فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شوخی حاج قاسم...
این آقا اصرار دارن که عکس که انداختن با حاجی بد افتاده و دوباره عکس بگیرن....
فدای خنده هات😭
#شهدا_را_یاد_کنید_با_ذکر_صلوات🕊
#شهیدان_زنده_اند
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
چه خوش #رفاقتی ست
رفاقت برای خدا
چه خوش #سعادتی ست
رفاقت در راه خدا
خوش به سعادتتان
رفیــقِ #خــدا بودن،
چه لذتی دارد!
#شهیدان_حاج_قاسم_سلیمانی
#ابومهدی_المهندس
#سردار_دلها
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🏴🌷حضرت فاطمه (سلام الله علیها) تبيينگر مهمترين وظيفه منتظران
✅لشکر #باطل با انسجام و وحدت خود، حول رهبران شيطاني، سعي در نابودي حق طلبان داشته و دارند و آيا در مقابل يك جمعيت منسجم، جز با جمعيت منسجم ميتوان ايستاد؟
✅نكته بسيار مهم در جهت ايجاد #همبستگي و همگرايي جبهه #حق، توجه و اهتمام به محور اين #وحدت و سازماندهي است كه در فرهنگ ناب اسلام با كليد واژه #امامت و #ولايت شناخته ميشود؛ زيرا به فرمايش امام رضا ع: «الامامة زمام الدين و نظام المسلمين».(كافي، ج1، ص168)
✅يكي از شخصيتهاي بينظيري كه به اين مهم اهتمام ورزيده و زندگي خويش را در حمايت محور امامت و ولايت، فدا نمود، حضرت #فاطمه است.
👈ايشان بارها نسبت به حمايت از امامت جامعه مسلمين و حق طلبان، تا پيروزي نهايي حق بر باطل تذكر داده و فرمودند: «اگر از ائمه معصومين اطاعت كنيد، شما را هدايت خواهند نمود و اگر مخالفت ورزيد، تا روز قيامت بلاي تفرقه و اختلاف در ميان شما حاكم خواهد بود».(نهج الحياة، ص38) و معلوم است كه با وجود اختلاف، شكست جبهه حق حتمي و وعده غلبه حق بر باطل به تأخير خواهد افتاد.
✅اگر بخواهيم ارزش جانبازي و شهادت حضرت #زهرا س را درك كنيم اين امر، جز با #درك موقعيتي كه در آن هستيم، يعني #نبرد حق و باطل، و با فهم رمز #پيروزي و #استقامت ما يعني #وحدت و همبستگي و با #بصيرت به جايگاه محوري امامت و ولايت ممكن نخواهد بود.
☝️سيره شهادتگونه حضرت #فاطمه س در حقيقت آينه تمام نما و #الگويي جامع براي همه #منتظران ظهور حضرت مهدي عج و مشتاقان غلبه حق بر باطل و شناخت #وظايف اجتماعي آنها خواهد بود.
#استاد_ملایی
#وظایف_منتظران
#مهدیاران
#فاطمیه
#امام_زمان
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 حدیث روز 💠
💎 سه شاخصه شیعه واقعی
🔻 امام محمد باقر علیه السلام:
اِنَّ بَعْضَ اَصْحابِهِ قالَ لَهُ: جُعِلْتُ فِداكَ، اِنَّ الشَّيعَةَ عِنْدَنا كَثيرُونَ، فَقالَ: هَلْ يَعْطِفُ الْغَنِىُّ عَلَى الْفَقيرِ؟ وَ يَتَجاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسيءِ وَ يَتَواسُونَ؟ قُلْتُ : لا . قالَ عليه السلام: لَيْسَ هؤُلاءِ الشّيعَةُ، اَلشّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هكَذا
بعضى از اصحاب امام باقر عليه السلام به ايشان عرض كردند:
شيعه در جامعه ما زياد است.
امام فرمود:
آيا بىنياز نسبت به نيازمند عطوفت و مهربانى میكند؟
و آيا نيكوكار از خطاكار میگذرد؟
و در مسائل مالى به همديگر كمك مى كنند؟
گفتيم: خير.
فرمود: پس اينها شيعه نيستند
چون شيعه كسى است كه اينطور عمل كند.
📚 بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۳۱۳
•┈┈••✾••┈┈•
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔻استاد شیخ حسین انصاریان:
✅ سنتهای عزاداری را احیا کنید / رمز موفقیت فعالیتهای دینی، فروتنی با مردم است
◻️ خدای متعال به هنرمند درس میدهد که هنر خود را حبس نکند و هنر خود را عرضه نماید و نمیتوان به بهانه #اخلاص، از ارائه هنر خود بپرهیز کنیم و در اینجا اخلاص به این معنا نداریم و هنر باید نشان داده شود.
◻️ برگرداندن برخی سنتهای عزاداری که امروز در دستههای عزا مشاهده نمیشود آثار و برکات زیادی خواهد داشت و قم میتواند در این زمینه پیشرو و پیشقدم باشد.
◻️ هنرمندِ اول و مبدأ هنر، #پروردگار عالم است و در 700 آیه قرآن کریم به هنر الهی و دعوت مردم به اندیشه و مشاهده این هنر ماندگار اشاره شده است.
◻️ غرب، هنر عریانی را برای تخریب انسانیت آورده است. ما باید اندیشه کنیم چگونه هنر اصیل را با بهرهمندی از ابزار علمی و رسانهای عرضه نماییم تا در برابر هنر فرویدیسم، هنر اصیل و دعوتکننده به معنویت جلوهگری کند.
◻️ #عشق، به اثر هنری روح میدهد و عاطفه در هنر موج میزند و اگر هنرمند در خلق آثار هنری به پروردگار تکیه کند، ناخودآگاه روحیه توحیدی را در فعالیتهای هنری خود تقویت خواهد کرد.
◻️ قرآن، به #زبان_مردم و به اصطلاح به «لسان قوم» نازل شده است در فعالیتهای خود و به ویژه برنامههای هنری باید زبان مردمی داشته باشیم تا از نفوذ لازم برخوردار شویم.
◻️ حضور پرشور مردم و جوانان در آئینهایی چون شبهای احیاء و دهه عاشورا بیانگر #روحیهایمانی در مردم است و همه افرادی که در نهادهای دینی، معنوی و تبلیغی حضور دارند به ویژه روحانیت میتوانند با محبت، فروتنی، تواضع و #روحیهمردمی در امر دین و تبلیغ دین خدا موفق شویم.
منبع خبر :
https://hawzahnews.com/x9YWJ
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
https://eitaa.com/m_rajabi57
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
مِشْکات
🔹️🔸️#ادامه_رمان_دختر_شینا 🔸️🔹️ 🔹️🔸️🔹️ #داستان_واقعی 🔹️🔸️🔹️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸●♧••••♡••••♧●🌸 https://eitaa.c
🔹️🔸️#ادامه_رمان_دختر_شینا 🔸️🔹️
🔹️🔸️🔹️ #داستان_واقعی 🔹️🔸️🔹️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌸●♧••••♡••••♧●🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
👇👇👇
مِشْکات
✫⇠ #دختر_شینا ✫⇠#قسمت 7⃣ #فصل_دوم خانه عمویم دیوار به دیوار خانه ما بود. هر روز چند ساعتی به خانه
🌷 #دختر_شینا – قسمت 8⃣
✅ #فصل_سوم
... شستم خبردار شد، با خود گفتم: « قدم! بالاخره از حاجآقا جدایت کردند.».
آن شب وقتی مهمانها رفتند، پدرم به مادرم گفته بود: «به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمیدانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسرعمویم بود. با گریهاش کاری کرد توی رودربایستی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود، قدم را به او میدادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است. »
پسرِ پسرعموی پدرم سالها پیش در نوجوانی مریض شد و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش یاد او میافتاد، گریه میکرد و تأثیر او باعث ناراحتی اطرافیان میشد. حالا هم از این مسئله سوءاستفاده کرده بود و اینطوری رضایت پدرم را به دست آورده بود.
در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریشسفیدهای فامیل مینشینند و باهم به توافق میرسند. مهریه را مشخص میکنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورده میکنند و روی کاغذی مینویسند. این کاغذ را یک نفر به خانوادهی داماد میدهد. اگر خانوادهی داماد با هزینهها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا میکنند و همراه یک هدیه آن را برای خانوادهی عروس پس میفرستند.
آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرجهای عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانوادهی داماد آن را قبول نکنند. فردا صبح یک نفر از همان مهمانهای پدرم کاغذ را به خانهی پدر صمد برد همان وقت بود که فهمیدم پدرم مهریهام را پنجهزار تومان تعیین کرده.
پدر و مادر صمد با هزینههایی که پدرم مشخص کرده بود، موافق نبودند؛ اما صمد همینکه رقم مهریه را دیده بود، ناراحت شده و گفته بود: «چرا اینقدر کم؟! مهریه را بیشتر کنید» اطرافیان مخالفت کرده بودند. صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
🔰ادامه دارد.....🔰
🌷 #دختر_شینا – قسمت 9⃣
✅ #فصل_سوم
...صمد پایش را توی یک کفش کرده و به مهریه پنجهزار تومان دیگر اضافه کرده و زیر کاغذ را خودش امضا کرده بود.
عصر آن روز، یک نفر کاغذ امضاشده را به همراه یک قواره پارچهی پیراهنی زنانه برای ما فرستاد. دیگر امیدم ناامید شد. به همین سادگی پدرم به اولین خواستگارم جواب مثبت داد و تهتغاریاش را به خانهی بخت فرستاد.
چند روز بعد، مراسم شیرینیخوران و نامزدی در خانهی ما برگزار شد. مردها توی یک اتاق نشسته بودند و زنها توی اتاقی دیگر. من توی انباری گوشهی حیاط قایم شده بودم و زارزار گریه میکردم. خدیجه، همهجا را دنبالم گشته بود تا عاقبت پیدایم کرد. وقتی مرا با آن حال زار دید، شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: «دختر! این کارها چه معنی دارد؟! مگر بچه شدهای؟! تو دیگر چهارده سالت است. همهی دخترهای هم سن و سال تو آرزو دارند پسری مثل صمد به خواستگاریشان بیاید و ازدواج کنند. مگر صمد چه عیبی دارد؟! خانوادهی خوب ندارد که دارد. پدر و مادر خوب ندارد که دارد. امسال ازدواج نکنی، سال دیگر باید شوهر کنی. هر دختری دیر یا زود باید برود خانهی بخت. چه کسی بهتر از صمد. تو فکر میکنی توی این روستای به این کوچکی شوهری بهتر از صمد گیرت میآید؟! نکند منتظری شاهزادهای از آن طرف دنیا بیاید و دستت را بگیرد و ببردت توی قصر رویاها. دختر دیوانه نشو. لگد به بختت نزن. صمد پسر خوبی است تو را هم دیده و خواسته. از خر شیطان بیا پایین. کاری نکن پشیمان بشوند، بلند شوند و بروند. آن وقت میگویند حتماً دختره عیبی داشته و تا عمر داری باید بمانی کنج خانه.»
با حرفهای زن برادرم کمی آرام شدم. خدیجه دستم را گرفت و با هم رفتیم توی حیاط. از چاه برایم آب کشید. آب را توی تشتی ریخت و انگار که من بچهای باشم، دست و صورتم را شست و مرا با خودش به اتاق برد. از خجالت داشتم میمردم. دست و پایم یخ کرده بود و قلبم به تاپتاپ افتاده بود.
خواهرم تا مرا دید، بلند شد و شال قرمزی روی سرم انداخت. همه دست زدند و به ترکی برایم شعر و ترانه خواندند. اما من هیچ احساسی نداشتم. انگار نه انگار که داشتم عروس میشدم. توی دلم خداخدا میکردم، هر چه زودتر مهمانها بروند و پدرم را ببینم. مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.»
🔰ادامه دارد....🔰
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣1⃣
✅ #فصل_سوم
.... مطمئن بودم همینکه پدرم دستی روی سرم بکشد، غصهها و دلواپسیهایم تمام میشود.
چند روز از آن ماجرا گذشت. صبح یک روز بهاری بود. توی حیاط ایستاده بودم. حیاطمان خیلی بزرگ بود. دورتادورش اتاق بود. دو تا در داشت؛ یک درش به کوچه باز میشد و آن یکی درش به باغی که ما به آن میگفتیم باغچه.
باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ شده بود. درختها جوانه زده بودند و برگهای کوچکشان زیر آفتاب دلچسب بهاری میدرخشید. بعد از پشت سرگذاشتن زمستان