مِشْکات
🔹️ #داستانهای_قرانی 🔹️ #قسمت ۹۸ #بخش_دوم 🗡⚔ #جنگ_احد به نفع قریشیان پایان یافت. سپاهیان مکه در حا
#داستانهای_قرانی
#قسمت ۹۹
#جنگ_احد
🕊تازه داماد در آغوش شهادت: 🕊
در بین اجساد پاک شهیدان احد، جسدی دیده می شد که سند زنده فداکاری و جانبازی سربازان مسلمان بود.
حنظله جوانی بود که حدود بیست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبی که روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.
#رسول_خدا(ص) به این جوان اجازه فرمود که برای انجام زفاف در #مدینه بماند و سپس به مجاهدین بپیوندد.
در ضیافتی که به عنوان ولیمه دامادی بر پا شده بود، گروهی از مسلمین با اینکه عازم جنگ بودند، حضور یافتند و پس از صرف شام، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.
سحرگاه، تازه #عروس، #حنظله را دید که زره می پوشد و سلاح جنگ بر تن می کند. این عمل برای او عجیب و باور نکردنی بود.
با حیرت پرسید:
مگر #رسول_خدا تو را از جنگ معاف نفرموده است؟!
#حنظله زیر لب گفت:
چرا. زن پرسید: پس برای چه زره پوشیده و شمشیر بسته ای؟! گفت: می خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم.
گفت: پس مرا به که می سپاری؟! حنظله در حالیکه صدایش از ایمان محکم و تصمیم قاطع او حکایت می کرد، گفت: به خدا می سپارم.
عروس برای منصرف ساختن حنظله به گریه و التماس و زاری متوسل شد. ولی اثری در اراده داماد ننمود.
در آخرین لحظات که حنظله می خواست قدم از اطاق بیرون بگذارد، زن گفت: لحظه ای صبر کن!
آنگاه با شتاب از خانه بیرون جست و چند تن از همسایگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود کرد و گفت: در حضور این چند نفر اقرار کن که با من زفاف کرده ای.
حنظله گفت:
اقرار می کنم ولی منظور تو از این اقرار چیست؟
عروس در حالی که گریه راه گلویش را گرفته بود، رو به حضار کرد و گفت: دیشب در خواب دیدم که درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی بالا پرواز کرد و از نظرم ناپدید گردید.
من می دانم که شوهرم از این جنگ برنخواهد گشت.
خواستم شما گواه باشید که اگر فرزندی از من بوجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.
این موانع که بر سر راه حنظله به وجود آمده بود، روی قاعده طبیعی باید او را از تصمیم خود باز دارد.
ولی ایمان به خدا و عشق به جانبازی که در اعماق قلبش ریشه دوانده بود، مانند جاذبه نیرومند او را به سوی میدان جنگ می کشانید.
آخرالامر با همسر عزیزش خداحافظی کرد و پشت پا به عیش و نوش دنیا زد و خود را به جبهه جنگ رسانید.
حنظله در میدان احد، مردانه به صفوف حمله می کرد و از دین خدا حمایت می نمود. ناگاه از سپاهیان قریش نیزه خود را به شکم او فرو برد. وی به جای اینکه به عقب برگردد تا از فشار نیزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن، نیزه از پشتش به در آمد. ولی در آخرین رمق، که کاملا به قاتل خود نزدیک شده بود، با شمشیرش سر از بدن او برداشت.
به این ترتیب حنظله به #شهادت رسید و خوابی که همسرش دیده بود، تعبیر شد و مطابق نقل مورخین، چون این جوان موفق نشده بود غسل جنابت به جای آورد، فرشتگان آسمان وی را غسل دادند و به این جهت او را #غسیل_الملائکه نامیدند.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#شهیدان_زنده_اند
سیداحمد پلارک فرزند سیدعباس، متولد ۱۳۴۴ تهران و اصالتاً تبریزی. در سال ۶۶ عملیات کربلای ۸ در شلمچه به شهادت رسید.
در شش سالگی پدر را از دست داد و چون تک پسر خانواده بود علاوه بر تحصیل، بار مسئولیت خانواده نیز برعهده او افتاد و تن به کار داد و توانست خواهرانش را در ازدواج یاری دهد.
او در خیابان ایران میدان شهدا و در محلهای مذهبی زندگی میکرد.
مسجد حاجآقا ضیاءآبادی"علیبن موسیالرضا" مأمن همیشگیاش بود. وی دائماً به منطقه میرفت.
او فرمانده آر.پی.جیزنهای گردان عمار در لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود.
در یکی از پایگاههای زمان جنگ، بهعنوان یک سرباز معمولی کار میکرد. او همیشه مشغول نظافت توالتهای پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا میگرفت.
در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد میکند و او شهید و در زیر آوار مدفون میشود.
بعد از بمباران، هنگامیکه امدادگران در حال جمعآوری زخمیها و شهیدان بودند، متوجه میشوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار میآید.
وقتی آوار را کنار میزدند با پیکر پاک این شهید روبرو میشوند که غرق در بوی گلاب بود.
هنگامیکه پیکر آن شهید را در بهشت زهرا تهران، در قطعه ۲۶ به خاک میسپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس میشود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک میباشد بهطوریکه اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از گلاب مرطوب میشود.
شهید پلارک ما شبیه به یکی از سربازان پیامبر در صدر اسلام، " #غسیل_الملائکه" است.
" #غسیل_الملائکه" به کسی میگویند که ملائکه غسلش داده باشند. در تاریخ اسلام آمده که" #حنظله" #غسیلالملائکه که از یاران جوان پیامبر بود، شب قبل از جنگ احد ازدواج میکند و در حجله میخوابد.
فردا صبح، زمانیکه لشگر اسلام به سمت احد حرکت میکرد، برای رسیدن به سپاه بسیار عجله کرد و بنابراین نرسید که غسل کند. او در این جنگ شهید شد و ملائکه از طرف خدا آمدند و او را با آب بهشتی غسل دادند. پیکر او بوی عطر گرفته بود که بعد پیامبر بالای پیکر او آمد و از این واقعه خبر داد.
شاید به همین خاطر باشد که همیشه قبر #شهیدپلارک نیز خوشبو و عطر آگین است.
بهشت زهراییها به او #شهیدعطری میگویند.
خیلیها سر مزار شهید #سیداحمدپلارک نذر و نیاز میکنند و از خدای او حاجت و شفاعت میخواهند.
او معجزه خداست!
https://eitaa.com/m_rajabi57