مبتلایِ امید
نام دیگر مرگ، زیستن در میان کسانیست که رنج تو را کوچک میشمارند.
این بار زمستونِ ۱۴۰۲
سر کلاس عربی
بعد از اتمام ترم اول
و یک ماه از مرگِ یک عزیز گذشته بود.
دبیر برگه رو دست به دست کرد تا برسه به من. کلاس ساکت بود. پرسید: "دلیلِ این نمرهی بد چیه؟" با لبخندی که هیچ چیز ازش معلوم نبود و تقریبا دیده نمیشد گفتم: "عذر میخوام. مشکلاتی داشتم."
بدون مکث، انگار که جوابش رو از قبل آماده کرده باشه گفت: "بغل دستیت همین چند هفته پیش بزرگترین مصیبت رو از سر گذروند. اما الان بهترین نمره رو داره. پس میشه مرگ عزیز دید و باز هم درس خوند."
بله میشد. من به اندازهی بزرگی ساختمون دو طبقهی مدرسه، درِ گوش خودم خونده بودم که فلانی و فلانی و فلانی رو ببین، دارن ادامه میدن. قوی هستن. نذاشتن اتفاقی از پا بندازدشون. من به اندازهی تمام انسانها خودم رو سرزنش میکردم و با بقیه خودم رو مقایسه کرده بودم.
مثل اینکه این بار، مثل خیلی وقتهای دیگه، نوبت دیگران بود که رنجم رو مقایسه کنن، کوچیک بشمارن و بخاطرش حرف بارم کنن. من هنوز افسوس میخورم که چرا زبونم نچرخید تا بگم "غم هر کسی محترمه. که هیچکس اجازه نداره این غم رو مقایسه کنه یا کم ارزش بدونه. راه هر کسی با دیگری فرق میکنه. اینها پیش پا افتادهترین و واضحترین مسائلی هستن که معلم یک جامعه باید بهشون آگاه باشه."