#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
شخصیت سید محمود مجموعه ای
از شور و #نشاط بود 😅
هیچکس از همنشینی باهاش خسته
نمی شد ✌️
کسی که در دعاهای #کمیل آنگونه
از خوف خدا اشک می ریخت که
بی حال می شد و از هوش می
رفت‼️
همین انسان در جلسات مهمانی
اونقدر بذله گو خوش #بیان بود
که ☝️ همه دوست داشتند در
کنارش باشند
در میان فامیل ما خیلی زود همه
عاشق سید محمود شدند😍
همه اون رو از #صمیم قلب دوست
داشتند
کسی که تا سال قبل، هر روز در
مدرسه می خوابید
و تمام وقتش وقف دانش آموزان
بود ، حالا هرشب #منزل بود و
درخدمت خانواده حضور داشت 😌
اما هرگز فعالیت های مدرسه اش
کم نشد✋
فقط زمانی که به #اردو می رفت
در منزل حضور نداشت
اهل تفریح بود بیشتر تفریح ما سفر
به دماوند بود 🏕
پدرشان در دماوند #باغی داشت و
ما بیشتر به اونجا می رفتیم
جمعه ها هم نماز جمعه داشتیم
روحیات متفاوت او باعث شد که ما
چند بار با #موتور راهی قم و
جمکران شدیم.😊
لحظات زندگی #ما بسیار زیبا طی
می شد
احساس می کنم که این روحیه شاد
و سر زنده در اثر همان نماز شب
هایی بود که #عاشقانه در محضر
پروردگار به جا می آورد. 😌✌️
#شهید_سید_محمود_افتخاری
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
شخصیت سید محمود مجموعه ای
از شور و #نشاط بود 😅
هیچکس از همنشینی باهاش خسته
نمی شد ✌️
کسی که در دعاهای #کمیل آنگونه
از خوف خدا اشک می ریخت که
بی حال می شد و از هوش می
رفت‼️
همین انسان در جلسات مهمانی
اونقدر بذله گو خوش #بیان بود
که ☝️ همه دوست داشتند در
کنارش باشند
در میان فامیل ما خیلی زود همه
عاشق سید محمود شدند😍
همه اون رو از #صمیم قلب دوست
داشتند
کسی که تا سال قبل، هر روز در
مدرسه می خوابید
و تمام وقتش وقف دانش آموزان
بود ، حالا هرشب #منزل بود و
درخدمت خانواده حضور داشت 😌
اما هرگز فعالیت های مدرسه اش
کم نشد✋
فقط زمانی که به #اردو می رفت
در منزل حضور نداشت
اهل تفریح بود بیشتر تفریح ما سفر
به دماوند بود 🏕
پدرشان در دماوند #باغی داشت و
ما بیشتر به اونجا می رفتیم
جمعه ها هم نماز جمعه داشتیم
روحیات متفاوت او باعث شد که ما
چند بار با #موتور راهی قم و
جمکران شدیم.😊
لحظات زندگی #ما بسیار زیبا طی
می شد
احساس می کنم که این روحیه شاد
و سر زنده در اثر همان نماز شب
هایی بود که #عاشقانه در محضر
پروردگار به جا می آورد . 😌✌️
#شهید_سید_محمود_افتخاری
#راوی_همسر_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
گوشه حیاط #منزل سرم رو روی دیوار گذاشته بودم😓 حالم اصلا خوش نبود ضعف و #سرگیجه داشتم🤕
5_6 ماهی می شد که حاجی پرکشیده #بود🕊 و دیگه بین ما نبود
به یکباره حال عجیبی #پیدا کردم😥 درست نمی دونم خواب بودم یا بیدار ،💭 حاجی رو #دیدم که به طرفم می اومد ، عبای سبز رنگ روشنی که چشم نواز بود رو به #دوش داشت |🍃😌|
توی حاشیه #عبا آیات قرآن به زیبایی دوخته دوزی شده بود👌 هیبت عجیبی داشت
با اینکه خوشحالی #غیر قابل وصفی بهم دست داده بود اما دلهره هم داشتم😓
آروم آروم #اومد و در مقابلم ایستاد
سلام کردم، آروم و متین جوابمو داد
پرسید چرا #ناراحتی؟🙁
گفتم چیزی نیست فقط بچه ها در نبود شما اذیتم می کنن😢
گفت : ناراحت #نباش من یه جای مناسبی براتون اون دنیا #فراهم کردم❤️👌
نسیم #آرومی بال عبایش رو تکون می داد.نوشته ها و آیات #قرآن بر روی عبا برق می زدند✨
سرم پایین #اومد و محو تماشای اونها شدم در همین حال #پرسیدم : راستی مگه تو شهید نشدی؟🤔 پس چرا اینجایی؟😐
گفت :
_ چرا ولی #آقا اباعبدالله الحسین (سلام الله) بهم ماموریت #دادن بیام برای شهیدان رجایی و باهنر نوحه سرایی #کنم🎧
با این حرف شیر علی به #یکباره رفتم سراغ سال و ماه📆 و متوجه شدم در #هفته دولت قرار داریم✊
توی همین فکر بودم که اون #رویای شیرین و به یاد موندنی #تمام شد😒
وقتی به خودم اومدم #داشتم چشمامو می مالیدم
دیگه چیزی ندیدم #جای پای حاجی رو که ایستاده بود دست زدم و کشیدم روی صورتم و صلوات #فرستادم |😌🌹|
یه نسیم #خنکی اومد🍃 ، حیاط پر شده بود از بوی خوش عطر #شهید🌸🍃
#راوی_همسر_شهید
#شهید_شیر_علی_سلطانی
🕊|🌹 @masjed_gram