eitaa logo
عجم علوی | مهدی مولایی
1.7هزار دنبال‌کننده
69 عکس
4 ویدیو
0 فایل
نوشته‌های مهدی مولایی برای حذف‌نام از پای نوشته‌ها، رضایت ندارم! کانال تلگرام: https://t.me/m_molaie110 امر مهمی اگر بود: @mahdimola110
مشاهده در ایتا
دانلود
دست بردار قطام. این شرط‌ها چیست دخترک عفریته؟ اصلا عطای این عشق و هوس را به لقایش بخشیدم. دندان طمع را میکنم و دور می‌اندازم. من و ریختن خون علی؟ چرا انتقام خون کس و کار و قبیله‌ات را من باید از علی بگیرم؟ انگار عشق و عاشقی به من نیامده. من برای سجاده و محراب خلق شده‌ام. دیگر اسمم را هم به زبان نیاور. عبدالرحمن بی عبدالرحمن! عبا بر دوش انداخت و با عجله و غضب، شال به کمر بست و در را محکم کوبید و رفت. قطام بند گیس‌های بافته‌اش را باز کرد. دکمه‌های یقه‌اش را بست. و پیروزمندانه، انگار که مطمئن باشد کار خودش را کرده، از پنجره چشم دوخت به قدم‌های مردد و خشمگین عبدالرحمن. مرد دمدمی‌مزاج، فردا دم اذان برگشت. سرخ شده؛ مضطرب؛ با چشمانی تا صبح نخفته. _عفوا عروسک کوفی سیمین‌بر من. دیروز از جای دیگری عصبی بودم. برافروختگی‌ام قسمت تو شد. حالا قهر نکن که تیغ ابروان درهم‌کشیده‌ات، از شمشیر عبدالرحمن برّنده‌تر است. راستی گفتی سم را از چه‌کسی باید تحویل بگیرم؟ «مهدی مولایی»
اکنون سه دسته‌ایم برای قطع سه سر از اژدهای فساد و خون‌ریزی در اسلام؛ تا امت را از این همه اختلاف و تفرقه برهانیم. دسته‌ای به شام برای کشتن ظلم معاویه دسته‌ای به مصر برای کشتن مکر عمروعاص و ما؛ دسته‌ای به کوفه برای کشتن عدل زیاده‌ی علی. امشب وقتی هرکدام به محرابی امام قوم خویش است، برق سه شمشیر نجاتی خواهد شد بر امت متفرق اسلام. پس ای شمشیرها نلرزید و استوار باشید که امشب انتقام خون‌های صفین و نهروان بر شماست. عبدالرحمن این‌ها را گفت و اشاره کرد به شبیب و آرام گفت که دیگر تکرار نمی‌کنم، وقتی جماعت در سجده‌اند برمیخیزی و فرق علی را دو نیم میکنی؛ تو اگر موفق نشدی یا کشته شدی، پس من کشنده علی‌ام. در سحر نوزدهم، وقتی جماعت در سجده بود، شمشیر بلندی از بین جماعت بالا رفت. فریاد الله‌اکبری هم. اما به طاق کوتاه مسجد کوفه گیر کرد و لغزید و مردم گرفتندش. شبیب بود. علی انگار که هیاهوی مسجد را نمی‌شنود، باز به سجده رفت. عبدالرحمن این بار در میان هیاهو کار نیمه را تمام کرد. خون خلیفه، شتک زد به محراب و منبر. عمامه از میان دو نیم. فردا خبر در بلاد اسلام پیچید که ظالم و مکّار جان به در بُردند، و تنها سومی بود که فرقش شکافت. بله... عدالت می‌میرد، و ظلم و مکر می‌ماند. «مهدی مولایی» به اقتباسی اندک از «مجلس ضربت زدن» از بهرام بیضایی
خبر به حجاز رسیده؛ خبر به مدینه. به کوچه‌ی پشت مسجد پیامبر. به نزدیک‌ترین خانه به مسجد. به خانه‌ی همسری از همسران پیامبر. پیرزن با زلف حنابسته‌ی کم‌پشت روی سریری نشسته و بر دیوار تکیه کرده. غلام سیاه جوان، سراسیمه بی‌آنکه در بزند، نفس‌زنان وارد میشود. عرق از پیشانی چرکین می‌گیرد که علی کشته شد. در محراب مسجد کوفه. با فرقی دو نیم. غرق خون. مثل کشته‌های ما در جمل. علی کشته شد. به تیغ عبدالرحمن. پسر ملجم مرادی. برق دوید توی چشمان پیرزن. تکبیر گفت. به سجده افتاد و شکر کرد. یک «آخیش» بزرگ بعد از سال‌ها خون دل. سر از سجده بلند کرد. گفتی نام کشنده علی چه بود؟ غلام به تکرار برای پیرزن کم‌حافظه؛ عبدالرحمن. گفت خدایش بیامرزد این بزرگمرد را. زین پس نام تو را عبدالرحمن گذاشتم. که وقتی روزی هزاربار صدایت می‌زنم که کارهای من_پیرزن ناتوان_را انجام دهی، جگرم خنک شود از بردن نام عبدالرحمن و از یادآوری این روز شیرین. برو عبدالرحمن. برو و کنیزکان و غلامان خانه را هر یک به کیسه‌ای دینار مژدگانی ده. امروز بزم ماست پس از عزاهای بسیار. خنده زد. بر یتیمی شیعیانی که عمری فخر فروختند که علی پدرشان است. شیعه را نه تیغ حرامزادگان تاریخ، که زخم‌زبان‌ها و دشمن‌شاد شدن‌های در پستوی عجوزه‌ها آتش زده. دشمن شاد شدیم و به یتیمی‌مان خندیدند امشب. و خنده بر یتیمان رسم شد. از امشب. تا سال شصت و یک. خنده بر یتیمان رسم شد. خنده بر یتیمان... «مهدی مولایی»
تو یادت نیست عزیزم. ما یهودی بودیم! بین مسلمین. روی دیوارهای شهرهایشان نوشته بودند که الشیعه فرقة من یهود. توی حج مراقب بودند که ما را لمس نکنند. توی کشورهای اسلامی‌شان ما یهودی بودیم؛ غذای‌مان را نمی‌خوردند. نجس بودیم؛ مثل سگی از اورشلیم. تو نبودی عزیزم. ما خیلی جدی و واقعی با بقیه مسلمان‌ها بحث و مناظره می‌کردیم که اثبات کنیم شیعه یهودی نیست و ما مسلمانیم. از شیخ طوسی تا علامه حلی و سید مرتضی، قلم‌ها زدند و کتاب‌ها نوشتند در این باره. باز زیر بار نمی‌رفتند؛ مسلمان‌ها ما را یهود میگفتند. در حجاز و شام و مصر و هند و پاکستان. بعد، آیت‌الله خمینی آمد؛ فقیه بزرگ و جسور و جرأت‌مند شیعه. کتابی ننوشت؛ مناظره‌ای نکرد؛ او اسرائیل را دشمن درجه اول خود اعلام کرد و گفت که آمده است تا اسرائیل را از روی کره‌زمین محو کند. گردان‌های نظامی‌اش در تمام منطقه تجهیز شدند. گفت که « مسلمانان باید تا نابودی کامل اسرائیل دست از مبارزه بر ندارند» این را خمینی گفت. فقیه برخاسته از حوزه تشیع؛ نه علمای الأزهر مصر و مفتی‌های حرمین حجاز که قرن‌ها مدعی اسلام بودند و شیعه را هم‌مشرب یهود میگفتند. حالا شیعه تنها مکتب تماما ایستاده درکنار غزه است؛ پنجه در پنجه اسرائیل. در زمانه‌ی بی‌رگ‌های شیخ‌نشین عربی، این ژنرال‌های شیعه هستند که در شام، ساکن خط مقدم مبارزه‌اند. اکنون شیعه است که هنوز شهید می‌دهد و تابوت‌های سه‌رنگش را با افتخار از جنگ با یهود، روی دوش به عقبه جنگ می‌آورد تا آخرین میخ را بر تابوت یهود بکوبد. کسی دیگر ما را یهودی نمیخواند عزیزم؛ که ما تنها قوم ایستاده در برابر یهودیم. حالا همه آن‌ها که عمری مراقب بودند که ما را لمس نکنند، از دور تماشاگر این شکوه آخرالزمانی‌اند که کاش بین ما بودند؛ حالا با سرافرازی، گوش به فرمان خمینی کبیر که گفت آخرین جمعه رمضان از کف خیابان توی گوش یهود بزنید، امسال مصمم‌تر و محکم‌تر از همیشه، توی گوش حرامزاده‌‌ها خواهم زد. توی گوش ضدانسان‌ها. که عقبه مردمی ژنرال‌های شام‌نشین شیعه را در تهران ببینند. ما با همه زخم‌ها و جراحت‌ها، هنوز ایستادگان در سوی انسانیت‌ایم. آخرین جمعه رمضان هم شاهد! «مهدی مولایی»
[غزه خانم...].mp3
13.92M
«غزه خانـم» به قلم: مهدی مولایی به زحمت: بسیج‌ دانشکده‌ روانشناسی شهیدبهشتی
علی خشن فی‌ ذات‌الله علی در راه خدا خشن است. این را پیامبر وقتی گفت که سپاهیان فاتح یمن که امیرالمؤمنین فرمانده‌شان بود، برای گلایه به محضر نبی‌اکرم رسیدند و گفتند که در نزدیکی مدینه از لباس‌ها و جامه‌های فاخر یمنی که به غنیمت آورده‌بودیم، هرکدام یک دست بر تن کردیم که با ظاهری آراسته و نو نوار به شهر داخل شویم؛ علی اما با خشونت لباس‌ها را از تن‌مان بیرون کرد و گفت تا غنیمت‌ها را تقدیم رسول‌اللّه نکرده‌ایم کسی حق ندارد دستی بر غنیمت‌ها بَرد؛ ولو سهم خودش باشد! پیامبر توجیه نکرد؛ پیامبر گفت بله علی خشن است اما بخاطر خدا. علی؛ همان علی که مظهر عطوفت و مجسمه‌ی لبخند و نماد مهربانی است؛ همان علی که چهاردست‌وپا خم می‌شود و مرکب یتیمان می‌شود و آغوشش پناه‌گاه همه سیاهان بدبوی طرد شده است؛ همان علی در امور حکومت و بیت‌المال خشن می‌شود و تند و نفوذ ناپذیر. اینجا دیگر خبری از لبخندهای دل‌ربا نیست؛ اینجا علی خشونت مدارانه زغال گداخته در مشت برادر نابینای خود میگذارد. اینجا علی_ همان که گفت دخترها گلبرگ‌اند؛ با گلبرگ مهربان باشید_ دختر عزیز خودش را به اخم و تندی سرزنش می‌کند که چرا به گردنبند بیت‌المال دست زدی. علی در امر حکومت شوخی ندارد. لازم که باشد در یک روز چندصد گردن از یهود می‌زند! قاضی حکومت علی اگر خانه‌ی خوب و بزرگ بخرد، علی تبریک نمی‌گوید؛ با خشونت نامه‌ای می‌نویسد و حیثیت‌اش را در تاریخ می‌برد. علی در حکمرانی، آن علی مهربان نیمه‌شب‌های ایتام نیست. گوشت‌تلخ یعنی چه؟ دهخدا میگوید یعنی نچسب و بدعنق؛ یعنی کسی که رفتار و کردارش به دل آدمی ننشیند. پیامبری که در امور شخصی و اجتماعی و معنوی رحمت‌محض است و مهربانی بی‌کران؛ او که عزادار مرگ گنجشکی در مدینه می‌شود، همو در امور حکمرانی، به دل اشراف و حسودان نمی‌نشیند و نچسب می‌شود. پولدارهای ریش‌سفید مدینه که زحمت می‌کشند و مسجدی زیباتر و در دسترس‌تر از قبا می‌سازند تا پیرمردها و بیماران اذیت نشوند؛ پیامبر از سفر بازمیگردد و خرابش میکند. پیامبری که توی ذوق همه میزند! تلخی از این بیشتر که دستور بدهی نخلی که ملک شرعی و قانونی ثمره بن جندب است را قطع کنند و توی صورتش پرت کنند تا ادب شود؟ بله علی در امر حکمرانی خشن است. بله پیامبر در امر حکمرانی به کام اشراف حسود، تلخ است و نچسب. و خدا هم به هنگام معرفی او، قبل از مهربانی‌اش خشن و شدید بودن او را جار میزند که محمد رسول‌اللّه و الذین معه اشداء علی الکفار. بله اولیا مهربان و عطوف خدا، وقتی بر کرسی‌های حکومت بنشینند، همانقدر که برای مستضعفین شیرین و دلپسند‌اند؛ برای مستکبران حسود، تلخ و نچسب می‌شوند و باج به شغال نمی‌دهند. اینکه دعوا ندارد! «مهدی مولایی»
سلام و رحمت. خانوم محترمی از سادات، همسرشون رو از دست دادن و همراه دو تا طفل یتیم خودشون، در حاشیه پرت قم، وسط بیابون توی خونه کوچیکی زندگی میکنند که آب و گاز هم نداره. حالا صاحبخونه هم جوابشون کرده و دارن سرپناه‌شون رو از دست میدن. نیازمند ۵۰ میلیون قرض الحسنه هستند و امیدشون بعد از خدا به شیعیان امیرالمؤمنینه. بیاید هرچقد که می‌تونیم کنارشون باشیم. 5894631130669559 یاوری
بفرمایید جایزه! یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم امروز روزنامه جوان.
بفرمایید جایزه! پدربزرگ قرآن کهن‌سال آبی رنگی داشت با ورقه‌های زرد شده که رد انگشتانش از پس پنجاه سال قرائت دائمی بر دامن کاغذهای ظریف مصحف نقش بسته بود. قرآن، همیشه روی طاقچه بالای سر پدربزرگ ساکن بود و از آنجا اهل خانه را نظاره‌گر. روز اول نوروز وقتی همه در خانه پدربزرگ جمع می‌شدند به تبریک و شادباش و تا شب به گفتگو و خنده و تفریح، آن قرآن کهن‌سال آبی رنگ برای بچه‌ها تبدیل می‌شد به گنجینه‌ای ارزشمند و ماورایی، مملو از اسکناس‌های تا نخورده‌ی خوش‌بو، در میان ورق به ورق آن کتابِ از آسمان نازل شده بر طاقچه. انگار که اسکناس‌ها هم میان مصحف از آسمان آمده باشند. هرچه مردان مشغول گفتگو در باب سیاست و گرانی و زنان مشغول آماده کردن ناهار و سالاد عید بودند و خانه در هیاهو بود، بچه‌ها اما همه چشم به قرآن داشتند و نقشه‌ها در سر می‌پروراندند برای دستیابی هرچه زودتر به عیدی‌ها. همه در پی خوش‌رقصی و دلبری از پدربزرگ. در پی اطاعت اوامر و فرمایشات همایونی پیرمرد مهربان. تا بلکه در هنگامه‌ی باز شدن آن کتاب کهن عرشی و بیرون آمدن آن اسکناس‌ها که فرشته‌ها سر حوصله و با ظرافتِ تمام میان ورق‌ها گذاشته‌بودند، سهم بیشتری نصیب خودشان کنند. و لحظه خیال‌انگیز سر آمدن انتظارها؛ لحظه بیرون آمدن نفس‌های در سینه حبس شده کودکان؛ آنگاه بود که پدربزرگ شاهانه و با طمطراق روی مبلِ همیشه زیر طاقچه جلوس می‌کرد و قرآن را می‌بوسید و بچه‌ها به پلکی کنار پاهایش جمع می‌شدند برای دریافت جایزه‌های انتظار کشیده. در آن شب جایزه‌ها. در لیله الجوایز! آخرین شب ماه مبارک رمضان را پیامبر لیله الجوایز نامیده. شب جایزه‌ها. مثل آن شب عید در خانه پدر بزرگ. که « چون شب عید فطر که شب جوایز نام دارد فرارسد خداوند پاداش عمل کنندگان را بدون حساب و شمارش ببخشد». بندگان و عابدان و سالکان یک ماه تمام ، شب و روز ، به صلاه و صیام سعی کرده‌اند دلبری کنند و خوش‌رقصی برای خدای محبوب و معبود خودشان. شب‌های قدرشان را قدر دانسته‌اند و عطش و گرسنگی روزهایشان را برای جلب توجه خدا خرج کرده‌اند. خوابشان حتی از چشم جایزه دهنده دور نمانده. یک ماه انتظار. یک ماه نفس‌های در سینه حبس شده مثل نفس‌های آن کودکان . تا در لیله الجوایز به هنگام باز شدن آن گنجینه ارزشمند عرشی بیشترین سهم را نصیب خویش کنند. در شب قدر حتی آن گنجینه برای بنده‌ها باز نمی‌شود. باید بمانی و صبوری کنی و دلبری و اطاعت و دو زانو به ادب بنشینی تا آخر ضیافت تا در آن لحظه رویاگونه افسانه‌ای نصیب خود را به جان بگیری. حالا میهمانی به آخر رسیده. صاحب‌خانه مهربان انگار که نشسته و بنده‌ها شتافته‌اند به جایزه. پلکی بزنیم جایزه‌ها در کف‌مان است؛ و پیامبر فرمود که جایزه‌های رب ما مثل جایزه‌های پدربزرگ‌ها و حتی جایزه‌های پادشاهان نیست. «جوایز الله لَیسَت بِجوایز هولاء المُلوک». توشه‌ی یک سال معنوی بنده‌هایش را امشب به مهربانی و سخاوت تقسیم می‌کند که مسیر یک ساله را بی‌توشه نپیمایند. برای عابدان و عالمان همیشه واپسین شب تاریک رمضانی، کم از شب قدر نداشته و قدر دانسته‌اندش که مولای ما آهسته در گوش جابر زمزمه کرد که « سه شب در سال را خواب نمان که شب تقسیم رزق و هدایا است؛... و یکی شب آخر رمضان است. ». به آرزوی‌ شبی سرشار و پرجایزه برای عبدهای عامل که رسم کریمان است، اجر عامل را پیش از خشک شدن عرق جبین بپردازند! «مهدی مولایی»
دیروز در سخنرانی رهبری در میانهٔ شعارها، ناخودآگاه فهمیدم که مرگ بر اسرائیل را انگار داریم واقعی‌تر از قبل و از عمق‌جان فریاد میکشیم؛ علت شاید این باشد که از هفت اکتبر، نقاب از چهره اسرائیل افتاده و رذالت‌اش صریح و عیان شده؛ اولین بار که بیمارستانی را زدند، سعی کردند مسئولیت‌اش را متوجه حماس کنند، حالا اما هر روز بیمارستانی را میزنند و صریحا گردن می‌گیرند. به سفارتی که طبق قواعد، مصونیت دیپلماتیک دارد حمله نظامی میکنند و گردن هم میگیرند. نیروهای سازمان ملل را می‌کشند. فرزندان و نوه‌های فرماندهان حماس را ترور میکنند تا آسیب روانی به آن‌ها بزنند؛ و حالا بر خلاف تمام چهل سال گذشته که مزورانه مدعی بودند که ما دوست‌دار مردم ایران هستیم و فقط با حکومتش مشکل داریم، آخرین نقاب را هم از چهره انداخته و علنا شهروندان و مردم ایران، و نه حکومت را، تهدید به حمله اتمی و نابودی و قتل عام میکنند. حمله اتمی به مناطق مسکونی؛ ایران چهل سال پیش جسورانه فریاد زد که «پادشاه لخت است»، و حالا تمام جهان، چهره عریان و زشت این ولد غیرشرعی را دیده‌اند؛ الا وطن‌فروشان ایرانی که هنوز با پرچم شیروخورشید کنار پرچم اسرائیل خوش‌رقصی میکنند.
برای حفظ آرامش روان خودمان هم که شده باید این شب‌ها از چک کردن دائمی کانال‌های اخبارنظامی و خرده میلیتاریست‌ها اجتناب کنیم. ارتزاق و حیات کانال‌های نظامی، وابسته به همین خطرناک و شکننده نشان دادن هرشبانه وضعیت کشور است. به همین هشتک «فوری» زدن روی همه پیام‌های هر شب‌شان. به همین نشان دادن سایه کرکس جنگ بر آسمان ایران. حالا مدت‌هاست که هرشب طوری وانمود می‌کنند که امشب قرار است سجیل‌ها و ذوالفقارها پرواز کنند و خاک تل‌آویو را بزنند. و صبح روز بعد باز مضحکه کانال‌های عبری و عربی می‌شویم که خورشید درآمد اما دوباره خبری از شما نشد؛ واقعیت این است که اگر پاسخ قریب‌الوقوعی ان شاءاللّه در راه باشد، تا لحظه عملیات هیچ کانال تلگرامی مطلقا، چه نظامی‌نویس‌ها و چه روزمره‌نویس‌های مدعی اتصال به بالا که هر شب آیه فتح پست میکنند، اطلاعی نخواهند داشت. رسالت‌ رسانه در بحران، حفظ آرامش جامعه است نه بازی شیادانه با عواطف مردم! «مهدی مولایی»
قسم به شباهنگام مجاهدان به هنگامهٔ نواختن شیپور جنگ‌ها قسم به لحظه خشم مستضعفان و لحظه بیرون آمدن دست خدا از آستین مظلومان قسم به لحظه پیچیدن نوای هوهوی ذوالفقار در دشت ساکت مستکبران سر درگریبان فرو و سوگند به سرریز شدن یک‌باره‌ صبر شیعیان که ما عمری منتظر این شب بودیم دهه‌ها و قرن‌های متمادی صبر در گلویمان حناق شده بود بغض در گلویمان سنگ شده بود. از پس ترور دانشمندان‌مان در کف تهران و کشته‌شدن ژنرال‌هایمان در شام از پس دیدن کودکان خونین و زنان گریان مسلمان حالا وقت نبرد رسیده؛ ما منتقم تمام مستضعین تاریخ‌ایم. تمام آن‌ها که قرن‌ها زنجیر بر گرده‌هاشان افکندید. حالا ورق برگشته؛ ما امت محمد را به ضرب موشک‌های سال‌ها انتظار کشیده در انبارها، از چنگال خونین جهود نجات خواهیم بخشید. امروز مجاهدان علی، سربند بسته و شمشیر حمایل کرده، هوس خیبری دیگر دارند. پس راه فراری برایتان نیست. پایگاه‌هایتان خاکستر و خانه‌هایتان بر سرتان خراب خواهد شد؛ که ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت. «مهدی مولایی»