eitaa logo
مِشْکات
104 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 💥مرز بی رحمیِ ما، نسبت به انمان، بقدری باریک است؛ که اغلبِ ما نادانسته به آن دچاریم. ـ محدوده‌ی این بی‌رحمی کجاست؟ ـ چگونه می‌توان از این آتش درامان ماند؟ ویژه‌ی میلاد علیه‌السلام🌟 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠صلوات بر امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
ـ لَا یُضَیِّعُ اَجر قلب نَبضَ بِحُبَّه ❤️ ضایع نشود آنکه تپشهایِ دلش ، حبّ است! http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸️ : تباه نمودن فرصت، اندوه می‌آورد ... 💌 ولادت حضرت امیرالمومنین علی علیه‌السلام و روز مرد مبارک... 💠 http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مِشْکات
#قسمت_بیست_و_دوم #تمام_زندگی_من #فتنه_گری_در_ایران   دیگه هیچ چیز برام مهم نبود … با
: ✳ ✳   برای فرار زمان بندی کردم و در یه زمان عالی نقشه ام رو عملی کردم … وسائل و پاسپورتم رو برداشتم و مستقیم رفتم سفارت … تمام شرایط و اتفاقات اون چند سال رو شرح دادم … من متاهل بودم و نمی تونستم بدون اجازه متین به همراه پسرم، ایران رو ترک کنم … شرایط خیلی پیچیده شده بود … مسائل دیپلماتیک، اغتشاش های ایران، عدم ثبات موقعیت دولت در ایران که منجر به تزلزل موقت جهانی اعتبار دولت شده بود و … دست به دست هم داده بود … هر چند من دخالتی در این مسائل نداشتم اما احساس گناه می کردم … که در چنین شرایطی دارم ایران رو ترک می کنم … هر چند، چاره دیگه ای هم نداشتم … هیچ چاره ای … متین خبردار شده بود … اومد سفارت اما اجازه ملاقات بهش ندادن … دولت و وزارت خارجه هم درگیرتر از این بود که بخواد به خروج بی اجازه یه تبعه عادی رسیدگی کنه … و من با کمک سفارت، با آرتا به لهستان برگشتم … پام که به خاک لهستان رسید از شدت خوشحالی گریه ام گرفته بود … برام هتل گرفته بودن و اعلام کردن تا هر زمان که بخوام می تونم اونجا بمونم … باورم نمی شد … همه چیز مثل یه رویا بود … اما حقیقت اینجا بود … یه رویا فقط تا پایان خواب ادامه داشت … جایی که بالاخره یه نفر صدات کنه و تو از خواب بیدار بشی … مثل رویای کوتاه من، رویایی که کمتر از یک ماه، طوفانی شد … کم کم سر و کله افراد عجیبی پیدا شد … افرادی که ازم می خواستن علیه اسلام، حقوق زنان، حقوق بشر و … در ایران صحبت کنم … هنوز ایران درگیر امواج شدیدی بود اما اونها می خواستن با استفاده از من … طوفان دیگه ای راه بندازن … افرادی که می خواستن من رو به اسطوره آزادی خواهی در تقابل و مبارزه با جامعه ایرانی تبدیل کنن …     : ✳ ✳   روز اول یه زن مسلمان اومد سراغم … لهجه اش شبیه مردم خاورمیانه بود … خودش رو معرفی کرد … نشست و شروع کرد به صحبت کردن … راست یا دروغ، از زندگی و سرگذشتش تعریف می کرد … بعد از چند ساعت حرف زدن، بخش اصلی حرف هاش شروع شد … - ما باید به عنوان زنان شجاع و مبارز ، حرف مون رو به گوش دنیا برسونیم … ما باید به دنیا بگیم توی کشورهای مسلمان داره چه بلایی بر سر زن ها میاد … چطور مردها، زن ها رو به بند می کشن و استثمار می کنن … ما باید … با هیجان تمام و پشت سر هم حرف می زد … و ازم می خواست بیام جلوی دوربین های تلوزیون و ماهواره بشینم و حرف بزنم … و از حق خودم و زن هایی مثل خودم دفاع کنم… نمی دونستم از این کار چه نیتی داره و چه افرادی پشت این حرکت هستن … برای همین خودم رو زدم به اون راه … - شما از کدوم کشور مسلمانی؟ - چه فرقی می کنه … مهم سرنوشت های یکسان ماست … سرنوشتی که گریبان گیر تمام دختران و زنان مسلمانه … - ولی شوهر من، مسلمان نبود … - مگه شوهر شما ایرانی نبود؟ … - چرا … ایرانی بود … - مگه شوهر شما مسلمان نبود؟ … - نه، پدرشوهرم مسلمان بود .. گیج می خورد نمی فهمید چی دارم بهش میگم … - من اصلا متوجه منظور شما نمیشم … میشه واضح حرف بزنید … - فکر می کنم این شما هستی که باید واضح صحبت کنی… من به خاطر سرنوشت تلخ شما واقعا متاسفم … اما واقعا ما تلخ ترین سرنوشت زنان دنیا رو داشتیم؟ … چیزی که من متوجه نمیشم اینه … چرا ازم می خوای برم جلوی دوربین تلوزیون و حرف بزنم؟ … زنان زیادی توی دنیا، سرنوشتی مشابه یا بدتر از من دارن … چرا با اونها حرف نمی زنید؟ …   http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
: ✳ ✳   کلافه شده بود … از هر طرف که جلو می رفت، من دوباره برمی گشتم سر نقطه اول … اون از من می خواست حقیقت رو بگم … ولی مهم این بود که چه کسی و برای چه اهدافی قصد داشت از این حقیقت استفاده کنه …  چیزی که اون روز، من موفق نشدم از توی حرف های اون به دست بیارم … چند روز بعد، دوباره چند نفر خانم دیگه اومدن … بین تمام حرف های اونها یه چیز مشخص بود … اونها اسلام رو هدف گرفته بودن … موضوع، خشونت و ظلم علیه جامعه زنان نبود… اونها می خواستن من بیام جلوی دوربین ها و تمام اتفاقاتی رو که برای من افتاده بود رو به اسلام نسبت بدم … همین طور که داشتن حرف می زدن … با آرامش به پشتی صندلی تکیه دادم … - متاسفم … من نمی تونم با شما همکاری کنم … با تعجب بهم نگاه کردن … - چرا خانم کوتیزنگه؟ … - چون کسی که مسلمان بود … من بودم، نه همسرم … من، پدرشوهر و مادرشوهرم مسلمان بودیم ولی اون نبود … - اما در ایران، زنان زیادی مثل شما هستن … زنانی که از حق مسلم آزادی برخوردار نیستن … خنده ام گرفت …  - و اتفاقا زنانی هم هستن که اونقدر آزادن که به خودشون اجازه میدن … خارج از چارچوب دین و اخلاق ، با یه مرد متاهل، ارتباط داشته باشن … مهم آزادی نیست … مهم مرزهای آزادیه … مرزهای آزادی شما کجا تعریف میشه؟ …   ... http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc