🔴شروع ثبتنام کارگاه نویسندگی خلاق!
۱۵ روز با نوشتن.
«ظرفیت محدود»❗️
تاریخ شروع کارگاه: ششم تیرماه.
همراه با نقد و اصلاح نوشتهها
و مباحثات فردی و جمعی.
معرفی نفرات شایسته به مطبوعات.
⏪برای کسب اطلاع و ثبتنام، در پیامرسان تلگرام یا ایتا به ادمین پشتیبان پیام دهید:
@kargaah1
عجم علوی | مهدی مولایی
🔴شروع ثبتنام کارگاه نویسندگی خلاق! ۱۵ روز با نوشتن. «ظرفیت محدود»❗️ تاریخ شروع کارگاه: ششم تیرم
❓ کارگاه برای چهکسانی مناسب هست؟
✅برای هرکسی که سرسوزن ذوقی برای نوشتن داشته باشه و علاقهمند به قلم دست گرفتن و خوبنوشتن باشه. چه کسانی که تاحالا به خودشون جسارت ورود به عرصه نویسندگی رو ندادن هرگز؛ و چه کسانی که کمابیش چیزکی نوشتن ولی هنوز از خودشون راضی نیستن. از رنجسنی نوجوان تا بزرگسال، با هرمیزان تحصیلات، میتونن از محتوا استفاده کنن.
❓من الان فرصت شرکت تو کارگاه ندارم؛ کنکوریام؛ فصل امتحانات دانشگاهه یا هرچه.
✅هیچ ایرادی نداره. کارگاه دوماه پشتیبانی داره. یعنی شما میتونی الان ثبتنام کنی و توی این دوماه آینده، هرموقع که خواستی محتوا رو گوش کنی و تکالیف رو انجام بدی و بفرستی. بسیاری از دوستان دانشجو و کنکوری قراره اون موقع بهمون بپیوندن.
❓کارگاه حضوری خواهد بود یا مجازی؟
✅مجازی؛ در بستر تلگرام و ایتا
❓دقیقا چهکاری قراره انجام بدیم؟
✅طی یک دوره ۱۵ روزه، مباحث مهم و اساسی برای ورود به عرصه نویسندگی تدریس میشه و تکالیفی به شما سپرده میشه که انجام بدید و ارسال کنید. بعد با هم یکبهیک نقد و بررسی میکنیم و اشکالات رو تذکر میدیم و نوشتههاتون رو انقدر باهم چکشکاری میکنیم تا شکل مطلوب یک نوشته رو یاد بگیریم.
در یک برهه ۱۵ روزه، قراره وارد دنیای نویسندگی بشیم، درباره نویسندگی بگیم و بشنویم و بنویسیم و نقد بشیم و کنار همدیگه رشد کنیم و رشد کنیم. پس اگه ذرهای علاقه در خودتون احساس میکنید، جا نمونید :)
عجم علوی | مهدی مولایی
🔴شروع ثبتنام کارگاه نویسندگی خلاق! ۱۵ روز با نوشتن. «ظرفیت محدود»❗️ تاریخ شروع کارگاه: ششم تیرم
استقبال واقعا فوقالعاده و فراتر از انتظار بود؛ ادمین بزرگوارمون از دیشب توی تلگرام و ایتا صدها پیام دریافت کردن؛ ظرفیت کارگاه فعلا تکمیل شد. ان شاءالله بتونیم به بهترین نحو در خدمت عزیزان باشیم.
عرفه را خوانده و نخوانده توی مسیر افتادهاند. قافلهای طویل. با صدای جرس شتران. بزرگمردی با وقار، ردای سبز بر دوش، پیشاپیش کاروان میرود و بلندقامتی استوار، علَم بر دوش، به گامی در پس او. اهل حرم، به جهازهای پردهپوش شتران؛ بچگان بهخنده و بازی دوان بین کاروان. سهساله دخترکی. پنجساله پسری. دختران هنوز چشم بر مرد بلندقامت قافله دارند. پسران هنوز پسر اند؛ شرایط مردشان نکرده هنوز؛ صدای خنده میان کاروان. مشکهای آویخته از زین اسبان، هنوز پر. احترام هنوز برجا. آنسوتر اما، سر سفیر بر سرنیزه است. و پیکرش از بام دارالاماره میان بازار افتاده. وصیتنامه در جیب: به پسرعمویم بگویید که راهِ آمده را بازگردد. زبانها با اوست ولی شمشیرها بر او.
مناظره، یک برنامه چالشی برای کمک به سنجش عیار رجال سیاسی_مذهبی مستقر در بدنه نظام است که ببینیم کدامیک اشراف دقیق بر چالشها و تواناییها و راهحلها دارد و خواهد توانست بهتر از دیگران، به پیشرفت کشور و رفع مشکلات مردم کمک کند. راهبردهای ارتقای سطح کشور در برهه چهارساله پیش روی ملت را چطور برنامهریزی کرده و بعد از تسلط بر مردم، چه خواهد کرد. مناظره را به چشم یک شوی سرگرمی برای حملات تانکگونه یککاندید به دیگران و تامین سوژه طنز کاربران مجازی یا تحلیلهای سطحی تکجملههای کلی نامزدها برای تامین محتوای رگباری کانالهای تلگرامی نگاه نکنیم. که فلانی چهخوب تاخت و بهمانی چهخوب ضدحمله زد. مناظره، عصر جدید و کودکشو و فوتبال صدوبیست نیست!
که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش!
یادداشت منتشرشده در صفحه اول و سوم روزنامه جوان
عجم علوی | مهدی مولایی
🔴شروع ثبتنام کارگاه نویسندگی خلاق! ۱۵ روز با نوشتن. «ظرفیت محدود»❗️ تاریخ شروع کارگاه: ششم تیرم
دوباره چند ظرفیت محدود برای ثبتنام در کارگاه باز شده. عزیزانی که تمایل به شرکت داشتند و بخاطر تکمیل ظرفیت موفق نشده بودن، میتونن به ادمین پیام بدن.
زندگی در عصر مدرنیته و حکمرانی بلاهت و لهو و لعب بر تمام ساحات زندگی بشر مدرن، باعث میشود که «دلقکهای پردهخوان» و«مقلدان خیابانی» که عمری جز بالاوپایین پریدن در صحنه برای جلب خنده بینندهها و کلاهچرخاندن برای جمعکردن سکه از حضار فعالیت دیگری نداشتهاند و قوه عاقله و متفکرهشان بعد از مقطع دبستان بلااستفاده مانده و جز لولیدن در جشنهای فاسقانه سفارتخانههای اروپایی در هیچ محفلی نبودهاند، توهم وزانت و صاحبنظری برای جامعه کنند. باعث میشود گستاخانه و دلقکمآبانه به فرهیختگان و نخبگان و آگاهان جامعه که عمرشان صرف تقویت بنیه ایران شده جسارت کنند.«عقل در کودکی جاگذاشتهها» به «پا در جبهه جا گذاشتهها» انگ انسداد فکری بزنند. چه رأی ما به این مرد عزیز باشد و چه نباشد، تار گندیدهای از موی سپیدش را به کرور کرور تلخک لوده نمیدهیم.
خود را نهجالبلاغه مجسّم، و اخلاق مصوّر وانمود میکردند. نمایش اخلاقمداری میدادند. آیه و روایت از لبهاشان سرازیر بود. رقبا را دگم و منسدد و خشونتطلب میگفتند. خیلی زود زود، ناگهان در یک بازه ۲۴ ساعته، نمایششان بر باد شد. پرده از چهرههاشان برافتاد؛ پزشکیان در پاسخ یک اصفهانی که از وضعیت زایندهرود و راهکار دولت آینده سوال کرد، به طعنه و عصبانیت گفت « برو به اونا رای بده بیان برات درست کنن»! ظریف در پاسخ کشاورز گلایهمند، چشم گرد کرد و انگشت تکانداد و فریاد کشید که «شما خجالت بکش»! و مشاور فرهنگیشان در برنامه زنده، مقابل چشم همگان، عصبانی شد و میکروفون را یک پرتاب پنجامتیازی کرد و برنامه را ترک کرد و رفت. حتی نتوانستند تا روز تکیه بر قدرت، ادای اخلاقمداری درآوردند.«یوم تبلیالسرائر»شان زود رسید. بیادبهای بیگانه با اخلاق و رواداری. بیتحملهای خشن گشادهدهان. وارثان پونزدار دهه شصت. جانشینان دولت عربدهکش دهه نود.
خاضعانه و از زبان کوچکترین برادرتان؛طنزپردازیهای شیرین همزمان و لحظهای از مناظرات در کانالهای مجازی، توجه و تمرکز قشر جوان را که قشر اثرگذار و تصمیمساز جامعه است، از روی مطالب مهم و برنامههای جدی نامزدها به مسائل پیرامونی و حاشیهای و بالقوهطنز نامزدها معطوف میکند و عملا همین اندکتاثیر مناظرات را هم کمتر میکند. نگاه خصمطلبانه و کنایهپردازانه نامزدها، و نگاه طنزپردازانه و سرگرمیمحور مخاطبان به مناظرات، عملا مناظرات را تبدیل به یک شوی چهارساعته پرسوژه برای سرگرمی و تولیدمحتوای کاربرها کرده.
جدال نامزدها برای جذب آرای تودهخاکستری خواهران کمحجاب جامعه و بازی با عبارات «باتوم» و «حراست دانشگاه» و « حجاببان» و تلاش صرف، برای جذب نگاه و جلب توجه دختران کمحجاب، آنها را از توجه به قشر زنان محجبه و دختران مؤمنه جامعه بازداشته؛ گویی هیچ نیازی به توجه و رأی آنها احساس نمیکنند. نه به مشکلات و مصائب و محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی آنها میپردازند، نه وعده بهبودی به آنها میدهند و نه حتی کلامی در حمایت از آنها به زبان میآورند. گویی که نیستند اصلا. گویی که دختران دیگر، مهمترند انگار؛ جذب آراء خاکستری، از رایهای سفید بازتان ندارد. امروز بدنه زنانهٔ آراء شما همیناناند. محجبههای سیاسی و مذهبی جامعه. به زیرپای تودههای خاکستری ذبحشان نکنید!
«مهدی مولایی»
به رغم مدعیان و کارشناسنماهایی که فاتحهٔ خیابان را خوانده بودند و تیتر «پایان مرجعیت خیابان» میزدند؛ به رغم آنها که سکوت موقتی خیابان و ستادهای خیابانی را به عنوان قهر جامعه با انتخابات تلقی میکردند؛ و آنها که ترجیحشان تمرکز صرف شور انتخابات در فضایمجازی و شبکههای اجتماعی بود تا با عملیاترسانهای و اکانتهای سازمانی و نظرسنجیهای تصنعی نامزد محبوب خود را وزنه انتخابات جابزنند، حالا کمکم «خیابان» در قرق مردم میآید. از امروز در سفرهای استانی نامزدهای جبهه انقلاب، باز حالوهوای انتخاباتهای دهه نود توی شهرها میپیچد. یکی پساز دیگری. و این پیش از آنی که دستاوردی برای خود نامزدها باشد، دستاوردی عینی و ملموس برای انقلاب است. مردم هنوز برای انقلاب توی خیابان میآیند و به بهبود وضعیت بهواسطه صندوق رأی ایمان دارند. از اصفهان تا قزوین و تا اهواز و همهجا. قدرت «خیابان» را انکار نکنیم؛ حتی اگر این شلوغی و استقبال، برای نامزد رقیب بود!
«مهدی مولایی»
امشب بهلطف امیرالمؤمنین شب جهش در سبد آراء جبهه انقلاب بود. بسیاری از مرددین، با مناظره امشب، تصمیم خود را گرفتند و حتی بخش قابل توجهی از بدنهٔ آراء دو نامزد دیگر، با مشاهده بیاطلاعی و عدماشراف و انشاءخوانیهای ناشیانه نامزدهایشان، ریزش کرد. آقای پورمحمدی که نهبرای جلب رای، بلکه برای ریبرندینگ خود وارد کارزار انتخابات شده، شکستخورده و ناموفق بود و آقای پزشکیان، با اذعانهای متعدد به «نمیدانم/بلد نیستم»های خود کفر طرفدارانش را درآورد. او حتی نتوانست از ذخیرههای استراتژیک جبهه اصلاحات که بهعنوان آخرین امید اصلاحطلبان شهربهشهر در ستادهای او فعالیت و سخنرانی میکنند، حمایت کند و پشتشان را خالی کرد که «هرکس اومده توی ستاد من، خودش اومده»! حتی جملات عربی او دیگر مثل روزهای اول برای مخاطب جذابیت ندارد و تبدیل به کلیشههای نخنما شده. نامزدهای جبهه انقلاب اما با جلوه قدرتمند خود، هم در دفاع از دستاوردهای دولت شهید رئیسی و هم در پاسخ قاطع به طلبکاریهای قبیح آنها، موفق و طوفانی ظاهر شد و بهنظر، بخش قابل توجهی از آرای خاموش را بهخود اختصاص داد. با مدد امیرالمؤمنین و تلاش جبههانقلاب ان شاءاللّه در روزهای آینده، میخ آخر بر تابوت جبهه غربگرا کوفته خواهد شد.
«مهدی مولایی»
تا ابد هرچه خلیفهاست به قربان علی.
عیدتون مبارک بچهشیعههای خوب مولا💚
تله «اجماع»، ده روز تمام امت حزباللّه را معطل خود کرد. بسیاری، به انتظار اجماع، نشستند و هیچ نکردند تا یک اسم از جلسه اجماع نامزدها خارج شود و همان اسم را توی صندوق بیندازند و تمام؛ رفع تکلیف. اراده خداوند اما ظاهرا چیز دیگری است. گویا در این مقطع از تاریخ، امت باید خود به بلوغ انتخاب برسد؛ به تحقیق و تفحص و سبکوسنگین کردن و بحث و تبادل آراء، تا قدرت انتخاب خود را اظهار کند. باید ملاکهای سالها آموخته و آزموده خود را از کولهٔ اندوختههای خود درآورد و یکیک با نامزدها بسنجد و عاقلانه و تاریخی، یک انتخاب تمام عیار کند. و پای این انتخاب هم بایستد. امت در بوته آزمایش افتاده انگار. آزمایش انتخاب. تکلیف گویی بهاین سادگیها میل رفع شدن نداشته. و رشد امت_اگر خدا بخواهد_ از دل همین آزمایشهاست. پس ابایی نداریم. ما هم مرد گذراندن برهههای سخت امتسازیم. به قدمت هزارسال. یکی پسِ دیگری. در فرصت باقیمانده، چشم از اجماع بشویید_که اگر مجتمع شوند، رحم خداست_ و خود، مردانهوار به تحقیق و مشورت و توسلی انتخابتان را نهایی کنید و در فرصت باقی تا مینوانید تبلیغش کنید. به توسل به حضرتش_عج_ و برکت خونِ هنوز گرمِ شهیدان خدمت، بهخواست خدا مشیّت الهی از سرانگشت سبابه امت متظاهر میشود. دست در دست، برای عبور سرفراز از این آزمایش همگانی و ورود به باب رحمت الهی.
«مهدی مولایی»
مغلطه «فلانی خوبهها، ولی اگه بره دور دوم پیروز نمیشه، پس به بهمانی رأی بدید» مغلطهای مضحک و گولزننده و سادهانگارانه است، برای رأیاولیهای کمتجربه سردرگم؛ نه برای آنها که چندین دوره رأی به صندوق انداختهاند و میدانند کجای سرنوشت ایستادهاند. این مغلطه یعنی اگر در دور دوم، جبهه انقلاب و توده مذهبیون و امت حزباللّه تمام حمایت خود را سراپا، پای یک نامزد واحد بگذارد و همه آنها که دور اول رأیشان را صرف دیگرنامزدها کردهاند، برای یک نامزد واحد، پای صندوق بیایند، باز در مقابل نامزد واحد جبهه مقابل، ناتواناند! یعنی ما یقین داریم که جبهه انقلاب، میان اکثریت رای دهندگان_که کلیّت نظام را قبول دارند و پای صندوق آمدهاند_ به اندازه پنجاهدرصد هم مقبولیت نخواهد داشت. پنجاه درصد «مردم» هم حتی نه؛ پنجاه درصد «نیروهای پایکار انتخابات» هم پشت جبهه انقلاب نیستند! گویندگان این حرف، لوازم کلام خود را درک کردهاند؟ جبهه انقلاب، بین رأیدهندگان نظام هم پنجاهدرصد اقبال ندارد؟ اگر ندارد که نتیجه را تحویل دیگر رقبا بدهید و به کرسی مجلس و دولتسایه برگردید! اگر نماینده اکثریت نیستید، چرا میخواهید بر اکثریت حکمرانی کنید؟ و اگر به نیروهای پشتیبان انقلاب و حزباللّهیهای همیشه پایکار و مردمی که ده روز تمام برایتان سنگتمام گذاشتند ایمان دارید و مقبولیت انقلابیها را پذیرفتهاید، پس رأیدهندهها را با لولوی «دور دوم» نترسانید و بگذارید هرکس آزادانه و مختار، به نامزد اصلح خود رأی دهد. اگر اکثریت بودید پیروزید و اگر نبودید، مردانه تن به اراده اکثریت خواهید داد.
«مهدی مولایی»
بوی دلسوزی برای انقلاب از کلمههایتان استشمام نمیشود؛ نوشتههایتان بوی تعفن میدهد؛ سیاه است؛ تاریک؛ روزهای اول توی رودربایستی، میگفتید هر دو نامزد جبهه انقلاب بسیار عزیزند و ما چقدر خوشبختیم که دوتا نامزد فوقالعاده برای انتخاب داریم و ضدانقلابها و براندازها چقدر بدبختند که میان خودشان هیچکس را در این سطح ندارند. از بیستوچهار ساعت آخر و صبح امروز اما نقاب از چهرههای قدرتطلبانه بسیاری افتاد. عرصه که تنگ شد و دیگری بهنفع نامزدتان کنار نکشید، وقتی احساس کردید که گویی استقبالتان کم است، تمسخر و توهین به نامزد مقابل را شروع کردید؛ بچگانه؛ لجبازانه؛ حقیرانه؛ بیآنکه برایتان مهم باشد که اگر نامزد راهیافته به دور دوم، نامزد محبوب شما نباشد، با این حجم از کینه و نفرت ساطعشده از جنابتان به نامزد دیگر، در دوگانه دور دوم چه خواهید کرد. ارزشهای انقلاب اسلامی را نفهمیدهاید. که اتفاقا انتخابات هرچه رقابتیتر و تنگاتنگتر باشد، قوت انقلاب بیشتر است و اتهام «انتصاب» و «از پیش تعیینشده بودن» رئیس جمهور کمتر است. اتهامی که سالها به آقای رئیسی زدند و گفتند که از صندوقی بیرقابت درآمده. رقابت یعنی همین؛ کنار نکشیدن و تا آخر ایستادن و محک زدن اقبال هر نامزد بعد از اعلام نتایج. جمهوریت را بپذیرید و کماقبال بودن نامزدتان را گردن عدمانصراف نامزد دیگر نیندازید. رقابت را بپذیرید و از تخریبهای کودکانهٔ دست بکشید. نفس خودتان را آماده پذیرش اراده اکثریت کنید، که خدایناکرده بعد از اعلام نتایج اگر معادلاتتان بر هم خورد، طغیان و سرکشی نکنید. صندوقهایمان اگر سقوط کردند نگران نباشیم؛ مراقب باشیم ایمانهایمان سقوط نکند!
«مهدی مولایی»
اختلافنظری اگر داشتیم، برای ایران بود. فکرهای مختلف، نامزدهای مختلف را راهحل پیشرفت کشور و انقلاب میدانست. یکی معتقد بود که فلان نامزد برای پیشرفت ما بهتر است و دیگری، نامزد دوم را گزینه مناسبتری برای جبهه انقلاب میدانست. اسمش «اختلافنظر» بود.«تفرقه و انشقاق» نبود. محترم بود. و از دل اختلافنظرهاست که اصلح کشف میشود. حالا توفیق اجباری شده که روی نامزد واحد اجماع کنیم. خودشان اگرچه به اجماع نرسیدند، صندوقها اما به اجماعمان رساندند. همین را مگر نمیخواستیم؟ الحمدللّه؛ جبهه انقلاب در موضع ضعف نیست حالا. برخی را آقای قالیباف از چنگ جبهه مقابل خارج کرده بود و توانستهبود رأیشان را جلب خود کند. این توانایی او بود. این قشر احتمالا به اردوی حقیقی خودشان بازخواهند گشت. الباقی اما پایکار جبهه انقلابند همیشه. نیازی به دعوت برای پیوستن به نامزد باقیمانده ندارند؛ خودشان میزباناند اصلا. متحدیم. همدل. مثل صبح ۱۳ دیماه. مثل نیمهشب وعدهصادق. دست در دست. به وسوسههای اقلیت اغواگری که آنقدر در نقش خود فرورفتهاند که حالا میگویند «حاضرم به نامزد نابلد جبههمقابل رأی دهم اما به خودی نه» گوش ندهیم. در دهروز گذشته بهقدر کافی از تحلیلهای سطحی مضحکشان بهرهمند شدهایم و حالا بیاعتباریشان ثابت شده. زمزمه تفرقهافکنان را در نطفه بیمحلی کنیم. وقت اخوّت است. و ما باز پای کار ایرانیم؛ ما نایبان شهیدان گمشده در مههای ورزقان.
«مهدی مولایی»
در دستگاه محاسباتی خداوند گاهی جهاد، تلاش، دعا و استغفار چهار روزه امتّی، ابتلای مقرّر چهارساله و بلکه چهلساله را از سر آنها برمیدارد. امت موسی با تضرعی چهلروزه عذاب و ابتلای مقرر و قطعی صدوهفتاد ساله را از خود دور کرد. امت اگر در قیام چهار روزهٔ خود، نشان دهد که همچنان پایبند به احکام شریعت و ارزشهای الهی است و قرص و محکم پای آرمانهای خداوندیِ خود ایستاده؛ اگر نشان دهد که به طمع وعدههای پوچ گذر از آرمانهای انقلابی و وادادگی در برابر ابرقدرتهای طاغوتی، تن به حاکمیت سستعنصران نمیدهد؛ امت اگر ثابت کند که در پیحاکمیت عزتبخشهاست نه تشکیلدولت ذلتخواهان منفعل در برابر استکبار، و نشان دهد که همچنان در کنار مستضعفان و پایبرهنگان است و اشرافگرایان متکبر را طرد میکند، به فضل الهی، خداوند هم ابتلای چهارساله قریبالوقوع را از آنان دفع میکند. این سنّت خداست. که سرنوشت هر امت را، جز خود آن قوم تغییر نمیدهد. پس به جهاد و استقامتی چهار روزه، از ابتلای چندساله میرهیم ان شاءاللّه.
«مهدی مولایی»
چه جوانانی اسماعیل؛ چه جوانانی!
نسل سوم و چهارم انقلاب؛ جوانهای دهه هفتاد و هشتاد. کار انتخابات روی انگشت اینها افتاده رسما. از اتاقهای اندیشهورز ستادها برای ترسیم اهداف؛ تا ترک موتورهای هوندا از اینسوی شهر به آنسو برای تبلیغ و برای نشر پوستر؛ از جیب شخصیشان خرج میکنند برای چاپ پوستر و بنر! باورت میشود؟ لپتاپهایشان را یکساعت خاموش نمیکنند؛ شبانهروز درحال کار گرافیکی و طراحی و تولید محتوا هستند. پویشی راهانداختهاند که با شمارههای رندوم تماس میگیرند برای اقناع مردم؛ تلفن پشت تلفن؛ این جوانها کانالهای تلگرامیشان را شبانهروز وقف شناساندن اصلح کردهاند؛ پیجهای اینستاگرامیشان؛ استوری پشت استوری. توییت پشت توییت. یکعدهشان راه افتادهاند کف خیابان حتی؛ میگویند تا چشمتویچشم مردم، آرمانهایمان را نشر نکنیم دلمان آرام نمیگیرد. از تاکسیها تا مهمانیهای خانوادگی؛ از شمالنشینهایتهران تا دورافتادهترین روستاهای چندخانواری. این نسل عجیب مجاهد. اینها از مرحله شناخت معیارهای حکمران صالح گذشتهاند. از توان تطبیق معیارها بر اشخاص هم گذشتهاند. این نسل وارد مرحله اثرگذاری اجتماعی و ایجاد موجهای میلیونی برای تعیین حکمرانان صالح شدهاند. من_فارغ از اینکه چهکسی رئیسجمهور شود_ به این نسل کمربستهٔ مجاهد، به این چریکهای اجتماعی کفخیابان و مجازی، و این یاوران آخرالزمانی انقلاب مباهات میکنم. خداقوت بچهها.
«مهدی مولایی»
بعد از «خرابکاری شرافتمندانه» و « خشونت انسانی» حالا معنی پرنسیپ اخلاقی را هم فهمیدیم. قشر شکمسیر بیدغدغه قارونصفت و یاغی که وقتی برای سوارشدن بر گرده مستضعفان، از شورش سخت و خیزش نرم_بخوانید هرزگی_ راه بجایی نبرده، حالا عزمکرده که کارگران و مستأجران و ضعفا را بهسان بردگان قرون وسطایی خود شکنجه کند. احساسخطر اشراف و اغنیا از حضور و اتحاد مستضعفان و پایبرهنگان. عصبانیت طبقه همیشه برخوردار، از تغییر معادلات بهنفع طبقه کمتربرخوردار. آرایش جنگی ملّاکان و بردهپروران، در مقابل تودههای امّیدوار مستضعفان. اینبار اما کارگران و مستأجران و طبقه متوسط تحتفشار، با انتخاب «حامی مستضعفان»، بغض سالها فروخورده خود را برسرتان فروخواهند آورد. زیادهخوارهای پست شکمباره.
«مهدی مولایی»
«اُمة یدعون الی الخیر»های پایکار ایران، روز آخر جهاد تبلیغ است؛ ناامید نشویم. از پا ننشینیم. یک تماس گاهی مساویاست با جلب رأی یک خانواده. یک گفتگو گاهی مساوی است با تغییر موازنه آراء در یک شهر. تأکید این چندساعت پایانی را روی احیای آرای خفته بگذاریم. تجربه این چند روز نشانداده، برخی_ خصوصا در شهرستانها و رنجسنی میانسال_ که شرکت یا عدمشرکت در انتخابات اصلا برایشان موضوعیت ندارد، صرفا با این سوال ساده که « باشه؛ کدومشون بهتره؟» و پاسخ یک کلمهای و نهایتا چندجملهای شما تصمیم به رأی به اصلح میگیرند! خیلی راحتتر از چیزی که تصور میکنید؛ زیست سیاسی همه شهروندان کشور مثل هم نیست؛ دیگران را با خودتان مقایسه نکنید. طیف کثیری از جامعه اصلا مناظرات را ندیده و پیگیر محتواهای فضایمجازی نبوده؛ در بعضی خانوادهها حتی، آرای اعضایخانواده تابع رأی سرپرست خانواده است! با یک گفتگوی ساده چند دقیقهای میتوان قلبهای بسیاری را متمایل به اصلح کرد. با چند گزاره بدیهی درباره دو نامزد. این چندساعت از کنار هیچکس ساده عبور نکنیم؛ فامیل، همسایه، رانندهتاکسی، فروشنده، مشتری، همه و همه؛ مردم را دعوت به مشارکت و کنشگری اجتماعی کنیم. بدون جدال و مراء. بدون حاشیه و اصرار. سرنوشت این انتخابات را تکرأیهای خفته مردم تعیین خواهد کرد. مطمئن شویم که در این ساعات پایانی_ فارغ از عملکرد این چند روزمان_ حداقل یک رأی دیگر به سبد آرای اصلح افزودهایم. امروز رقابت بر سر تکرأیهای مردّد است. یاعلیگویان کار را یکسره کنیم.
ما همه تلاش خودمان را کردیم ابراهیم؛ ما شبها نخوابیدیم؛ تماس گرفتیم؛ پیامک زدیم؛ صحبت کردیم؛ نفر به نفر. چشم توی چشم. ما یک هفته مثل خودت شدیم. خستگی نشناختیم. از شمال شهر تا روستاهای دور. تا ارتفاعات ورزقان شاید. معلق میان خوف و رجا. مادرهامان، ختم صلوات گرفتند. پدرهامان حدیث کسا خواندند. دست همه را گرفتیم تا صندوق رأی. چهکار باید میکردیم. ما خواستیم که خون هنوز گرم تو، زیر پا نرود ابراهیم. تو حیف بودی. ما خواستیم جای آن برادر ایستادهقامتمان در وزارتخارجه، نا لایقان تکیه نکنند خب. خواستیم یکی مثل خودت_حداقل شبیه به خودت_ توی پاستور بنشیند. خواستیم که وجدانهای خفته را برانگیزیم. مردمان کمترآگاه را روشن کنیم. نظامفکری جامعه را نزدیک به حق کنیم. ما باختیم ابراهیم؟ نباختیم که. ما نباختیم ابراهیم. ما برای خدا دویدیم؛ در پی کسب قدرت و ثروت نه. ما حالا میلیونها فکر بلندیم. میلیونها مردم کمربسته بر پای ایران؛ بر پای انقلاب. ما میلیونها مردم «کارنامه»دیده و «برنامه»شنیده. ما ابراهیمدیدههای بهکم ناراضی. ما توقف ناپذیریم ابراهیم هنوز. ما داریم میرویم هنوز. نه آن هشتسال متوقفمان کرد، نه هیچ چهارسال دیگری. ما میرویم تا اهتزاز بیرق لاالهالااللّه بر بلندای عالم. ما منتظران یکدم از پایننشسته ظهور. ما نزدیکان به قلّه. و دست تو امروز بازتر است برای گذر «جمهورِ» خود، تا فتحی که همه بسوی آنیم. ناامیدی گناه کبیرهست. گوش کن؛ صدای اذان هنوز از گلدستهها بلند است...
«مهدی مولایی»
[پس ای بندگان خدا، لباسهای حزن و عزا بر تن کنید و غمها و مصایب را بروز دهید که فرزندان محمد را مظلومانه و درهمشکسته ذبح کردند]
از آن پسرکوچولوی آواره در هرم آفتاب تابستانی کوچهها، درب به درب که «عمو داریم کمکبههیئت جمع میکنیم. شما هم کمک میکنید؟» تا این مرد نیمپخته امروز که گهگهکی برایت یواشکی مینویسد؛ از آن پسرک سیاهپوش زیر چادر مادر در روضههای خانگی که متعجب به لرزش شانههای زنان چادر بهچهرهکشیده همسایه خیره میشد، تا این جوان عزادار همچونزنان گریهکن در مجالس مردانه؛ و از آن پسرک ریزاندام حامل طبلی کودکانه در پی دسته عزا که برایت نامتوازن و فالش طبل عزا میکوبید تا این ظاهرا مردشدهٔ قامت بلندکرده که حالا هروقت دلتنگت میشود تنها بسوی حرم راهمیافتد، من همانم هنوز و تو همان هنوز. این ارتباط، که از لحظه ولادت _ یا قبل از آن شاید_ شروع شده، به قوت خود تا حالا رسیده. میدانم.میدانم بالا و پایین کمنداشته. کممعرفتی کمنداشته. فراموشکاری کمنداشته. اما شما همیشه آن سویغالب یکنفره پیشبرنده رابطه بودهاید. همو که جور کوتاهیهای طرف دیگر را هم بهدوش میکشد. اضطراب رسیدن داشتم؛ از پی وقایع سخت سهمگین. از پی غمهای متعدد یکساله. از پی غزه، از بیمارستان معمدانی، از تعرض به زنان در برابر بیمارستان شفا، از انفجارهای بزرگ، سفارت دمشق، تنشهای پیشا وعدالصادق، مصیبت گلزار شهدای کرمان، گمشدگی در ارتفاعات ورزقان، نماز بر پیکر شهیدان، کشاکش سخت انتخابات. کولهبار اضطرابم امسال پروپیمانتر از هرسال بود و با تمام تظاهر به قوی بودن، راستش حمل این کوله طاقتفرسا بود. حالا به منزلِ زمینگذاشتن رساندهایم باز. به منزل گریه. حالا باز توی گوشم آرام خواندی که زمین بگذار این اضطرابها و غمها را و توی آغوشم بیا. چه خوشموقع. چه خوشموقع عزیزم. موعد شماست و ما لنگان و کشان، مردیم تا رسیدیم. حالا ما کوله بر زمینگذاشته، کفش کنده و خمیدهگردن باز دو زانو در ورودی خیمه شما جا گرفتهایم. بعد یکسال غم، جایمان خوشاست حالا. کاروانت به سلامت عزیزم.
«مهدی مولایی»
ما همیشه دقیقهنودیها
یادداشت منتشر شده در صفحه اول و سوم روزنامه جوان
B2n.ir/n83459
امام آدمبد ها؛ امام غرقشده ها؛ امام لات ها؛ شلنمازها؛ بینمازها؛ خجالتی ها؛ پشتستون نشین ها؛ کماشک ها؛ یواشکی گریهکنها؛ خیلیگناهکار ها؛ شرمنده ها؛ گردنکج ها؛ کفش به گردن انداخته ها؛ پشیمانها؛ امام علیگندابی ها؛ رسولترک ها؛ مجیدبربری ها. حر ها. شما اگر نبودید، ما فهرست اصحاب ائمه را که میدیدیم، جز سلمان و میثم و ابوحمزه و ابوخالد و زراره و یونس بن عبدالرحمن، و پاکان و مهذّبان دیگر، شاید اسم دیگری به چشم نمیآمد. ما غرقشدههای تاریک و راکد هیچوقت شاید امید توی دلمان جوانه نمیزد. ما مطرود بودیم. پشت گوش افتادگان. از دور تماشاگران. اصحاب شما را که اما میبینیم، از تازهداماد نصرانی، تا پیرمرد عثمانی و تا حر یزیدی ، توی چشم میآید. توی خیمه تو آدمبد ها هم بین مهذّبان مینشینند. زانو به زانو. کتفبهکتف. انگار نه انگار . تو راستش امام مایی. امام «إرفع رأسک»گوی همیشه بالبخند ما. امام ما آدممعمولی ها. ما نهچندان مومنها که هنوز به تاری نحیف، وصلیم و جدا نشدهایم. ما گاهی توبهکنان و بیشتر توبهشکنان. چقدر خوب که هستی و چقدر خدا حـر را خیر بدهد که راه ما را باز کرد. ما حالا از انتهای مجلس، از پشت ستون، از ورودی کفشکَن خیمه میتوانیم جلوتر بیاییم. امشب زانو به زانوی خودت بنشینیم و بهروی خودمان هم نیاوریم که جنسمان با حبیبها و عباسها و آدمخوبهای پهلوبهپهلو نشستهمان فرق میکند. همیشهٔ سال، روز آدمخوبهاست. امشب اما شب ماست. لطفا راه باز کنید. راه باز کنید که امشب میخواهیم نزدیک آقا بنشینیم.
«مهدی مولایی»
منّت را... منّت را مردان میفهمند. منّت را مردان مغرور باجبهفلک نداده میفهمند. سلیمالنفسهای ایستادهقامت. زیربار دین هیچکس نرفتگان. سر بالاگرفتگان. منّت را... منّت را مردان میفهمند. آنها که حاضر اند هستیشان را بدهند اما مقابل نامردان گردن به ذلت و خواهش، کج نکنند. اصلا بار و بندیل ببندند و اهلوعیال را کاروان کنند از این شهر به آن شهر، ولی یک لحظه زیر پرچم متکبران سر خم نکنند. بنیهاشم از اینهایند راستش. از این مردهای باجنده. مغرورهای سرخمنکرده. دیدی این مردهایی که حتی کوچکترین حوائجشان را خودشان انجام میدهند و حتی از بچههای کوچکشان هم، آوردنِ چیزی و انجامِ کاری را نمیخواهند؟ بنیهاشم از اینهایند راستش. از این عزیزالنفسهایی که از تولد تا ممات حتی یک خواهش کوچک از کسی نمیکنند. از این حرص درآرها که همیشه همه کارها را خودشان میکنند. با نداری میسازند اما دهان به خواستن باز نمیکنند بنیهاشم از اینهایند راستش. و خب میدانی که پسر علی، بزرگ بنیهاشم است. تاریخ، ایستادهقامت ضد ذلتی مثل او ندیده. امّا... امّا این مرد مغرور عرب، این عزتمندترین ایستادهی تاریخ، این پسر علی، یکجایی... یکجایی ناچار میشود. یکجایی پا روی رگ بنیهاشمیاش میگذارد. این عادتِ خواهشنکردن و نخواستنِ دیرینه را کنار میاندازد. یکجایی... آه... میرود مقابل سپاه قهقههزنان و خردهپایان بیانصاف. میگوید «منّو انا ابن المصطفی» من پسر مصطفایم. منّت سر من بگذارید و کمی آب به طفلان ما دهید... آه. ادامهش به چهکارمان میآید. همین خواستن، خواهش کردن، منت از حرامزادگان کشیدن توسط مردی عزتمند. توسط بزرگ بنیهاشم... همین خودش روضهست. این شکستن غرور. نگاه خواهشمندانه یک مرد به دوردست یک سپاه. مردان طایفه ما را، قرنهاست که در شب هفتم، همین شکستن غرور بنیهاشمی یک مرد، بیچاره کرده... منّت را مردان میفهمند.
«مهدی مولایی»