eitaa logo
مبتلایِ امید
622 دنبال‌کننده
276 عکس
63 ویدیو
0 فایل
ماهِ پسِ اَبرم... کپی؟ به هیچ‌وجه! لطفا فوروارد بفرمایید و با آیدی و اسم نویسنده منتشر کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا یه توت ما رو نجات داد. طعمِ گیلاس/عباس کیارستمی
مبتلایِ امید
آقا یه توت ما رو نجات داد. طعمِ گیلاس/عباس کیارستمی
داستانِ پشت این جمله رو نمی‌دونستم اما بدجوری قلبمو نوازش کرده بود، حالا که فهمیدم تبدیل شد به یکی از موردعلاقه‌ترین دیالوگ‌ها برام♥️
باغچه‌ی مامان این روزا اینطوریه که عطرِ بهارنارنج مدهوشت می‌کنه!
تهرانی‌های عزیز به عنوان یک شیرازی خواستم بهتون بگم شهرتون رو خیلی دوست می‌دارم و دلم می‌خواد یه روزی بتونم تک تک مغازه‌ها، خیابونا، کافه‌ها و هر جای قشنگی که داره رو ببینم و عشق کنم🌱
پیداش کردم، گوشش دادم و همزمان باهاش خندیدم و بغض کردم. چقدر زیبا و دلنشین بود!
تلگرامو که باز می‌کنم کانال‌های کنکوری می‌پاشه تو صورتم، نمی‌خوام آقا، نمی‌خوام.
من هنوز هم عین بچگیام هواپیما می‌بینم براش دست تکون می‌دم🤍 اون موقع‌ها که کوچولو بودم فکر می‌کردم وقتی دست تکون می‌دم خلبان منو می‌بینه☁️
من در کودکی فکر می‌کردم آدمی‌زاد تنها یک بار می‌میرد و بلافاصله بعد از مرگش او را خاک می‌کنند! اما عزیزم من اشتباه می‌کردم، آدم خیلی می‌میرد. آدم را حرف می‌کشد، نگاه می‌کشد، قلبِ شکسته می‌کشد. گاهی آدم را دوست داشتن هم می‌کشد. آدم نیمه‌شب یا دمِ غروب می‌میرد، بعد از مرگش می‌خوابد و فردا باز از خواب بلند شده و می‌رود پی کارهایش! آدم گاهی می‌میرد اما نه خم به ابرو می‌آورد، نه اشکی از چشم‌هایش جاری می‌شود، نه صدایی از او می‌شنوند، نه چیزی در نگاهش تغییر می‌کند! آدم گاهی می‌میرد و هیچکس نمی‌فهمد. آدم سال‌ها بعد از آنکه می‌میرد به خاک سپره می‌شود عزیزِ جانم... رقیه برومند | غروبی که طعم مرگ داشت. دست‌ها می‌لرزید و قلب جان می‌داد.
به قول حامد عسکری: به کجاها که نمی‌برد این ذهن قصه پرداز مرا...
امروز عصر در رو باز کردم و نشستم جلوش... حدود نیم ساعت به آسمون خیره شدم، به آسمونی که رنگ‌های زیادی رو تو دلش جا داده بود... آبی، نقره‌ای، سفید، نارنجی و صورتی. پرنده‌ها پرواز می‌کردن اینور اونور و چقدر دلم خواست منم پرنده بشم، بال بزنم و برم تا بالایِ ابرها...
و به این فکر کردم که من هم زیر آسمونِ خدا از اون عشق قشنگا که مثال زدنی می‌شن، تجربه می‌کنم؟ منم عطری که عاشقا می‌دن، به تنم می‌شینه؟ عاشقایِ واقعیا! نه از اون آبکی‌هاش...
کم کم دارم شیفته‌ی قلم آقای عسکری می‌شم!