#اطلاعیه
🏮استقبال از ماه مبارڪ رمضان🏮
🔸مسجدامام محمدباقر(علیهالسلام)
🗓جمعه ۶ اردیبهشت ساعت ۷ صبح
#غبارروبی
#مسجد
#قرارگاه
#قرارگاه_فرهنگی_جهادی_باقرالعلوم
@masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
💢 سرمای شدیدی خورده بود و کلاهی به سر کرده بود .... از آنطرف جلسه مهمی در استانداری داشتند، همکاران گفته بودن با این کلاه میخواید به جلسه استانداری بروید؟
🔹گفته بود : بله، اشکالی داره؟
🔸گفته بودن در جلسه با کلاه نباشید، بهتره؛ آخه شما! تو استانداری ... با این کلاه ....
🔹گفته بود ⇩⇩⇩
"تن آدمی شریف است به جان آدمیت"
"نه همین لباس زیباست نشـان آدمیت"
🔸همچنین گفته بود این کلاه یادگاری است از آخرین سفر حج.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_حاج_عبدالله_اسکندری
🕊|🌹 @masjed_gram
komeil-maysamtammar.mp3
8.31M
🎤 باصدای : #میثمالتمار
#دعای_کمیل
❣️اللهم عـجل لوليڪ الفـرج❣️
🌻مهدی جانم،آقای من، هر کجا امشب دعای کمیل بنا کردید یاد ما هم باش😔
•🎙• @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#تلنگر 🌸👇دوستان به آیه زیر دقت کنید لطفا: 🌴 آیه 21 سوره نور 🌴 🕋 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
#تلنگر
🌸 اما بعد از ؛' یاایهاالذین آمنوا,
میفرماید؛
" لاتتبعوا " یعنی تبعیت نکنید.
🌸🌸ما, اطاعت داریم و تبعیت.
اطاعت مال زمانیه که دستور باشه, امر باشه ( اَمَر َفَاَطاعَه ).
و امر و دستور هم به اون فرمانی میگند که از طرف مافوق, یعنی کسی که بر ما تسلط و ولایت داره صادر میشه ..
🌺🌺مثل خدا, رسول, امام, ولی فقیه, پدر, معلم, شوهر, ووو ...
که اگر امرشان, اطاعت نشود, بدنبالش عقاب و کیفر و برخورد و ضرر هست.
🌸👇اما تبعیت ...
🌐💠⚜⚜💠🌐
📛📛اما تبعیت, مال زمانیست که دعوت هست ولی دستور نیست, چون شیطان بر ما تسلط و ولایت ندارد که دستور بدهد.
پس امر نداره, دستور نداره, بلکه دعوت میکنه ...
تحریک میکنه ... وسوسه میکنه ...
که اگه تبعیت نشه, هیچ برخورد و کیفری نداره و نمیتونه به ما ضرری برسونه.
🌼🌼یه بار دیگه فرمول و فرق تبعیت و اطاعت رو دقت بفرمایید.
💥 اطاعت ~ از دستور ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت دارد هست.
💥 تبعیت ~ از دعوت ~ کسی که بر ما تسلط و ولایت ندارد.
➖ در عدم اطاعت ~ ضرر و کیفر هست ... ولی
➖ در عدم تبعیت ~ هیچ ضرر و کیفری نیست .
💐💐حالا میفرماید؛ لا تتبعوا,
نمیفرماید؛ لا تطیعوا ...
یعنی اجبار و امری از طرف شیطان بر شما نیست، فقط تحریک و وسوسه است ...
گوش به تحریکاتش ندید ...
دنبال وسوسه هاش راه نیافتید . راستی‼ چی میشه که ما خیلی وقتها ...
امر و دستور خدا رو ... که میدونیم اگه گوش ندیم و اطاعت نکنیم, عذاب داره و کتک میخوریم ولی گوش نمیدیم ....‼
🌸👇اما دعوت و وسوسه ی شیطان رو که هیچ تسلطی بر ما نداره و ضرری هم نمیتونه بزنه ...گوش میدیم و دنبالش راه میافتیم!؟
🌐💠⚜⚜💠🌐
❇️❇️در جواب این سؤال باید عرض کنیم که؛
➖ انسان از دو راه, دستورات رو درک و دریافت میکنه.
1⃣ یکی, از راه حواس و ادراکات حسی.
دیدنیها, شنیدنیها, بوییدنیها ووو ...
💥 که همه ی این حواس و دریافتهای حسی رو میشه کنترل کرد.
➖چشم رو میشه بست و ندید ...
➖گوش رو میشه گرفت و نشنید ...
➖حواس دیگه رو هم میشه کنترل کرد ...
💥 چون اختیارشون دست خودمونه.
✳️✳️اما دومین راه دریافت و ادراک, از راه حواس نیست و دست ما هم نیست. اینها همان دریافتهای قلبی و چیزهایی هستند که به دل خطور میکنند.
➖ که دو دسته اند؛ یا الهامات از طرف خدا هستند, یعنی همون فکرها و نیتهای خوب که بدل میافته.
➖ یا وسوسه و از طرف شیطان هستند که به دل میافتند.
یعنی همون فکر ها و نیتهای بد و پلید.
💥 و تنها راه ورود شیطان هم همین وسوسه است.
🌸👇پس دریافتهای قلبی دو دسته اند.
🍀 یا نورانی و رحمانی هستند (همه ی فکرهای مثبت)
▪و یا ظلمانی و شیطانیند (همه ی تفکرات منفی).
🍀 در حدیث هم فرموده اند ؛ اِنّ لِلقَلبِ اُذُنَیْن, اُذُنٌ لِلرّحْمَان واُذُنٌ لِلشیطان.
💥 پس شیطان از راه حواس نمیتونه به ما نزدیک بشه فقط از راه قلب و وسوسه های قلبی وارد میشه ...
⚠️⚠️اما همه ی بلاها و گرفتاریها ودریافتهای
حسی یکطرف و وسوسه های شیطان هم یکطرف ...
این وسوسه خطرناکتر و ویرانگرتر هست.
📗 در سوره ی مبارکه ی فلق, از شر همه ی مخلوقات فقط یکبار به خدا پناه میبریم " فقط به ربوبیت خدا "
(قل اعوذ برب الفلق. من شر ما خلق و ...)
▪ اما در سوره ی ناس از شر وسوسه های شیطان سه بار به خدا پناه میبریم " به ربوبیت و ملوکیت و به الوهیت خدا " (قل اعوذ برب الناس. ملک الناس.
اله الناس. من شر الوسواس الخناس ...)
✴️✴️معلوم میشه, وسوسه های شیطان سه برابر همه ی شرهای عالم خطرناکتره .
➖ ما در اینجا میخوایم ببینیم, چه موقع, قلب الهامات رحمانی رو دریافت میکنه و چه موقع گرفتار وسوسه های شیطانی میشه!
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ بعد از بله گفتن کمیل فضای اتاق را صلوات ها و بعد دست
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_یک
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که به ماشین تکیه داده بود رفتند،سمانه خندید و گفت :
ــ جان عزیزت بسه دیگه صغری،الان کمیل گیر میده که چقدر بلند میخندید
ــ ایش ترسو
سمانه چشم غره ای برایش رفت و به سمت کمیل رفتند،کمیل با دیدنشان لبخندی زد و گفت:
ــ سلام خدا قوت خانوما
صغری سلامی کرد و گفت:
ــ خستم زود سوار شو ترسو خانم
سمانه با تشر صدایش کرد ولی اون بدون هیچ توجه ای سوار ماشین شد.
ــ خوبی حاج خانم
سمانه به صورت خسته کمیل نگاهی انداخت و گفت:
ــ خوبم حاجی شما خوبید؟
کمیل خندید و دست سمانه در دست فشرد،سوار ماشین شدند.
کمیل از صبح مشغول پرونده بود و لحظه ای استراحت نکرده بود،وقتی مادرش به او گفته بود که سمانه را برای شام دعوت کرده بود،سریع خودش را به دانشگاه رساند،تا سمانه و صغری در این تاریکی به خانه برنگردند.
به خانه که رسیدند،مثل همیشه سمیه خانم دم در ورودی منتظر آن ها بود ،با دیدن سمانه لبخند عمیقی زد و به سمتش رفت
ــ سلام خاله جان
ــ سلام عزیز دل خاله،خوش اومدی عروس گلم
سمانه لبخند شرمگینی زد و خاله اش را در آغوش گرفت،صغری بلند داد زد:
ــ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار
کمیل دستش را دور شانه های خواهرش حلقه کرد و حسودی زیر لب گفت.
سمیه خانم گونه ی سمانه را بوسید و گفت:
ــ سمانه است،عروس کمیل میخوای تحویلش نگیرم
لبخند دلنشینی بر لب های سمانه و کمیل نقش گرفت.
با خنده و شوخی های صغری وارد خانه شدند،
کمیل به اتاقش رفت ،سمانه همراه سمیه خانم به آشپزخانه رفت،سمیه خانم لیوان ابمیوه را در سینی گذاشت و به سمانه داد
ــ ببر برا کمیل
ــ خاله غذا اماده است؟
ــ نه عزیزم یه ساعت دیگه اماده میشه
ــ پس به کمیل میگم بخوابه آخه خسته است
ــ قربونت برم،باشه فدات
سمانه لیوان شربت را برداشت و به طرف اتاق کمیل رفت ،در زد و وارد اتاق شد،با دیدن کمیل که روی تخت دراز کشیده بود،لبخندی زد و روی تخت نشست،کمیل می خواست از جایش بلند شودکه سمانه مانع شد.
ــ راحت باش
ــ نه دیگه بریم شام
سمانه لیوان را به طرفش گرفت
ــ اینو بخور،هنوز شام آماده نشده تا وقتی که آماده بشه تو بخواب
ــ نه بابا بریم تو حیاط بشینیم هوا خوبه
سمانه اخمی کرد و گفت:
ــ کمیل با من بحث نکن ،تو این یک هفته خیلی خوب شناختمت،الان اینقدر خوابت میاد ولی فکر میکنی چون من اینجام باید کنارم باشی
کمیل لبخند خسته ای زد
ــ خب دیگه من میرم کمک خاله تو هم بخواب
ــ چشم خانومی
ــ چشمت روشن
سمانه به طرف در رفت و قبل از اینکه بیرون برود گفت:
ــ یادت نره ابمیوه اتو بخوری.
کمیل خیره به سمانه که از اتاق بیرون رفت بود،حس خوبی داشت از اینکه کسی اینگونه حواسش به او هست و نگرانش باشد.
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram
1_22898120.mp3
1.22M
#دعــاے_عهـــد
🎤 محسن فرهمند
📝عهد بستم همه ی نوکری و اشکم را
💥نذر تعجیل فرج،هدیه به ارباب کنم
قرائت دعای فرج به نیت تعجیل در #ظهور_مولا (عج )هر روز صبح
[🍃\•⛅️] @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
👌 #دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.! 🔷 #چکیده_سخنرانی 🌹وظایف فردی در #دوران_غیبت ✍....وظایف فر
#دانستنیهــــــــاے مهــــ📝ــــدویت.!
🗞 #چکیده_سخنرانی
🔹وظایف فردی در دوران غیبت 2
✍....یکی از مهمترین وظایفی که در واقع از لوازم یک منتظر از لوازم اصلی یک مومن است که این مسئله را دنبال بکند بحث تجدید عهد و وفای به عهد با حضرت ولی عصر علیه السلام است.
🔹 در روایات و آیات بسیاری یک عهدی مطرح شده که مفاد آن عهد خیلی شفاف در زیارت سرداب مقدس آنجا ذکر شده که عهد آن عهد همان عهدی است که ما عبودیت داشته باشیم در صراط مستقیم الهی منتها تحت ولایت معصوم با رهبری یک رهبر الهی آن عهد این بود که وَ هُوَ عَهْدِی إِلَیْكَ وَ مِیثَاقِی لَدَیْكَ ... فَأَبْذُلُ نَفْسِی وَ مَالِی وَ وَلَدِی وَ أَهْلِی وَ جَمِیعَ مَا خَوَّلَنِی رَبِّی بَیْنَ یَدَیْكَ.
💠این که انسان تمام سرمایههای خودش را تسلیم ولی خدا بکند اموال ما سرمایههای ماست علم ما مهارتهای ما قدرت ما آبروی ما فرزندان ما خانوادهی ما اینها سرمایههای ماست تمام این سرمایهها را و امکاناتی را که در اختیار او است اینها را اگر میخواهد برکت پیدا کند رشد بکند اگر میخواهد اینها بماند اینها را تسلیم ولی خدا بکند.
🔶 ما سرمایههایمان یک جایی باید خرج بکنیم بالاخره باید یک جایی به کار ببریم اگر خرج ولی خدا کردیم شکرش را بهجا آوردهایم طبیعتا رشد میکند اینها زیاد میشود علم ما را اگر علم ما را در این مسیر به کار بردیم ثروتمان را در راه رضایت خدا و ولیاش به کار بردیم آبرویمان را خرج کردیم برای خدا و جایی که ولیاش رضایت دارد اینها زیادتر می شوند اینها بیشتر میشود. و الا اگر نه هدر میروند و خرج شیطان میشوند .
💠یک آقایی میگفت من یک انگشتری داشتم خیلی وابسته به آن داشتم علاقه به آن داشتم یک مرتبه یکی از رفقا به من گفت این انگشترت را یادگاری به من بده گفتم نه هر چه اصرار کرد گفتم نه رفتم دستشویی وضو بگیرم برگردم بیایم با خنده بهش گفتم انگشتری که در راه خدا ندادیم چاه توالت از ما گرفت.
🔶 بالاخره این طوری است آدم در راه خدا ندهد یک راه دیگر باید خرج شود چه بسا خرج اولیاء شیطان میشود.
#قسمت_دوم
👤از بیانات حجت الاسلام عالی
#دانستنیهای_مهدویت
🌼
🌸🌼 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠تقدیم به شهیدی که خالکوبی اش را خود خدا پاک کرد
شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی، شهیدی که توسط تروریست ها پیکر مطهرش سوزانده شد.
شهیدی از نسل امروز، آری #حر شدن، پاداشش قهرمان شدن و #شهادت است.
🌹
🕊🌹 @masjed_gram
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃زیارٺ حضرٺ ولی عصر (؏ـج) در روز #جمعہ
🔻چند دقیقہ وقتتون رو نمیگیره ...
⚠️برای امام زمان وقت بذاریم ...😔
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
[🌼] @masjed_gram
📸 #گزارش_تصویری
💠غبار روبی مسجد در آستانه ی رسیدن به ماه مبارک رمضان
🔹مسجد امام محمدباقر ‹علیه السلام›
🔸کارگروه قرارگاه فرهنگی_جهادی باقرالعلوم
🔰 @masjed_gram
📸 #گزارش_تصویری
💠غبار روبی مسجد در آستانه ی رسیدن به ماه مبارک رمضان
🔹مسجد امام محمدباقر ‹علیه السلام›
🔸کارگروه قرارگاه فرهنگی_جهادی باقرالعلوم
🔰 @masjed_gram
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌷با #عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو و سلام کردم. گفتم: آقا ابرام چی شده؟ اگه کاری داری بگو من انجام میدم.
🌷گفت: نه، کار خودمه.
بعد به چند اتاق رفت و امضاء گرفت. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود؛ پرسیدم: این برگه چی بود. چرا اینقد خودت رو #اذیت کردی؟!
🌷گفت ی بنده خدا دوسال معلم بوده اما هنوز مشکل #استخدام داره کار او را انجام دادم. پرسیدم از بچه های جبهه است؟ گفت فکر نمی کنم اما از من خواست براش این کارو انجام بدم.من هم دیدم این کار از من ساخته است برای همین امدم.
🌷بعد ادامه داد آدم #هرکاری که می تواند باید برای بنده های خدا انجام دهد. مخصوصا این مردم خوبی که داریم. هرکاری که از ما ساخته است باید برایشان انجام دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرمودند مردم #ولی_نعمت ما هستند....
#شهید_ابراهیم_هادی
🕊|🌹 @masjed_gram
#ریحانه
👳🏻امام جماعت مسجدی در ونک (یکی از محلههای تهران) از قبل انقلاب تعریف میکرد:
👱♀روزی خانمی نیمه برهنه و بی حجاب و آرایش کرده با دست و سینه باز نزد من آمد و مسأله ای درمورد ارث پرسید!
🗣گفتم خانم من هم میخواهم از شما مسالهای بپرسم؛ اگر جواب دادید من هم جوابتان را میدهم!
😳با تعجب پرسید: شما از من؟
🔸گفتم: بله...
🔹گفت: بفرمایید!
💁🏻♂گفتم: شخصی در محلی مشغول خوردن غذاست؛ غذا هم بسیار خوشبو و مطبوع است!
😔از قضا گرسنهای از کنار او میگذرد. از دیدن غذا و شنیدن بوی خوش آن پایش از حرکت میایستد!
جلوی او مینشیند تا شاید تعارفش کند ولی مرد هیچ اعتنایی نمیکند!
👨شخص گرسنه تقاضای یک لقمه میکند اما او میگوید: غذا مال خودم است و نمیدهم!
هر چه او التماس میکند، این به خوردن ادامه میدهد!
خانم؛ این چگونه آدمی است؟؟
😠گفت: این شخص خیلی بیرحم است! از شمر بدتر است!
💁🏻♂گفتم: گرسنه دو جور است: یکی گرسنه شکم، یکی گرسنه #شهوت!
🙋🏻♂ یک جوان #گرسنه، وقتی یک خانم نیمه برهنه و زیبا را می بیند که همه نوع عطرها و آرایش های مطبوع و دلکِش را دارد! هرچه با او راه میرود تا شاید خانم یک توجهی به او کند و مقداری روی خوش نشان بدهد، آن خانم اعتنا نمیکند!
🙋🏻♂جوان اظهار علاقه میکند ولی زن محل نمیگذارد! بعد از هزاربار خواهش و تمنا، زن میگوید: من #هرزه نیستم و حاضر نخواهم بود با تو صحبت کنم!😔
جوان با تمام وجود التماس میکند ولی زن ذرهای توجه نمی کند!
☝️به نظر شما این زن چگونه آدمی است؟؟
🙆🏻آن خانم کمی که فکر کرد، بلند شد و رفت!
👮فردا درب منزل صدا کرد! رفتم در را باز کردم؛ دیدم سرهنگی ایستاده و اجازه ورود میخواهد؛
وقتی وارد اتاق شد گفت: من شوهر همان خانم دیروزی هستم!
🙎♂وقتی که با او #ازدواج کردم خواهش کردم #باحجاب باشد اما هرچه خواهش و تهدید کردم زیر بار نرفت!
🌸دیروز ناگهان آمد و از من چادر خواست! نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید!!
ماجرا را برایش تعریف کردم؛
🌼او هم بسیار تشکر کرد و رفت...
📚منبع: کتاب حیا و خودآرایی و نقش آنها در سلامت روان زن
#داستانک
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعــــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
زیارت ال یاسین.mp3
2.51M
زیارت #آلیاسین
🎤با صدای محسن فرهمند
نام تو را میبرم قلبم غریبی میکند
چشم انتظاری در دلم درد عجیبی می کند
تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلـــــوات
☄اللہم عجل لولیک الفرج☄
•🎙• @masjed_gram
#تلنگر
🔻تدبّر در قرآن🔻
✍ اگر ما در امور و علومِ مختلف، پژوهش و تحقیق نکنیم، مورد توبیخ و سرزنشِ خداوند قرار نمیگیریم..
☝️ ولی اگر در آیاتِ #قرآن تفکّر و تدبّر نکنیم، خدا ما رو توبیخ و سرزنش میکنه.😱
⁉️میدونی خدا در مورد #تدبردرقرآن چه میفرماید.🤔👇
🕋 أفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ، أَمْ عَلَىٰ قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (محمد/۲۴)
💢 آیا در #قرآن تدبّر نمیکنند، یا بر قلبهایشان قفل زده شده است؟!🔒
😳 فهمیدی چه شد⁉️
👆 یه بار دیگه آیه رو بخون 👆
🤔 تدبّر در کلامِ خدا...
⚠ چون در آیاتِ #قرآن تدبّر نمیکنند، بر قلبهایشان قفل زده شده🔒😔
️به همین خاطر است که:👇
❌ از عباداتِ خودشون لذّت نمیبرند..
❌ غیرِ خدا رو میخونند..
❌ ️شیرینیِ #ایمان ندارند...
❌ ️حبّ مخلوق رو بیشتر از خالق دارند..
و....
همه اینها نتیجه👇
🔒 قفل بودن #قلب در اثر تدبّر نکردن در #قرآن است...
☝️ اصلاً شرطِ مهم برای بهرهوری از مفاهیم عالیِ وحی و #قرآن، سعه صدر و داشتنِ #قلبسالم❤️ است..
✅ پس با #تدبردرقرآن، قفل قلبت رو باز کن🔓
👈 تا شیرینیِ #ایمان و حبِّ خدا رو بچشی.😊
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪــــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
مسجد امام محمدباقر علیه السلام
﴾﷽﴿ #رمان ❤️ #قسمت_نود_یک ❂○° #پلاک_پنهان °○❂ سمانه و صغری از دانشگاه خارج شدند و به سمت کمیل که
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_نود_دو
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سمانه همراه صغری مشغول آماد کردن سفره بودند.
ــ من برم کمیلو بیدار کنم
ــ میخوای کیو بیدا کنی
هرسه به طرف کمیل برگشتند،سمانه لبخندی به کمیل زد و نگاهی به او چهره سرحالش انداخت ،لبخندی زد و گفت:
ــ بیا بشین شام آمادست
ــ دستت دردنکنه خانمی
ــ دروغ میگه خودش درست نکرده همه رو مامان آماده کرد.
سمانه کاهویی سمتش پرت کرد و با خنده پرویی گفت،صغری خندید و کاهو را خورد.
سمیه خانم نگاهی به کمیل انداخت که با عشق و لبخند به سمانه که مشغول تعریف سوتی های خودشان در دانشگاه بود،خیره بود.
خدا را هزار بار شکر کرد به خاطر آرامش و خوشبختی پسرش و این خنده هایی که دوباره به این خانه رنگ داد،با خنده ی بلند صغری به خودش آمد و آن ها را همراهی کرد.
بعد از شام کمیل و سمانه در هال نشسته بودند،صغری که سمیه خانم به او گفته بود کنار آن ها نرود، با سینی چایی به سمتشان رفت،سمیه خانم تشر زد:
ــ صغری
ــ ها چیه
کمیل نگاهی به اخم های مادرش انداخت و پرسید:
ــ چی شده؟
صغرا برای خودش بین کمیل و سمانه جا باز کرد و گفت:
ــ یکم برو اونور فک نکن گرفتیش شد زن تو،اول دوست و دخترخاله ی خودم بود
سمانه خندید و گفت:
ــ ای جانم،حالا چیکار کردی خاله عصبیه
ــ ای بابا، گیر داده میگه نرو پیششون بزارشون تنها باشن یکم،یکی نیست بهش بگه مادر من این که نمیومد خونمون،یه مدت زیر آبی کارای سیاسی می کرد توبه نکرد اطلاعات گرفتنش،بعدش هم ناز می کرد،الان که میبینی هر روز تلپه خونمون به خاطر اینکه دلش برا داداش خوشکل و خوشتیپم تنگ شده
سمانه با تعجب به او نگاه می کرد،صدای بلند خنده ی کمیل در کل خانه پیچید و صغری به این فکر کرد چقدر خوب است که کمیل جدیدا زیاد می خندد.
***
سمانه اماده از اتاق صغری بیرون امد.
ــ بریم کمیل
ــ بریم خانم
سمیه خانم سمانه را در آغوش گرفت و گفت:
ــ کاشکی میموندی
ــ امتحان دارم باید برم بخونم
ــ خوش اومدی عزیز دلم
به سمت صغری رفت واو را در آغوش گرفت
ــ خوش اومدی زنداداش
ــ دیونه
بعد از خداحافظی سوار ماشین شدند تا کمیل او را به خانه برساند.
باران می بارید و جاده ها خلوت و لغزنده بودند،سمانه با نگرانی گفت:
ــ جاده ها لغزندن کاشکی با آژانس برمیگشتم
از فشار دستی که به دستش وارد شد به طرف کمیل برگشت،کمیل با اخم گفت:
ــ مگه من مردم تو با آژانس اینموقع بری خونه
ــ اِ این چه حرفیه کمیل،خب جاده ها لغزندن
ــ لعزنده باش...
کمیل با دیدن صحنه روبه رویش حرفش را ادامه نداد
سمانه کنجکاو مسیر نگاه کمیل را گرفت با دیدن چند مردی که با قمه دور پیرمردی جمع شده بودند ،از وحشت دست کمیل را محکم فشرد،کمیل نگاهی به او انداخت و گفت:
ــ نگران نباش سمانه من هستم
سمانه چرخید تا جوابش را بدهد اما با دیدن کمیل که کمربند ایمنی خود را باز می کند،با وحشت به بازویش چنگ زد و گفت:
ــ کجا داری میری کمیل
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram