#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🌸🍃| رفتار قابل توجه که در طول مسیر #پیادهروی اربعین از آقا مهدی دیدم این بود که ایشون همواره در طول مسیر قدم به قدم همراه ما میومد 👥و اینگونه نبود که بخواهد دچار لحظهای #بیتوجهی شود و حتی اندکی جلوتر یا عقبتر از ما راه برود تا ما اذیت شویم.❤️
در طول #سفراربعین هر گاه برای استراحت در نقطهای مینشستیم ایشون هماپون جا کفشهای من رو👡 بیرون میآورد و میگفت #کف_پاهات رو مالش میدهم تا درد پاهات که از پیادهروی زیاد ناشی شده است کاهش پیدا کند.|😌✋|
🌸🍃خاطره شیرین دیگه ای که از آخرین سفر مشترک مون 💞به کربلا در پیادهروی #اربعین در یادم مانده این است که در بخشی از راه باران 🌧شروع به باریدن کرد، فرزندمان👶 هم در همان زمان گریه میکرد و غذا میخواست.
در آن زمان #آقامهدی پتو بالای سرم گرفت که باران روی سرم نریزد ⭕️و گفتند شما اینجا بنشیند و به بچه غذا دهید من همانجا نشستم و به #آقاهادی غذا دادم. |🌸🍃
#راوی_همسر_شهید
#شهید_مهدی_نوروزی
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
روزی که خواهــر آقا مهدی از من پرسید :
«اگر همسر آینده ات ماموریت زیاد برود چه کار میکنی؟»🙄
بدون معطلی گفتم :
«آن موقع دیگه همسرم هستن☺️ و هر امری کنند بر من واجبه که اطاعت کنم.»😉
حرفی که کار خودش را کرد ...😄
و آقا مهــدی و خواهرش را روز شهادت امام هادی(ع) به در خانه ما کشاند .👌
رفتیم که با هم صحبت کنیم و آشنا شویم💓،
آقا مهدی به من گفت :
« من سیستان و بلوچستان خدمت کردم به امید شهادت الان هم قوه قضائیه هستم انشا الله تا شهادت.»❣
همانجا فهمیدم چه روزهایی در پیش دارم😢
ولی خودم را آماده بیش تر از اینها کردم💪،
این گونه شد که برای بله برون💍 به منزل ما آمدند
و تمام مدتی که عاقد صیغه عقد محرمیت را می خواند،
تربت📿 سید الشهدا(ع)💚 را در دستش میدیدم،
آن شب حجب و حیا را در چشمان مهدی میدیدم.😌
اولین باری بود که یک دل سیر نگاهش کردم،😉
من هروز بیشتر عاشقش💕 میشدم و برای اولین بار احساس میکردم تکیه گاه بزرگی در زندگی پیدا کردم. تمام دنیایم آقا مهدی شده بود،💘
وقتی خوشحالی اش را میدیدم گذر زمان را فراموش میکردم و تمام دنیا را در خنده هایش میدیدم ...😇
#راوی_همسر_شهید
#شهید_مهدی_نوروزی
🕊|🌹 @masjed_gram