eitaa logo
مِشْکات
104 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌴 ۹۶ ⚔️ ⚔️ و اذ غدوت من اهلک تبوی ء المومنین مقاعد للقتال و الله سمیع علیم (سوره آل عمران: 121) 🗡️پس از ، بت پرستان مکه، احساس کردند که لکه ننگی به دامن افتخار آنها نشسته که جز با انتقام از مسلمین با هیچ آبی شسته نمی شود و تا خونخواهی کشتگان را ننمایند، آرامشی در دل خود نخواهند یافت. از این رو ابوسفیان که قیادت و ریاست مکه را اخیراً بدست گرفته بود، اعلام کرد که هیچ خانواده ای از قریش حق ندارد بر کشتگان خود عزاداری کند و اشگ بریزد زیرا اشگها و ناله ها، عقده های دل را سبک می سازد و قدرت انتقام را ضعیف می کند.  این عقده ها باید در دلها بماند تا در وقت مناسب منفجر شود و با انفجارش، آتشی از کین برافروزد که خرمن عمر دشمنان را بسوزاند.  ✨حدود یکسال از حادثه بدر می گذشت. ابوسفیان سرگرم تهیه مقدمات جنگ بود. جمعی از افراد سخنور و فصیح عرب را به قبائل مختلف اعزام نمود تا با تشریح جنگ بدر، مردم را تحریک کنند که برای خونخواهی از دشمن مشترک آماده گردند.  مال التجاره ای هم که بر سر آن، جنگ بدر بر پا شده بود و جمعی از سهامداران بزرگش در آن، به خاک غلطیده بودند، هنوز در دست ابوسفیان بود و تصمیم گرفت که آن ثروت سرشار را صرف در راه انتقام و خونخواهی کند.  ✨با فعالیت های پی گیر و همه جانبه، سپاهی نیرومند که دارای پنج هزار مرد مسلح بود، آماده گردید. میان این عده سه هزار و دویست نفر پیاده نظام بودند و از لحاظ تجهیزات نظامی و آذوقه در بهترین شرایط قرار داشتند.  وقتی خبر حرکت این سپاه به مدینه رسید، هیجانی غیر قابل وصف در میان مسلمانان پدید آمد. زیرا حادثه ای پیش آمده بود که نسبت به حوادث و جنگ های گذشته قابل قیاس نبود.  💚 (ص) در این مورد با یاران خود به مشورت پرداخت. جمعی عقیده داشتند که برج و باروی مدینه را محکم کنند و در مدینه بمانند تا سپاه دشمن برسد و در کنار شهر به جنگ بپردازند. ولی گروهی دیگر معتقد بودند که این کار، کار مردم ناتوان است و باید به استقبال دشمن شتافت و سر راه بر او گرفت.  (ص) با نظر گروه دوم موافقت فرمود و فرمان بسیج داد. سربازانی که از مدینه حرکت کردند، در ابتدا بالغ بر هزار نفر بودند. ولی هنوز چیزی از راه نپیموده بودند که ناگهان عبدالله ابی با سیصد نفر از طرفدارانش، از سپاه اسلام جدا شد و به بهانه اینکه پیغمبر با عقیده من (درباره ماندن در مدینه) مخالفت کرده است، به مدینه بازگشت و رسول خدا (ص) و بقیه سپاه که به هفتصد نفر تنزل کرده بود، به راه ادامه داد، تا در کنار کوه احد فرو آمدند. آنگاه به تنظیم صفوف پرداخت و لشگر را طوری تعبیه فرمود که کوه در پشت و کوه عینین در طرف چپ و مدینه در مقابل رو قرار داشت.  در کوه عینین شکافی بود که احتمال داشت دشمن از آن استفاده کند و ناگهان به سپاه اسلام بتازد. برای جلوگیری از خطر محتمل، به امر رسول الله (ص)، عبدالله بن جبیر با پنجاه تیرانداز ورزیده، در آن شکاف مستقر شدند و به آنان دستور داده شد که در صورت موفقیت یا شکست سپاه اسلام، آنها از جای خود نجنبند و شکاف را خالی نگذارند.  رسول خدا (ص) پس از آن، روی به مسلمین نمود و خطابه ای که خلاصه آن چنین است، ایراد نمود:  ای مردم! به شما آن می گویم که خداوند به من فرمود و آن وصیت کنم که در کتاب آسمانی خود مرا به آن توصیه کرد.  به من امر فرمود که دستورهای او را به کار بندم و از آنچه حرام نموده، دوری گزینم. همیشه پرهیزکار و پاکدامن باشم.  امروز شما در جایگاه مزد و پاداش خداوندی قرار گرفته اید و روش شما سرمشق آیندگان خواهد بود. شما باید خود را بر صبر و کوشش و فداکاری، وادار کنید. جنگ با دشمن و تحمل زخمها کاری است دشوار و فداکاری بسیار باید تا در جنگ ها افتخار موفقیت و پیروزی نصیب شود.. قدم در میدان جهاد بگذارید و مردانه بکوشید و از خداوند متعال درخواست کنید که شرف و افتخار را نصیب شما گرداند. من خواهان رشد و موفقیت شما هستم و از تفرقه و پریشانی شما بیمناکم.  به قلب من القا کرده که هر جانداری تا روزی خود را به طور کامل در این جهان بدست نیاورد، نخواهد مرد و روزیش کم نخواهد شد. ممکن است روزی مقدر خود را کمی دیرتر بدست آورد، ولی محال است از آن محروم گردد. بنابراین در طلب روزی، حرص مورزید و خود را به حرام آلوده نکنید و در آن راه به معصیت خداوند اقدام ننمائید. زیرا آنچه سرنوشت و بهره شما است به شما خواهد رسید و حرص و شتاب و بی پروائی شما، جز گناه و آلودگی اثری به بار نخواهد آورد.  ای مردم مسلمان! منزلت یک مومن نسبت به سایر مومنین، منزلت سر است نسبت به بدن. پس اگر مومنی به سختی و مشقت افتد، باید سایرین از رنج و عذاب او، رنجور و افسرده شوند. والسلام علیکم وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 #قسمت ۹۶ ⚔️ #جنگ_احد ⚔️ و اذ غدوت من اهلک تبوی ء المومنین مقاعد للقتال و ا
⚔️ ۹۷ ❌سپاه قریش صفهای خود را مرتب ساخت. پرچم در دست جوانان عبدالدار بود. خالد بن ولید در میمنه و عکرمة بن ابی جهل در میسره و عمرو بن العاص و صفوان بن امیه فرمانده سواران و عبدالله بن ربیعه فرمانده تیراندازان و بت بزرگ (هبل) که قریش از مکه با خود آورده بودند، پیشاپیش آنان قرار داشت.  (زن ) با گروهی از زنان مکه که برای تحریک و تحریص سربازان، به جبهه آمده بود، در انتهای جنگجویان قرار گرفته، به خواندن سرودهای مهیج پرداختند.  نخستین کسی که از سپاه قریش به میدان آمد، طلحة بن ابی طلحه، پرچم دار کفر بود. مبارز طلبید. (ع) به میدان شتافت و او را از پای درآورد. رسول خدا تکبیر گفت و مسلمانها هم، صدای تکبیر بلند کردند. نفر دوم و سوم و چهارم از بنی عبدالدار پی درپی به میدان آمدند. همه به دست (ع) کشته شدند.  وحشت و هراسی عظیم بر دلهای سپاهیان مکه افتاد. در آن حال مسلمانان به یک حمله شدید دست زدند و صفوف دشمنان را به هم ریختند. جمعی از آنان پا به فرار گذاشتند و شیرازه لشگر از هم پاشیده شد.  جنگجویان اسلام در گوشه و کنار میدان، جانبازی می کردند و صمیمانه از اسلام حمایت می نمودند. تا جائی که بت بزرگ (هبل) را سرنگون کردند و قوای خصم را درهم شکستند. رفته رفته، میدان جنگ از سربازان مکه خالی شد و مسلمانان به جمع آوری غنائم جنگی و ضبط سلاحها و اموال دشمن پرداختند.  🔴یک اشتباه خطرناک:  نیروهای احتیاطی که به دستور صریح پیغمبر اسلام، شکاف کوه عینین را اشغال کرده بودند، از دور، میدان جنگ را تماشا می کردند. منظره جمع آوری غنیمت ها و اموال دشمن، یعنی یک مسئله مادی خیره کننده، آنها را تحریک کرد که در جمع غنائم شرکت کنند. فرمانده آنان، عبدالله بن جبیر، کوشش کرد که آنها را از این تصمیم باز دارد. ولی موثر واقع نشد و کم کم خط دفاعی شکاف، ضعیف گردید تا به جائی رسید که فرمانده با چند تن معدود باقی ماندند.  در آن حال یک ستون از نیروی مکیان وارد شکاف گردید، کسانی را که در محل بودند، به قتل رسانید و از پشت سر به مسلمانان حمله کرد.  🏴پرچم کفر دیگر باره برافراشته شد و فراریان از گوشه و کنار به زیر پرچم گرد آمدند و صفوف از هم پاشیده مسلمین را محاصره کردند.  یکی از مشرکین با صدای بلند فریاد زد: محمد کشته شد! این خبر وحشت آور، و این حمله شدید و غیر مترقبه موجب شد که مسلمانها پا به فرار نهادند و از میدان گریختند. (ص) در میان دشمن قرار گرفته بود. (ع) مانند سپری متحرک دور آن حضرت می چرخید و از هر سو، دشمنان را دفع می کرد.  در آن روز بدن علی (ع) نود زخم برداشته و خون بسیار از بدنش ریخته بود. ولی از پای درنیامد و همچنان به جهاد و دفاع ادامه می داد. جبرئیل که شاهد فداکاری و از خودگذشتگی علی (ع) بود، فریاد زد:  "لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار" جوانمردی جز علی و شمشیری جز ذوالفقار نیست. تاریخ اسلام،به شهادت دوست و دشمن، علی (ع) را در روز احد، تنها یار و یاور پیامبر شناخته و شهامت و ایمان و پایداری او را با تجلیل فراوان یاد می کند.  لحظه به لحظه،حلقه محاصره تنگ تر می شد و دشمنان با جسارت بیشتر به رسول خدا (ص) نزدیک می شدند. ولی چون به واسطه شجاعت علی (ع) نمی توانستند، خود را به رسول خدا (ص) برسانند، سنگ می پراندند. یکی از سنگها به پیشانی پیامبر رسید و خون به صورتش جاری شد. سنگ دیگری به وسیله عتبه بن ابی وقاص بر لب و دندان رسول اکرم (ص) آمد که دندانش شکست. شمشیری بر شانه او زده شد. ولی چون دو زره در بر داشت، کارگر نیفتاد و آن پیامبر عظیم الشان با تمام این مصائب که از دشمنان می دید، لب به نفرین آنان نگشود. بلکه از خداوند بزرگ هدایت و نجات آن قوم را مسالت می فرمود.  از حوادث ناگواری که در آن روز واقع شد، شهادت حمزه سیدالشهداء، عموی بزرگوار پیغمبر بود. وی در حالی که مردانه می کوشید و از دین خدا و پیغمبرش حمایت می کرد، با حربه ای که وحشی به سوی او پرتاب کرد، از پای درآمد و به زمین افتاد. وحشی پهلوی او را شکافت و جگرش را درآورده،برای هند، زن ابوسفیان به ارمغان برد.  هند، پاره ای از جگر پاک حمزه را در دهان گذاشت که ببلعد، و با این که چیزی از گلوی او پائین نرفت معروف به جگر خوار شد و مردم معاویه و اولاد او را فرزندان هند جگر خوار می نامیدند. جنگ احد به نفع قریشیان پایان یافت... وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #جنگ_احد ⚔️ #قسمت ۹۷ ❌سپاه قریش صفهای خود را مرتب ساخت. پرچم در دست جوانان عبدالد
🔹️ 🔹️ ۹۸ 🗡⚔ به نفع قریشیان پایان یافت. سپاهیان مکه در حالی که از موفقیت خود لبخند بر لب داشتند، میدان جنگ را به سوی ترک گفتند. اسلام، کنار کوه ایستاده و به آن تکیه داده بود. یارانش از گوشه و کنار به دور او جمع می شدند. ولی از آمدن حمزه خبری نبود. (ص) با نگرانی و تشویش، (ع) را برای کسب خبر و اطلاع از حمزه به میدان فرستاد. مدتی گذشت از بازگشت علی(ع) هم خبری نشد.  رسول خدا، شخصاً به میدان قدم گذاشت و به جستجو پرداخت. ناگهان منظره ای هولناک و وحشت آور در برابر آن حضرت آشکار شد.  آه را کشته اند و او را مثله کرده اند. اشگ از دیدگان آن حضرت جاری شد و مطابق اخبار اهلبیت علیهم السلام، روزی سخت تر و ناگوارتر از آن روز، در سراسر زندگانی رسول الله(ص) نبوده است.  (ص) عبای مبارک را از دوش برداشت و بر جسد پاک و مطهر عموی عالی مقام خود افکند و به این وسیله آن منظره رقت بار را از انظار دوستان و بستگان مستور نمود. سپس بر جنازه حمزه گذارد و در آن نماز هفتاد مرتبه الله اکبر گفت و او را به لقب مفتخر فرمود.  سپس اجساد سایر شهیدان را از نقاص مختلف میدان جمع آوری کردند و بر آنها نماز خواندند و به خاک سپردند..  وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🔹️ #داستانهای_قرانی 🔹️ #قسمت ۹۸ #بخش_دوم 🗡⚔ #جنگ_احد به نفع قریشیان پایان یافت. سپاهیان مکه در حا
۹۹ 🕊تازه داماد در آغوش شهادت: 🕊 در بین اجساد پاک شهیدان احد، جسدی دیده می شد که سند زنده فداکاری و جانبازی سربازان مسلمان بود. حنظله جوانی بود که حدود بیست و چهار سال از عمرش گذشته و درست در همان شبی که روز آن جنگ احد اتفاق افتاد، مقدمات زفافش فراهم شده بود.  (ص) به این جوان اجازه فرمود که برای انجام زفاف در بماند و سپس به مجاهدین بپیوندد.  در ضیافتی که به عنوان ولیمه دامادی بر پا شده بود، گروهی از مسلمین با اینکه عازم جنگ بودند، حضور یافتند و پس از صرف شام، داماد را به حجله فرستادند و رفتند.  سحرگاه، تازه ، را دید که زره می پوشد و سلاح جنگ بر تن می کند. این عمل برای او عجیب و باور نکردنی بود. با حیرت پرسید: مگر تو را از جنگ معاف نفرموده است؟!  زیر لب گفت: چرا. زن پرسید: پس برای چه زره پوشیده و شمشیر بسته ای؟! گفت: می خواهم به سپاه اسلام ملحق شوم. گفت: پس مرا به که می سپاری؟! حنظله در حالیکه صدایش از ایمان محکم و تصمیم قاطع او حکایت می کرد، گفت: به خدا می سپارم.  عروس برای منصرف ساختن حنظله به گریه و التماس و زاری متوسل شد. ولی اثری در اراده داماد ننمود. در آخرین لحظات که حنظله می خواست قدم از اطاق بیرون بگذارد، زن گفت: لحظه ای صبر کن! آنگاه با شتاب از خانه بیرون جست و چند تن از همسایگان را با خود به خانه آورد و رو به شوهر خود کرد و گفت: در حضور این چند نفر اقرار کن که با من زفاف کرده ای. حنظله گفت: اقرار می کنم ولی منظور تو از این اقرار چیست؟  عروس در حالی که گریه راه گلویش را گرفته بود، رو به حضار کرد و گفت: دیشب در خواب دیدم که درهای آسمان باز شد و حنظله به سوی بالا پرواز کرد و از نظرم ناپدید گردید. من می دانم که شوهرم از این جنگ برنخواهد گشت. خواستم شما گواه باشید که اگر فرزندی از من بوجود آمد، به شوهرم حنظله متعلق خواهد بود.  این موانع که بر سر راه حنظله به وجود آمده بود، روی قاعده طبیعی باید او را از تصمیم خود باز دارد. ولی ایمان به خدا و عشق به جانبازی که در اعماق قلبش ریشه دوانده بود، مانند جاذبه نیرومند او را به سوی میدان جنگ می کشانید. آخرالامر با همسر عزیزش خداحافظی کرد و پشت پا به عیش و نوش دنیا زد و خود را به جبهه جنگ رسانید.  حنظله در میدان احد، مردانه به صفوف حمله می کرد و از دین خدا حمایت می نمود. ناگاه از سپاهیان قریش نیزه خود را به شکم او فرو برد. وی به جای اینکه به عقب برگردد تا از فشار نیزه در امان بماند، جلو رفت و با جلو رفتن، نیزه از پشتش به در آمد. ولی در آخرین رمق، که کاملا به قاتل خود نزدیک شده بود، با شمشیرش سر از بدن او برداشت.  به این ترتیب حنظله به رسید و خوابی که همسرش دیده بود، تعبیر شد و مطابق نقل مورخین، چون این جوان موفق نشده بود غسل جنابت به جای آورد، فرشتگان آسمان وی را غسل دادند و به این جهت او را نامیدند. وفی https://eitaa.com/m_rajabi57