وقتے کہ نہ راهِ پیش دارے و نہ راهِ پس
+ افسرده ای؟
- درماندهام.
+ گره را باز کن.
- گرهِ زندگیم، کور شده.
+ به حِسام بسپار؛ پیگیر است.
- حِسام ساده است؛ همه داروندارت را به کس و ناکَس میگوید.
+ تاحالا پیشِ شریفه رفتهای؟
- همان ناکَسی که به وسعتِ ۲۵ سال زندگیم، به من و مادرم و خانوادهام بدهکاراست؟
هرچند میدانم که گره را دست ساحرش و زبانِ فریبایش، باز میکند
+ چرا سفره دلت را پیش کمیل باز نمیکنی؟
- کمیل... زندگیم از اوست
ولی به چه قیمت؟
آبروی حسام و سامان و شریفه را ببرم تا گره باز شود؟
شما خودتان راضی به این خَطا هستید؟
+ پس خودت یکتنه کاری کن. آبرو بگذار.
- حرف و حدیث مردم را چه کنم؟
مردم هیچ؛ از چشمان کمیل بیفتم خوب است؟
آبرویی را که سالها در دل این محراب و بالای سرِ آن منبر به من دادی، برایم نگهمیداری؟
+ حالا باورت شده که «هیچ» هم نیستی؟
زبانِ قال و حالِ این روزهای دِلِ یک دوست:)
#دلنوشت
24.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگواران سلام🌱
کانون تربیتی مسجد چهارده معصوم علیهمالسلام، واقع در محله پارک خرم و منطقه بنیادِ قم، یکی از کانون های خیلی خوبیه که میتونید رفقای ۱۱ سال تا ۱۶ سالهتون رو دعوت کنید تا از کلی برنامه #فرهنگی #تربیتی #معرفتی اینجا استفاده کنند🌹
پذیرشش شروع شده و برای کسب اطلاعات بیشتر، شخصی درخدمتم☘
@m_h_motahari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشۆدبیݩِاینهمہدهہنودے، بقیہایننسݪجامانده راهم راهبدهے؟
قولمےدهیمغیوࢪباشیم
قولمیدهیمشرطجاماندگےراهمبجاآوريم
میشودراهماݩدهے؟
یادتاݩهسٺ؟
بچه که بودیم، دوستانمان را میدیدیم که گاهی سرِ بازی فوتبال به محض آنکه خود را در موضع پیروزی میدیدند، بازی را رها میکردند از ترس اینکه مبادا دوباره دچار ضعف شوند؛ یادتان هست؟
و بعضی دیگر را که تا میفهمیدند حریفشان قویتر است، اصلا وارد بازی نمیشدند بهخاطر ترس از اینکه مبادا آبرویشان به خطر بیفتد؛ اینطور نبود؟
و عدهای دیگر بودند عجیبتر از اینان؛ از شدت غرور و خودخواهی، تکروی میکردند و راضی نبودند که آقایگل، کسی غیر از آنان باشد؛ یادتان هست؟
و جمعی را در جهنم خودخواهی خود میسوزاندند و مایه عقبماندگی همه میشدند.
و جماعتی بیچاره، که همیشه عاشق گلبهخودی بودند؛ فقط بهخاطر آنکه یار محبوبشان، را در تیم حریف یافتهبودند و برای دلجویی از او و هواداری او، حاضر بودند تیم خود را بفروشند؛ از این قلم هم زیاد دیدهام.
آن روزها ما بهخاطر بچگی و کوچکی دنیامان، چه بازیها درمیآورديم و چه کلاهها بر سر خود میگذاشتیم؛ اما امروز، درشتهیکلهای بدبختی را سراغ دارم که تکبر یا ترس یا خودخواهی یا دلبستگی، نفسهایشان را کشته و نَفَسهایشان را بریدهاست.
گاهی از نظر باطل خود دستبرمیدارند و با مخالفین خود مماشات میکنند تا به انصاف و آزادیخواهی مشهور شوند.
و گاهی از بحث فرار میکنند و کناره میگیرند به ترس از آنکه شخصیت پوشالیشان در نگاه دیگران شکسته و مخدوش نشود.
و گاهی از شدت خودخواهی، انواع روشهای مغالطه و انواع تهمتهارا بهکار میگیرند تا مردم را، هشتسال در جهنم استکبار و خودپسندی خودشان، به بهانهی اعتدال بسوزانند.
و گاهی بعضیها از بس شیفته دشمن هستند و آرزوی قدم زدن در خیابانهای نیویورک را دارند که دوست و دشمن را جابجا میگیرند و گلبهخودی هایشان، آنها را تا جهنم خیانت پیش میبرد.
آیا دوستیهای ما و بیخیالی های ما و سازشکاریهای ما و زبان تلخ و بُرندهی ما، بهخاطر تکبرها و خودخواهیها و دلبستگیها و ترسهای ما نیست؟
#دلنوشت
وقتےشببہنیمہمیرسد، در اوجتنهایے، و در اوجفکرهاۍ تودرتوۍبینتیجہاش، تنهاهمصحبتش، بالاۍسرش مےآید و دردشرامےشنود.
حالامےفهمدچراقلبشعاشقنام#ولےعصر است
راستیمهدیۍفاطمہ،کےبالاۍسرمنخواهدآمد؟
#سلام_فرمانده
و خدا#رنج را آفریدتابفهمیمدنیابرایدلکندن استنهدلبستن
و خدا #رفتن را آفریدتابفهمیممااهلآبادیدیگری هستیمنهاینجا
@m_h_motahari1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاش بڕاےدلمنمنهممیزبانباشی
بگذاربہتربگویم؛ کاشمراهمبہبزمعاشقانتراهےباشد...
مےشود؟
@mhmm110
هیجاݩزدھ
میخواهم طلبه شوم؛ که خادم #اسلام باشم.
میخواهم طلبه شوم؛ تا نورِچشممهدیِفاطمه باشم.
آمدهام به حوزه؛ تا من هم علمعدالت را به دوش خود بکشم.
روحانیت را دوستدارم؛ چون فاطمهیزهرا، دستمادری خود را بر سر خادمانش میکشد.
حوزه را دوست دارم؛ چون لباسش، عطرحسینبنعلی میدهد.
حوزه مسیرِ من است؛ چون مرا سرِ سفره مهدیِفاطمه آوردهاند.
😍☺️
دیشب داشتم نوشتههای دوستانم را، میخواندم.
همان نوشته هایی که، در همان آغازینروزهای ورودشان به حوزه، همان روزهای ۱۴ سالگی و ۱۳ سالگیشان، در روز ۲۲ صفر، مقارن با شهريورماه ۱۴۰۰، از تکتکشان خواستم تا برایم بنویسند. از آنچه در دلشان میگذرد و آن آرزویی که برای وصالش و یافتنش، پا به حوزه گذاشتهبودند.
چقدر شورانگیز و پر از هیجان بود، نگارههای زُمُرّدینِ قلبهای پاکشان.
و چقدر شیرین بود، شهد حیاتبخشِ آرزوهایشان.
چقدر زود بزرگ شدند و چقدر عاشقانه، پای عهدشان ماندند.
ما باهم در یک هوا تنفس کردیم و یک نوا را بر دل جاری ساختیم؛ اما گریههای شبهنگامِ این دریاهای ایمان و طهارت، آنها را با خود تا سدرةُالمُنتَهَی بردهاست.
گامهای دلهایشان، و عزمهای قلوبشان، آنان را پرواز دادهاست و از این سیاهدل فاصله دادهاست و امروز، این بیچاره کجا و آن ستارگان کجا؟
چقدر مُهَیّج و افتخارآفرین است وقتی که میبینی میوههای دل آقاجان، امروز به ثمر نشستهاست و تو هم ذره سهمی در کاشت و داشت اين میوهها داشتهای.
#محمدحسین
@mhmm110
و برادران یوسف، همان بنیاسرائیل،
حیلهو ومکرو تدبیر خود رابکاربردند؛
تا نام و هستیِ یوسف، همان
امیدِ آیندهی یعقوب و همان
منجیِ موعودِ آن روزها،
از یادها برود.
اما اراده خدا بود که او نه تنها
ولیّ نعمتِ برای اهالیِکنعان
شود، که حاکمِبیمنازعِ
دیارِ نیل باشد.
این روزها و این شبها،
فرزندانِ همانها، چه مکری
در سر دارند و چگونه میخواهند
حقیقت نجاتبخش عالم را بپوشانند
و آنان امروز چقدر به دره سقوط نزدیک شدهاند؟
تاریخ نشان داد که
هرچه مکرشان قویتر
شد، حرکتشان به سمت
سقوط و نابودی سریعتر شد...
@m_h_motahari1
جامعهیماوحکومتموعود_2022_06_17_03_30_20_223.mp3
1.94M
🎙 #پادکست | در رابـطـه عـاشـق
و مـعـشـوق حـکــم مــعـنــا نــداره
🔹به بیان: استاد شفیعی کمال آبادی
💠جلسهی دوم از سلسله مباحث
#تشکیلات_تاریخی
🏳هیئت صاحب الفتح
🔸🔸🔸
مسلم،ولیِّفقیهاست_2022_06_17_03_32_29_919.mp3
3.31M
🎙 #پادکست | حــضــرت مـسـلِـم{ع}؛
ولـــیِ فــقـیـه مـــردم کــوفـه بــود ....
🔹به بیان: استاد شفیعی کمال آبادی
💠جلسهی دوم از سلسله مباحث
#تشکیلات_تاریخی
🏳هیئت صاحب الفتح
🔸🔸🔸