.
#ریحانه
#قسمت_اخر
#بعضیا_میگن_کجای_قرآن_اومده_که_حجاب_داشته_باشید؟؟
کجای قران گفته مو وگردن پوشیده بشه؟🤔
#قران به صراحت گفته، حالا بعضیا میخوان خودشونو به ندیدن بزنن یه بحث دیگست!
🔸آیه صریح قران،سوره نور(آیه 31)🔸
میگه به خانم ها بگو #خُمر رو بندازن روی جیوب.
حالا این یعنی چی؟ زبان عربیه هااا ،کاملترین زبان دنیا!
تو عربی30 واژه داریم درمورد روسری ،هر کدومش یه مدل!هرکدومش یه اسم داره!
خُمر در زبان عربی یعنی پارچه ای که اینقدر بزرگه،که چیزی رو اونقدر میپوشونه که هیچ قسمتی از اون چیز دیده نمیشه! توی فرهنگ لغت عرب براش مثال هم زدن،نوشته مثل اینکه #جواهری رو بزاری روی پارچه ی بزرگی واین پارچه رو چند لایه تا بکنی که دیگه به هیچ وجه نشه این جواهر رو دید!
پس از خودت نمیتونی ترجمه کنی هاااا .. #خدا گفته خُمر یعنی #روسری که تمام #موهات رو بپوشونه.
خدا گفته یه پارچه بزرگ باید باشه که موهای تورو بپوشونه..روی گردن و سینت رو هم بپوشونه!
#پایان...
---------------------------------------------
مناجات پایانی👇خیلی زیباست حیفم اوم براتون نزارم😊
✨❣✨❣✨❣✨
❤️خدای مهربانم ❤️
✨میخواهم عهد و پیمان ببندم با تو،باتو که خالق همه منی،باتو که تنهاترین معبود ودوست دار منی،با تو که همه امید و پناهگاه ناامیدی های منی ...
✨با تو پیمان خواهم بست که تا لحظه جان دادن رضای تو و عشق تو، پیشگاهم باشد و با هر قدم شدن در راه رضای تو به جایگاه واقعیم که همان انسانیت است برسم.
🌟پس پیمان میبندم که: پیمان میبندم که در تمام کارهایم قدم از قدم بر ندارم مگر برای رضای تو ...
🌟پیمان میبندم که: حال که فرصت جوانی برایم مهیاست از این چشمه جوشان راه زندگی بنوشم واین جلا دهنده قلوب و شفا بخش روح را تلاوت کنیم.
🌟پیمان میبندم که: همواره امام زمان را نظاره گر اعمالم بدانم وتمام سعیم این باشد در راه ظهور و فرجش گام بردارم.
🌟پیمان میبندم که : که بعنوان یک #دختر مسلمان #حجابم را همچون گوهر پوشیده در صدف گران بها بدانم و این #تاج_افتخار دختر مسلمان را برای همه دختران جهان الگو قرار دهیم.
🌟پیمان میبندم که: با معبود یکتایم آن هنگام که صدایم زد ومرا به سوی خود خواند من هم با اشتیاق به سویش روانه شوم و اجابت کنم دعوتش را و شست و شو دهم خود را در زلالی نماز...
🌟پیمان میبندم که: همواره مانند دختر ایرانی،معتقد و مسلمان پرچم برافراشته ی #نظام_جمهوری_اسلامی_ایران را بالا نگه دارم و پاسدار و حافظ خون #شهدای عزیزمان و پیرو مقام #ولایت باشم.❤️🌹
........................................................
🔺لازم به ذکر است که چنین مطالبی در هیچ مدرسه یا هیچ کتابی به ما آموزش داده نشده ...
قرارگـــاهفرهـــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلــــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
#ریحانه
#گفتگو
#استدلال_حجاب
🛌بهش گفتم : فرض کن توی یه اتاق تنها هستی ! 🛌
🚪و اتاق مال خودته ! خب؟🚪
و توی این اتاق، آزادی مطلق داری🏳
رنگ دیوار رو چه رنگی میکنی⁉️⁉️
▪️گفت : همش رو صورتی میکنم!🎀
▫️گفتم : حالا من هم میام و ساکن این اتاق میشم!
و اتاق میشه واسه هر دوی ما 👭
و همه دیوار رو به سلیقه خودم سبزش میکنم! ♻️
🔹تو صدات در نمیاد؟ به من گیر نمیدی؟🔹
▪️گفت : معلومه گیر میدم! نمیذارم رنگ کنی ! چون باید صورتی باشه دیوارا !😏
▫️گفتم: خب اون اتاق مال منم هست! منم حق دارم هر رنگی دلم میخواد بزنم به در و دیوار 😔
▪️گفت: خب تو نصفه خودت رو سبز کن منم نصفه خودم رو صورتی!🎨
▫️گفتم: آهان! پس اینجا ما یه مرزی داریم بین صورتی و سبز که وسط اتاقه درسته؟📍
▪️گفت: آره
▫️ گفتم خب حالا رفیقم، اونم میاد توی همین اتاق و میشیم سه نفر، 🚺🚺🚺
و اون از رنگ آبی خوشش میاد! حالا تکلیف چیه؟🔵
▪️گفت: خب اتاق رو تقسیم بر سه میکنیم! و سه تا رنگ مختلف میزنیم!🎨
▫️گفتم: پس با این حساب تو توی رنگ زدن تمام در و دیوار اتاق، دیگه نمیتونی سلیقه ای عمل کنی درسته⁉️
▪️گفت: آره.
▫️گفتم: نمونه بزرگ این اتاق، این🌏 دنیاست!
🚫اگه قرار بود هر کسی توی این دنیا آزادی مطلق داشته باشه مردم باید همه همدیگه رو میکشتن🔪
🛐 تا یک نفر بالاخره بمونه و آزادی مطلق معنی بده ! 🛐
و الا اگه یه نفر تبدیل شد به دو نفر،🚹🚹
دیگه چیزی به اسم #آزادی_مطلق وجود نداره! ❌
🌃 چه برسه به الان که چند میلیاردیم!
🔴یعنی تقابل آزادی های مردم، ایجاد مرز میکنه و مرز، یعنی #پایان مطلق بودن! قبوله؟⚪️
سرش رو انداخت پایین و فکر کرد و زیر لب گفت: بله قبوله! 🙌
▫️بهش گفتم : پس چرا با هر وضعی میای بیرون⁉️
🤔فک نمیکنی با این کارت داری حق خیلیا رو #پایمال میکنی؟🚫
چرا میگی میخوام آزاد باشم👠 💅
مگه نمیدونی با وجود این همه جمعیت آزادی مطلق نداری!❌
میخوای خوشگل کنی توی خونه واسه همسرت #خوشگل کن عزیزم👫
نه توی جامعه و جلوی این همه جوون👨👨👦👦
باور کن اینا هم حق دارن #پاک بمونن💖
تو سنگ جلو پاشون ننداز💣
▪️گفت : خب اونا نگاه نکنن😒
▫️گفتم : فرقه بین نگاه کردن و نگاه افتادن😊
خیلیاشون نمیخوان ببینن ولی چشمشون میفته👀
همون یه نگاه براشون کافیه که . . . 😰
اصلا خودت میتونی وقتی توی خیابون راه میری به هیچ کسی نگاه نکنی؟😑
یعنی مردا وقتی بیرون میان حق ندارن سرشون بالا باشه؟!🚶
به فکر فرو رفته بود . . .🙇
▪️میگفت : راستش رو بخوای تا حالا اینطوری به این موضوع نگاه نکرده بودم🙄
همیشه با خودم میگفتم منم میخوام #آزاد باشم 💄
اما توجه نداشتم که غیر از من خیلیای دیگه هم توی این دنیا هستن که اونها هم حقی دارن👨👩👧👦
🍃باشه از این به بعد دیگه اینطوری بیرون نمیام🍃
🌺حالا میفهمم چرا #خدا گفته مردا مواظب #نگاهشون باشن و خانوما مواظب #حجابشون🌺
#اندڪیتأمل
قرارگـــاهفرهــنـــگۍبــاقــراݪـــعـــلـــومـ
🌿http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e🌿
🌺🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فرقه_ضاله_یمانی
#قسمت_آخر
❌ابزار رسانهای و وابستگی به استکبار❌
ابزار رسانهای توسط فرقه یمانی بهخوبی استفاده میشود و پیروان این فرقه در استفاده از انواع رسانههای دیجیتال مهارت قابلتوجهی دارند، به شکلی که احمد اسماعیل گاطع توسط مردم به مدعی فیسبوکی نیز شهرت دارد! این فرقه با بهرهگیری از فعالان رسانه و مستندسازان سعی در القاء تفکر مسموم خود دارد و یکی از افرادی که در این رابطه نقش مهمی برای این فرقه بازی کرده است فردی به نام «عبدالله هاشم» است.
وی با ساختن چند ویدیواسلاید و مستند پیرامون فراماسونری و ظهور امام زمان(عج) بانام «ارایول» چهره شد. عبدالله هاشم به سهو در برنامهای رسانهای به مردم ایران شناسانده شد، اما بعد از مدتی مشخص شد وی مبلغ فرقه الیمانی است. جالب اینجاست عبدالله هاشم از حامیان احمد یمانی بوده اما درعینحال مرید فرقه صهیونیستی رائیلیان است و تصاویر وی در بازدید از مرکز این فرقه در اسرائیل منتشر شد.
در دو سال گذشته فرقه یمانی با کمک سرویسهای خارجی اقدام به گسترش فعالیت خود در عرصه رسانه کرده و در این راستا شبکه رادیویی را نیز در آمریکا در اختیار گرفت و زمان راهاندازی اعلامیهای را نیز منتشر کرد: «به فضل الله تبارکوتعالی صبح امروز چهارشنبه 3آبان1391 برابر با 24اکتبر2012 ساعت 6 بامداد کانال رادیویی انصار امام مهدی(ع) به مشارکت و کمک انصار امام مهدی(ع) در آمریکا و کانادا افتتاح شد.» همچنین این فرقه توانست شبکه ماهوارهای خود را نیز راهاندازی کند.
#پایان
📚منابع:
1⃣روایت از سفینه البحار به نقل از حسینی دشتی، سید مصطفی، معارف و معاریف، ۱۳۷۶، ج 10، ص 617.
2⃣ غیبه نعمانی، ص 163؛ بحارالانوار، ج 52، ص 75
3⃣ حیدری آل کثیری، محسن؛ حیدری چراتی، حجت، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
4⃣ علیاکبر مهدی پور، بررسی چند حدیث شبههناک، فصلنامه انتظار، شماره 14.
5⃣حیدری آل کثیری، محسن، بررسی جریان جدید مدّعی یمانی (احمدالحسن)، مجله انتظار شماره 34، بهار 1390.
6⃣ منتخب الانوار تألیف السید علی بن عبدالکریم بن عبدالحمید النیلی النجفی، صفحه 343.
💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐
@masjed_gram
🌺
🍃🌺
🌺🍃🌺
🌸🍃
🍃
#رمان
#دختر_شینا ❤️
#قسمت_پنجاه
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
﷽
میخندید و دندانهای سفیدش برق میزد. کاش کسی نبود. کاش آن جمعیت گریان😭 و سیاهپوش دور و برمان نبودند. دلم میخواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانیاش را ببوسم .
زیر لب گفتم :«خداحافظ» همین، دیگر فرصت حرف بیشتری نبود.😔 چندنفر آمدند و صمدم را بردند. صمدی که عاشقش بودم.
🌺سنگ لحد را که گذاشتند و خاکها را رویش ریختند، یک دفعه یخ کردم. آن پارهٔ آتشی که از دیشب توی قلبم گُر گرفته بود، خاموش شد. پاهایم بیحس شد. قلبم یخ کرد. امیدم ناامید شد. احساس کردم بین آن همه آدم، تنهای تنها هستم؛ بییار و یاور، بیهمدم و بیهمنفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر، بین یک عده غریبه، بیتکیهگاه و بیاتکا. پشتم خالی شده بود. داشتم از یک بلندی میافتادم ته یک درهٔ عمیق .🕳
کمی بعد با پنج تا بچهٔ قد و نیمقد نشسته بودم سر خاکش. باورم نمیشد صمد آن زیر باشد؛ زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم، نگذاشتند.😓 دستم را گرفتند و سوار ماشین🚙 کردند. وقتی برگشتیم، خانه پر از مهمان بود. دوستانش میآمدند. از خاطراتشان با صمد میگفتند. هیچ کس را نمیدیدم. هیچ صدایی نمیشنیدم. باورم نمیشد صمدِ من آن کسی باشد که آنها میگفتند. دلم میخواست زودتر همه بروند. خانه خالی بشود. من بمانم و بچهها. مهدی را بغل کنم. زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم. بچههایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را میدهند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند. تنها شدم. تنها ماندم. مهدیِ سه ساله مرد خانهٔ ما شد .
اما نه، صمد هم بود؛ هر لحظه، هر دقیقه میدمش، بویش را حس میکردم .
آن پیرهن قشنگی را که از مکه آورده بود، اتو کردم و به جالباسی زدم؛ کنار لباسهای خودمان. بچهها که از بیرون میآمدند، دستی روی لباس بابایشان میکشیدند. پیراهن بابا را بو میکردند. میبوسیدند. بوی صمد همیشه بین لباسهای ما پخش بود. صمد همیشه با ما بود .
بچهها صدایش را میشنیدند :«درس بخوانید. با هم مهربان باشید. مواظب مامان باشید. خدا را فراموش نکنید .»
گاهی میآمد نزدیکِ نزدیک. در گوشم میگفت :«قدم! زود باش بچهها را زودتر بزرگ کن. سر و سامان بده. زود باش. چقدر طولش میدهی. باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم. به جان خودت قدم، این بار تنهایی به بهشت نمیروم. زود باش. خیلی وقت است اینجا نشستهام. منتظر توام. ببین بچهها بزرگ شدهاند .
دستت را به من بده. بچهها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذار توی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیهٔ راه را باید با هم برویم ...»
#پایان
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•
هر شب در ڪانال☺️👇🏻
📚http://eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e📚
#خاطرات_شهدا
#از_شهدا_الگو_بگیریم
🔹بین عملیات ها بود که داشتیم تو مسجد🕌 محل استقرارمون #استراحت می کردیم. شب، قبل از خواب با #محمدرضا کلی صحبت می کردیم.
🔸یه شب بهش گفتم الان چیکاره ای⁉️
- درس📚 می خونم.
- کجا❓
- مدرسه #شهید_مطهری.
با شوخی گفتم طلبه ای؟!☺️
- نه بابا #حقوق می خونم.
🔹- اِ چه جالب #منم حقوق می خونم. - می خوای چیکاره بشی بعد درس⁉️
- فعلا که دارم درس می خونم می خوام یه کار #نیمه_وقت پیدا کنم، حالا بعدش یه فکری💬 می کنم.
🔸- بابا بیا درس و بیخیال شو برو #خدمت، زود کارت پایان خدمت💳 و بگیر بیا #آتش_نشانی🚨 با هم همکار شیم.- آره خیلی خوبه، اتفاقا این جور کارا که #خدمت_به_مردمه و از #خودگذشتگی داره رو خیلی دوست دارم😍 درسم تموم شه🗞 حتما تو آزمون استخدامی #آتش_نشانی شرکت می کنم.
🔹اینجا بود که این #شعر یادم افتاد:
💎کوه باشی، سیل یا باران⛈
چه فرقی میکند؟
💎سرو باشی، باد یا توفان🌪
چه فرقی میکند؟
💎مرزها سهم زمیـ🌍ـنند و
#تو سهم آسمان
💎آسمانِ #شام یا ایران🇮🇷
چه فرقی میکند؟
💎قفل باید بشکند🔓
باید #قفس را بشکنیم
💎حصرِ الزهرا و #آبادان
چه فرقی میکند؟
💎مرز ما #عشقـ❤️ است
هرجا #اوست آنجا خاک ماست
💎سامرا، غزّه، حلب، تهران
چه فرقی میکند⁉️
💎هر که را صبح #شهادت نیست
شام مرگ هست😔
💎بی شهادت🌷
#مرگ با خسران چه فرقی میکند⁉️
💎شعله 🔥در شعله
تن ققنوس میسوزد #ولی
💎لحظۀ آغاز با #پایان
چه فرقی میکند؟
#شهید_محمدرضا_دهقان
#شهید_مدافع_حرم
#راوی_همرزم_شهید
🕊|🌹 @masjed_gram
﴾﷽﴿
#رمان ❤️
#قسمت_صد_پنجاه_یک
قسمت #آخر_پایانی
❂○° #پلاک_پنهان °○❂
سر از مهر برداشتن ،وقتی نگاهشان به حرم امام حسین افتاد،لبخندی بر لبان هر دو نشست،نور گنبد ،چشمان سمانه را تر کرد،با احساس گرمای دستی که قطره اشکش را پاک کرد،سرش را چرخاند،که نگاهش در چشمان کمیل گره خورد.
کربلا،بین الحرمین و این زیارت عاشورای دو نفره بعد از آن همه مشکلاتی که در این چند سال کشیدند،لازم بود.
سمانه به کمیل خیره شد،این موهای سفید که میان موهایش خودنمایی میکردند،نشانه ی صبر و بزرگی این مرد را می رساند،در این ۳سال که زیر یک سقف رفته بودند،مشکلات زیادی برایش اتفاق افتاد و کمیل چه مردانه پای همه ی دردهایش و مشکلاتش ایستاد.
مریضی اش که او را از پا انداخته بود و دکترها امیدی به خوب شدنش نداشته اند،و درخواست طلاقی که خودش برای او اقدام کرده بود،حالش را روز به زود بدتر کرده بود،اما کمیل مردانه پای همسرش ایستاد،زندگی اش را به خدا و بعد امام حسین سپرد،و به هیچ کدام از حرف های پزشکان اعتنایی نکرد،وقتی درخواست طلاق را دید ،سمانه را به آشپزخانه کشاند و جلوی چشمانش آن را آتش زد،و در گوشش غرید که "هیچوقت به جدایی از من حتی برای یه لحظه فکر نکن"،با درد سمانه درد میکشید،شبایی که سمانه از درد در خود مچاله می شد و گریه می کرد او را در آغوش می گرفت و پا به پای او اشک می ریخت ،اما هیچوقت نا امید نمی شد.
در برابر فریادهای سمانه،و بی محلی هایش که سعی در نا امید کردن کمیل از او بود،صبر کرد،آنقدر در کنار این زن مردانگی خرج کرد که خود سمانه دیگر دست از مبارزه کشید.
خوب شدن سمانه و به دنیا آمدن حسین،زندگی را دوباره به آن ها بخشید.
ــ چیه مرد به جذابیه من ندیدی اینجوری خیره شدی به من!
سمانه خندیدو پرویی گفت!
حسین که مشغول شیطونی بود را در آغوش گرفت و او را تکان داد و غر زد:
ــ یکم آروم بگیر خب،مردم میان بین الحرمین آرامش بگیرن من باید با تو اینجا کشتی بگیرم
کمیل حسین را از او گرفت و به شانه اش اشاره کرد:
ــ شما چشماتونو ببندید به آرامشتون برسید،من با پسر بابا کنار میام
سمانه لبخندی زد و سرش را روی شانه ی کمیل گذاشت و چشمانش را بست،آرامش خاصی داشت این مکان.
کم کم خواب بر او غلبه کرد و تنها چیزی که می شنید صدای بازی کمیل و حسین بود....
چه خواب شیرینی بود اون خواب که با صدای پرستارِ بخش از خواب بیدار شدم و فهمیدم امیرم چشماشو باز کرده..😊
#پایان 🌹
✍🏻 نویسنده :فاطمه امیری
---------------------------------------------------
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیست 😉
هر شب از ڪانال☺️👇🏻
📚❤️| @masjed_gram