دل برده ای از انس و ملک.mp3
6.15M
#مداحی
🎼 دل بردهای از انس و مَلَک...
🎙 میثم مطیعی
#مقاومت_علوی
#حضرت_علی_علیه_السلام
#سیزده_رجب
#امیرالمومنین_علیه_السلام
#میلاد_امیرالمومنین
#ماه_رجب
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
📌قسم قسم به رهت جان بدهم مرتضی؛)
#روز_پدر
#امیرالمؤمنین
#ولادت_امام_علی
#پدر
#سیزده_رجب
📌فوروارد کنید برای بقیه؛)
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚🍃🌸 #تمام_زندگی_من 🌸🍃📚 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔮 @m_rajabi57 🔮 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 #نوی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚🍃🌸 #تمام_زندگی_من 🌸🍃📚
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔮 @m_rajabi57 🔮
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نویسنده : #شهید_سید_طاها_ایمانی
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
#قسمت_بیست_و_پنجم #تمام_زندگی_من: ✳ #مرزهای_آزادی ✳ کلافه شده بود … از هر طرف که جل
#قسمت_بیست_و_ششم
#تمام_زندگی_من:
🇮🇷 خدا هم ایرانی است 🇮🇷
تیر گروه دوم هم به سنگ خورده بود …
من مهره پیاده نظام بازی شطرنج اونها نبودم … شطرنجی که نمی دونستم شاه و وزیرش چه افرادی هستن …
من توی این سه سال، به اندازه کل عمرم سختی کشیدم … تلخی تک تک لحظه هاش رو فراموش نکرده بودم … اما برای من مفاهیم عمیقی زنده بود …
خودم وضعیت درستی نداشتم اما به شدت نگران اخبار ایران بودم … اخباری که از شبکه های خارجی پخش می شد وحشتناک بود … از طرفی هم شبکه های خبری ایران رو نمی تونستم ببینم …
پرس تیوی هم ممنوع بود و اجازه پخش نداشت … اخباری که از طرف خود ایران مخابره می شد، سانسور یا قطع می شد … ما نمی تونستیم اون رو از روی ماهواره ببینیم … و من مجبور می شدم اخبار ایران رو جداگانه از روی اینترنت دنبال کنم …
برای من، تک تک اون روزها … روزهای ترس و وحشت بود … روزهایی که هر لحظه با خودم فکر می کردم؛ آخرین روزهای حکومت ایرانه …
تا اینکه سخنرانی اون روز آقای خامنه ای پخش شد … وقتی پای تریبون گریه کرد … با هر قطره اشکش، من هم گریه می کردم …
نمی تونستم باور کنم … حکومت و انقلابی که روزهای آخرش رو می گذروند … دوباره جان گرفت و زنده شد …
به خصوص زمانی که دیوید میلیبند ، نخست وزیر وقت انگلستان گفت …
- ما همه چیز را پیش بینی کردیم … جز اینکه خدا هم یک ایرانی است …
اون روز … من از شدت خوشحالی … فقط گریه می کردم …
#قسمت_بیست_و_هفتم
#تمام_زندگی_من:
🔆جلوه تمام عیار دنیا🔆
چند روز بعد دوباره اومدن سراغم … این بار واضح برای معامله کردن بود …
بهم گفتن که من یه زخم خورده ام … و اگر باهاشون همکاری کنم یه تیر و دو نشانه … هم انتقامم رو می گیرم و هم هر چی بخوام برام مهیا می کنن …
کار، موقعیت اجتماعی، ثروت، جایگاه … حتی اگر بخوام از لهستان برم و هر جای دنیا که بخوام زندگی کنم … زندگی خودم و پسرم رو تضمین می کنن … و دیگه نیاز نیست نگران هیچ چیزی باشم …
در خواست هاشون رده بندی داشت …
درجه اول، اگر فقط زندگیم رو تعریف کنم و اجازه بدم اونها روش مانور کنن و هر چی می خوان بگن …
درجه دوم، همکاری کنم و خودم هم توی این سناریو، نقش بازی کنم …
درجه سوم، خودم کارگردان این سناریو بشم و تبدیل به پرچم دار این حرکت علیه ایران بشم …
و آخرین درجه، برائت از اسلام بود …
اگر نسبت به اسلام اعلام برائت کنم و بگم پشیمون شدم… تبدیل به یه قهرمان بین المللی میشم … بهم مدال شجاعت و افتخار میدن … زندگیم رو چاپ می کنن … ازش فیلم یا سریال می سازن …
حتی توی سازمان ملل و مدافعان حقوق بشر بهم پیشنهاد جایگاه کاری کردن …
به خاطر استقامتی که به خرج داده بودم … و رد کردن تمام اون فرستاده ها … حالا به یک باره … قدرت، ثروت، شهرت … با هم به سمت من اومده بود … هر چقدر من، بیشتر سکوت می کردم و فکر می کردم … اون ها برگ های بیشتری رو برای وسوسه و فریفتن من، رو می کردن …
- من برای همکاری، یه دلیل می خوام … شما کی هستید؟ و از این کار من چه سودی می برید که تا این حد براش خرج می کنید؟ …
#ادامه دارد...
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
#قسمت_بیست_و_هشتم
#تمام_زندگی_من:
🔆 دیوارهای دژ 🔆
- پیشنهاد خوبی نبود؟ … اگر خوب نیستن، خودتون بهش اضافه کنید …
- چرا … واقعا وسوسه انگیزه … اما می خوام بدونم کی هستید و چقدر می تونم بهتون اعتماد کنم؟ …
- چه اهمیتی داره … تازه زمانی که ما منافع مشترک داشته باشیم می تونیم همکاران خوبی باشیم …
- و اگر این منافع به هم بخوره؟ …
- تا زمانی که شما با ما همکاری کنید … توی هر کدوم از اون بخش ها … ما قطعا منافع مشترک زیادی خواهیم داشت …
- منافع شما چیه؟ … در ازای این شوی بزرگ، چه سودی می برید؟
اینو گفتم و به صندلی تکیه دادم …
- من برای اینکه سود خودم رو بسنجم و ببینم به اندازه حقم برداشتم یا نه … باید ببینم میزان سود شما چقدره …
خنده رضایت بخشی بهم نگاه کرد …
- لرزه های کوچکی که به ظاهر شاید حس نشن … وقتی زیاد و پشت سر هم بیان … بالاخره یه روز محکم ترین ساختمان ها رو هم در هم می کوبن …
- و ارزش نابودی این ساختمان …؟ …
- منافع ماست … چیزی که این دیوارها ازش مراقب می کنه … شما هم بخشی از این لرزه ها هستید … برای حفظ منافع ما، این دیوارها باید فرو بریزه …
از حالت لم داده، اومدم جلو …
- فکر نمی کنم اونقدر قوی باشم که بتونم این دیوار رو به لرزه در بیارم …
- وقتی دیوارهای باغ بریزه … نوبت به اصل عمارت هم میرسه … و شما این قدرت رو دارید … این دیوار رو به لرزه در بیارید خانم کوتزینگه …
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc