مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼 🌼 #قسمت_شصت 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼 #قسمت_شصت_و_یک 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 💠 #قسمت_شصت 💠 ♦️ #موسی_علیه_السلام♦️ #یک_حادثه 📌 و جاء رجل
#داستان_های_قرانی
#قسمت_شصت_و_یک
#موسی_علیه_السلام
🔅 موسی در مدین 🔅
و لما ورد ماء مدین وجد علیه امة من الناس یسقون...
(سوره قصص: 27)
✔راهی که او در پیش رو داشت راه مدین بود.
هشت شبانه روز پیاده روی، در صحراها با نداشتن آذوقه و مواد خوراکی، همراه نگرانی از تعقیب دشمن، کار آسانی نبود. از برگ درختها و سبزه زارها، به جای غذا استفاده کرد و سختی های راه را با اتکاء بخداوند بزرک، پشت سرگذاشت تا روز هشتم، کنار چاه مدین رسید...
📌موسی هم خسته بود و هم گرسنه.
شدیداً به غذا و استراحت احتیاج داشت. کنار چاه، جمعی از چوپانان منطقه، گوسفندان خود را آورده بودند تا از آب چاه آنها را سیراب کنند.
در ناحیه دیگر، موسی نگاهش به دو دختر افتاد. آنها هم گوسفندانی داشتند که برای آب دادن آورده بودند، ولی آنها گوسفندان خود را از نزدیک شدن به حوضچه آب، ممانعت میکردند.
موسی از آنها پرسید: چرا شما چرا گوسفندانتان را آب نمیدهید؟! گفتند: ما که خود توانائی آب کشیدن از چاه را نداریم پدر ما هم سالخورده و ناتوان است. ما باید اینجا بمانیم تا چوپانها گوسفندان خود را سیراب کنند و بروند. پس از رفتن آنها، از باقی مانده آب حوضچه، ما گوسفندان خود را آب می دهیم.
این سخن برای موسی که مردی غیور و با همت بود، سخت گران آمد و در دل عمل آن مردهای خود خواه و وظیفه نشناس را تقبیح کرد. سپس جلو آمد و به تنهائی دلو سنگین آب را از چاه کشید و گوسفندان دختران را آب داد و آنها را روانه خانه کرد. آنگاه به خاطر انجام این عمل انسانی و خداپسندانه، نفس راحتی کشید و در پناه سایه دیواری نشست و لب به راز نیاز با خداوند گشود و از درگاه او تقاضای گشایش و رفع مشکلات نمود.
📌دعای موسی خیلی زود به هدف اجابت رسید. لحظاتی نگذشته بود که یکی از آن دو دختر، با وقار و حیا و متانت که شایسته زنان شریف و پاک است، نزد او بازگشت گفت: ما شرح حال تو و احسان و محبتی که نسبت به ما رواداشتی، با پدر خود گفتیم. او به دیدار تو علاقه مند شد و از تو دعوت کرده نزد او بیائی تا زحمتی که برای ما کشیدی جبران کند.
موسی آن دعوت را پذیرفت و همراه او به راه افتاد و بدین ترتیب پس از مدتها نگرانی و سرگردانی قدم به خانه آن پیرمرد روشن ضمیر، که همان شعیب(ع) بود، گذاشت.
📌شعیب سرگذشت او را جویا شد. موسی ماجرا را برای او گفت. شعیب او را دلداری داد و گفت: دیگر ترسی به خودت راه مده، اینجا سرزمینی است که از سلطنت فرعون بیرون است و تو از شر آنها نجات یافتی.
دختر شعیب گفت: پدر جان! این جوان را برای معاونت خود، اجیر کن زیرا او جوان نیرومند و امین است.
شعیب گفت: نیرومندی او را موقع آب کشیدن از چاه دانستی، ولی امین بودنش را از کجا فهمیدی؟
گفت وقتی او را به خانه می آوردم، به من گفت: من از جلو می روم، تو از پشت سر مرا راهنمائی کن و اضافه کرد که: ما خاندانی هستیم که نظر به اندام زنان مردم نمی کنیم.
📌شعیب استدلال دختر را پسندید و به موسی گفت: من می خواهم یکی از دخترانم(صفورا) را به تو تزویج کنم، مشروط بر اینکه هشت سال اجیر و من باشی و گوسفندانم را شبانی کنی، اگر خواستی ده سال هم بمانی، اختیار با توست.
📌موسی که خود را در آن سرزمین تنها و غریب میدید، پیشنهاد شعیب را پذیرفت و به دامادی شعیب مفتخر گردید و ضمناً شبانی گوسفندان او را هم بعهده گرفت.
چون مدت قرار داد ده سال تمام شد، موسی به اتفاق همسرش، گوسفندانی که شعیب به او بخشیده بود برداشت و به عزم وطن و دیدار مادر و دیگر بستگان، به سوی مصر رهسپار شد.
📌در یک شب سرد که باد به شدت میوزید، موسی راه را گم کرد و سردی هوا آن دو نفر را بیچاره نمود.
ناگهان از دور آتشی بنظر موسی رسید. به همسرش گفت: من به سوی این آتش میروم، شاید بدین وسیله راه را پیدا کنم یا مقداری آتش بیاورم که از سرما نجات پیدا کنید.
این بگفت و به سوی محل آتش روان شد، وقتی به آنجا (طور سینا) رسید، دید آتش از میان درخت سبزی است. درخت نمی سوزد و آتش هم خاموش نمی شود و کسی هم در آنجا نیست!
موسی مبهوت ایستاده و به آن می نگریست که ناگهان ندایی بلند شد: ای موسی، من پروردگار تؤام،کفشهای خود را از پای درآور، زیرا تو در وادی مقدس قدم گذاشته ای.
📌موسی کفشهای خود را از پای درآورد و در آن حال دیگر باره همان ندا شنید که ای موسی، این چیست که در دست داری؟
گفت: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن، گوسفندانم را می چرانم و فوائد دیگری هم برای من دارد.
خطاب آمد:
آن را از دستت به زمین بیفکن!
موسی آن را انداخت.
📌عصا به صورت مار بزرگ و ترسناکی درآمد.
ترسی در دل او راه یافت و خواست بگریزد که ندا رسید:
ای موسی، نترس و برگرد.
ما او را بصورت اولیه اش بر می گردانیم. دست دارز کن و آن را بگیر.
🔮 #ادامه_دارد 🔮
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سید_محمد_صوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#پای_درس_استاد
✦ تمام اعمال و عبادات انسان باید درنهایت او را به این دعا، آنهم در نهایتِ صدق برساند:
" اللهم ارزقني حُبّک ❤️ "
✨خدایا آرزوی ما این است که هر چه تو دوست داری، دوست بداریم و از هر چه مبغوض توست، بدمان بیاید!
- بهترین آرزو این است که حبّ و بغضهایمان با خدا یکی باشد.
#لیلة_الرغائب
#شب_آرزوها
#استاد_شجاعی
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
https://eitaa.com/m_rajabi57
🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮🔮
AUD-20210218-WA0001.
3.56M
⏯ #مناجات شب #لیلة_الرغائب
🍃امشب شب آمال ها و آرزوهاست
🍃امشب رغائب آمده ای چشم گریان
🎤 #سید_مهدی_میرداماد
👌بسیار دلنشین
https://eitaa.com/m_rajabi57 👈
مداحی آنلاین - لیله الرغائب و شب آرزوها .mp3
6.31M
🌙در شب #لیلة_الرغائب چی بخوام که ضرر نکنم؟
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #استاد_پناهیان
🎤حجت الاسلام #استاد_عالی
🎤#استاد_شجاعی
https://eitaa.com/m_rajabi57👈
نه #فاتح و نه #سپهبد ،
نه #ذوالفقار و نه #سردار
برای نـام تـو تنـها
" #شهیـد " بود سزاوار
و حالا تــو رفته ای
که بی مــا تنها سفر کنی
ما ماندهایم که بی تـو
شـــبها سحــر کنیم
#دلتنگتیم سردار💔
#سردار_دلها
🌿✾ • • • • •
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
از کانال بسیجی بمانیم
🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃