8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢خاطره شهید سلیمانی از توسل به امامین عسگریین در جمع رزمندگان حزبالله:
♦️در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟!
و آنها راه گشودند...
♦️گاهی انسان را شیطان وسوسه میکند و یا عراقیها به ما میگفتند مشکلی نیست بروید از آمریکا کمک بخواهید آنها کمک می کنند.
♦️من به نفس خودم رجوع کردم و گفتم الله سبحانه و تعالی قدرتش بیشتر است یا آمریکا؟!
♦️تمام این کره خاکی در مقابل تمام مخلوقات خدا و کرات و منظومههای دیگر ذرهای بیش نیست...!
از کانال :👇👇👇👇👇
@mobahesegroup
💠⏺💠⏺💠⏺💠⏺💠⏺💠
https://eitaa.com/m_rajabi57
💠⏺💠⏺💠⏺💠⏺💠⏺💠
امام مهربان ما ، هادی خلق ، در تاریکی های مادی و معنوی بسیاری گرفتار شده ایم..
می شود برای ما هم چراغ بیاورید..
می شود هادی راه ما شوید..
می شود دستمان بگیرید..
می شود یاریمان کنید..
می شود آقاا جانم..
می شود آیا..
#سوم_رجب
#شهادت_امام_هادی_علیه_السلام_تسلیت
🔦🔦🔦🔦🔦🔦
@m_rajabi57
❣هر چیزی که برای من و شما پیش میاد، محصول اندیشه مونه ، پس اگر می خواهیم زندگیمون و عوض کنیم باید از عوض کردن اندیشه هامون شروع کنیم..و البته صبور هم باشیم..😉😘🍃🍃🍃
بهترین ها رو براتون آرزو میکنم چون لایق بهترین ها هستید😍
#انرژی_مثبت
به ما بپیوندید و ما را به دوستانتان معرفی کنید:
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
#خبر
#خبر
#خبر
#خبر_خوش
💞خبر خوش برای داستان دوستان نازنین💞
طبق قولی که داده بودیم از امشب داستان جدید خواهیم داشت :
یک #داستان_واقعی از ماجرای زندگی یڪ تازه مسلمان لهستانی نمونه بارز استقامت و انتخاب آگاهانه و صبر در برابر سختیهای پیش رو در ۴۸قسمت تقدیم شما عزیزان می گردد.
#مقدمه_نویسنده:
این داستان و رخدادهای آن بر اساس حقیقت و واقعیت می باشند …
و بنده هیچ گونه مسئولیت و تاثیری در این وقایع نداشته …
و نقشی جز روایتگری آنها ندارم …
با تشکر و احترام
#سید_طاها_ایمانی
💚#تمام زندگی_من 💚
💚#قسمت_اول 💚
به ما بپیوندید و ما را به دوستانتان معرفی کنید:
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
#قسمت_اول
#تمام_زندگی_من:
🌸🍃زمانی برای زندگی🍃🌸
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود …
کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم … و …
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم …
ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه …
بالاخره رفتم دکتر … بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی… توی چشمم نگاه کرد و گفت …
- متاسفیم خانم کوتزینگه … شما زمان زیادی زنده نمی مونید …
با توجه به شرایط و موقعیت این تومور …
در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید … همین که سرتون رو …
مغزم هنگ کرده بود … دیگه کار نمی کرد … دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید …
- خدایا! من فقط 21 سالمه … چطور چنین چیزی ممکنه؟…
فقط چند ماه؟ … فقط چند ماه دیگه زنده ام!! …
حالم خیلی خراب بود … برگشتم خونه … بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم …
خودم رو پرت کردم توی تخت … فقط گریه می کردم …
دلم نمی خواست احدی رو ببینم … هیچ کسی رو …
یکشنبه رفتم کلیسا … حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد …
هفته ها به خدا التماس کردم … نذر کردم … اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت …
نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود …
و پدر و مادرم آشفته و گرفته … چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن …
خدا صدای من رو نمی شنید …
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
#قسمت_دوم
#تمام_زندگی_من:
🍃🌸مسیحی یا یهودی🌸🍃
یه هفته دیگه هم به همین منوال گذشت … به خودم گفتم…
- تو یه احمقی آنیتا … مگه چقدر از عمرت باقی مونده که اون رو هم داری با ناله و گریه هدر میدی؟ … به جای اینکه دائم به مرگ فکر می کنی، این روزهای باقی مونده رو خوش باش …
همین کار رو هم کردم … درس و دانشگاه رو کنار گذاشتم … یه لیست درست کردم از تمام کارهایی که دوست داشتم انجام شون بدم … و شروع کردم به انجام دادن شون … دائم توی پارتی و مهمونی بودم … بدون توجه به حرف دکترها، هر چیزی رو که ازش منع شده بودم؛ می خوردم … انگار می خواستم از خودم و خدا انتقام بگیرم … از دنیا و همه چیز متنفر بودم … دیگه به هیچی ایمان نداشتم …
اون شب توی پارتی حالم خیلی بد شد … سرگیجه و سردردم وحشتناک شده بود … دیگه حتی نمی تونستم روی یه خط راست راه برم … سر و صدا و موسیقی مثل یه همهمه گنگ و مبهم توی سرم می پیچید … دیگه نفهمیدم چی شد …
چشم باز کردم دیدم توی اورژانس بیمارستانم … سرم درد می کرد و هنوز گیج بودم … دکتر اومد بالای سرم و شروع به سوال پرسیدن کرد … حوصله هیچ کس رو نداشتم … بالاخره تموم شد و پرستار پرده رو کنار زد …
تخت کنار من، یه زن جوان محجبه بود … اول فکر کردم یه راهبه است اما حامله بود … تعجب کردم … با خودم گفتم شاید یهودیه … اما روبند نداشت و لباس و مقنعه اش هم مشکی نبود … من هرگز، قبل از این، یه مسلمان رو از نزدیک ندیده بودم …
#ادامه_دارد...
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
پشت کوچه پس کوچههای انتظار
همان جا که فاصله ها
کمی بیشتر است با شما
به امید نگاه مهربانی از سر لطفتان هستیم ...
▪️#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
#بحق_سيدتنا_الزينب_علیها_السلام
به ما بپیوندید و ما را به دوستانتان معرفی کنید:
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃💞🍃