خانه بود خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می‌داد از پوشک عوض کردن و حمام بردن تا دادن شیر کمکی و گرفتن آروغش. .... @m_f_ayeh
چپ و راست گوشی‌اش را می‌گرفت جلویم که «این کلیپ رو ببین» زنی لبنانی بالای جنازه پسر شهیدش قرص و محکم ایستاده بود و رجز می‌خواند. می‌گفت «اگه عمودی رفتم افقی برگشتم گریه زاری نکن مثه این زن محکم باش» آنقدر این نماهنگ را نشانم می‌داد که بهش آلرژی پیدا کردم آخری‌ها از دستش کفری می‌شدند بهش می‌گفتم «شهادت مگه الکیه؟ باشه تو برو شهید شو قول میدم محکم باشم!» نصیحت می‌کرد بعد از من چطور رفتار کن و با چه کسانی ارتباط داشته باش. به فکر شهادت بود و برای بعد از آن هم برنامه خودش را تنظیم کرده بود در قالب شوخی و گاهی هم جدی حرف‌هایش را می‌زد. می‌گفت «اینکه اینقدر توی سوریه موندم یا کم زنگ می‌زنم برای اینه که هم شما راحت‌تر دل بکنین هم من!» بعد از تشییع دوستانش می‌آمد می‌گفت «فلانی شهید شده و بچه سه ماهه‌ش رو گذاشتن رو تابوت!» بعد می‌گفت «اگه من شهید شدم تو بچه رو نذار روی تابوت بزار روی سینه‌م» حتی گاهی نمایش تشییع جنازه خودش را هم بازی می‌کردیم. وسط حال دراز به دراز می‌خوابید که مثلاً شهید شده و می‌خندید بعد هم می‌گفت «محکم باش!» و سفارش می‌کرد چه کارهایی انجام دهم. گوش به حرف‌هایش نمی‌دادم و الکی گریه زاری می‌کردم تا دیگر از این شیرین کاری‌ها نکند. رسول خلیلی و حاج اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت وقتی شهید شده بودند تا چند وقت عکس و تیزر و بنر و این‌ها را برایشان طراحی می‌کرد. برای بچه‌های محل کارش که شهید شده بودند نماهنگ‌های قشنگی می‌ساخت تا نصف شب می‌نشست پای این کارها. عکس‌های خودش را هم همان‌هایی که دوست داشت بعداً در تشییع جنازه‌ و یادواره‌هایش استفاده شود روی یک فایل در کامپیوترش جدا کرده بود. یکی سرش پایین است با شال سبز و عینک، یکی هم نیم‌رخ. اذیتش می‌کردم می‌گفتم «پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه!» در کنار همه کارهای هنریش خوش خط هم بود ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ می‌نوشت. این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردوها بیشتر نمود پیدا می‌کرد: پارچه جلوی اتوبوس، روی درهای ورودی و دیوارهای مسجد و حسینیه‌ها: می‌روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم، منم گدای فاطمه. وقتی از شهادت صحبت می‌کرد هر چند شوخی و مسخره بازی بود ولی گاهی اشکم را در می‌آورد به قول خودش فیلم هندی می‌شد و جمعش می‌کرد. گاهی برای اینکه لجم را درآورد صدایم می‌زد «همسر شهید محمدخانی» من هم حسابی می‌افتادم روی دنده لج که از خر شیطان پیاده شود. همه چیز را تعطیل می‌کردم مثلاً وقتی می‌رفتیم بیرون به خاطر این حرفش می‌نشستم سر جایم و تکان نمی‌خوردم حسابی از خجالتش در آمدم تا دیگر از زبانش افتاد که بگوید «همسر شهید محمدخانی!» روزی از طرف محل کارش خانواده‌ها را دعوت کردند برای جشن ناسازگاریم گل کرد که «این چه جشنی بود؟ این همه نشستیم که همسران شهید بیان روی صحنه و یه پتو از شما هدیه بگیرن؟ این شد شوهر برای این زن؟ اون الان محتاج پتوی شما بود؟ آهنگ سلام آخر خواجه امیری رو گذاشتن و اشک مردم در اومد که چی؟ همه چی عادی شد؟» باید می‌رفتیم روی جایگاه و هدیه می‌گرفتیم که من نرفتم. فردایش داده بودند به خودش آورد خانه گفت «چرا نرفتی بگیری؟» آتش گرفتم. با غیظ گفتم «ملت رو مثل نونوایی صف کرده بودند که برن یکی یکی کارت هدیه بگیرن! برم جلو بگم من همسر فلانی‌ام و جلوی اسمت رو امضا کنم؟ محتاج چندر غاز پولشون نبودم» گمان کردم قانع شد که دیگر من را نبرد سر کارش حتی گفت «اگه شهید هم شدم، نرو!» ... @m_f_ayeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ . -خسته هایی که زانوی غم بغل نگرفتیم و میریم جلو با وجود همه‌ی موانع(:🌱' . . @m_f_ayeh
شبتون بخیر ❤️
سلام عصر پاییزی تون بخیر ❤️
🖇🫀 چهره‌های خندان، به معنای نبودن غم و اندوه نیست؛ بلکه به معنای توانایی برخورد با آن‌هاست... Smiling faces don’t necessarily mean knowing no sorrow, but the ability to confront it! @m_f_ayeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبور باش ! هم حکمت را میفهمی ، هم قسمت را میچشی ؛ هم معجزه را میبینی .❤️‍🩹 @m_f_ayeh
سراغی از رمان نمیگیرید نزارم بقیه شو؟:/
اگه انتقام ها را در طول ترم گرفته بودند مجبور نبودند همه شو بزارن تو یه شب بگیرن😂😂 @m_f_ayeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. اسرائیلیه اومد بگه یاابالفضل یادش افتاد یهودیه 🤣😅 . @m_f_ayeh