eitaa logo
مِشْکات
99 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 #داستان_های_قرانی #ابراهیم_علیه_السلام 📍 #قسمت_بیست_و_یک📍 🔰ابراهیم در آن غار، دیده به
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅 📍 📍 🔰گفتند: ای ابراهیم سخن تو درست است، اما پدران و نیاکان ما این راه را رفته اند و ما هم به پیروی از آنها پرستش بتها را ادامه خواهیم داد.  🔰ابراهیم گفت: من از خدایان شما و پدرانتان بیزارم و در اعماق قلبم انزجار و دشمنی با آنها را احساس میکنم.  من تنها پروردگار جهان را دوست دارم. خدائی که مرا از نیستی به هستی آورد و مرا براه راست هدایت کرده است. آنکه مرا روزی میدهد. وقتی بیمار و ناتوان شوم، مرا شفا میدهد. آنکه مرا میمیراند و سپس زنده میکند. خدائیکه به لطف او متکی و در روز رستاخیز به آمرزش او امیدوارم.  این پیکرهای بی جان و فاقد حس و شعور چیستند که شما به آنهادلبسته اید و به پرستش آنها پرداخته اید؟  این وضع برای من قابل تحمل نیست: من نمیتوانم این انحراف و گمراهی را ببینم و ساکت بنشینم. من بتهای شما را در هم خواهم شکست و بتکده شما را ویران خواهم کرد... ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 https://eitaa.com/m_rajabi57 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
  دیگه هیچ چیز برام مهم نبود … با صراحت تمام بهش گفتم… - اونها با حزب سبز آلمان ارتباط دارن … واقعا می خوای به افرادی رای بدی که با دشمن کشورشون هم پیمان شدن؟… کسی که به خاکش خیانت می کنه … قدمی برای مردمش برنمی داره … مگه خون ایران توی رگ های تو نیست؟ … من با تمام وجود نگران بودم … ایران، خاک من نبود که حس وطن پرستی داشته باشم … اما ایران، و مرزهای ایران برای من حکم مرزها و آخرین دژهای اسلام رو داشت … حسی که با مشت محکم متین، توی دهن من، جواب گرفت … دهنم پر از خون شده بود … این مشت، نتیجه حرف حق من بود … پاسخ صبر و سکوت من در این سه سال … به تمام رفتارهای زشت و بی توجهی ها … پاسخ تلخی که با حوادث بعد از انتخابات، من رو به یه نتیجه رسوند … باید هر چه سریع تر از ایران می رفتم … وقتی آلمان ها به لهستان مسلط شدن، نزدیک به دو سوم از جمعیت لهستان رو قتل عام کردند … یکی از بزرگ ترین فجایع بشر … در کشور من رقم خورد … فاجعه ای که مادربزرگم با اشک و درد ازش تعریف می کرد … و حالا مردم ایران، داشتند با دست های خودشون درها رو برای دشمن قسم خورده شون باز می کردن … مطمئن بودم با عمق دشمنی و کینه اونها … این روزها … آغاز روزهای سیاه و سقوط ایرانه … و این آخرین چیزی بود که منتظرش بودم … باید به هر قیمتی جون خودم و پسرم رو از این قتلگاه نجات می دادم …  ..   http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc