eitaa logo
مِشْکات
103 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هشتاد 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi5
🌴 🌴 هشتاد 🔸️ 🔸️ ♻️سالیان درازی، در میان مردم به عدل و داد سلطنت کرد مردم از روش عادلانه او در مهد آسایش و خوشی بودند و به بهترین وجه از مزایای زندگی برخوردار می شدند تا آنگاه که آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.  یکی از روزهای سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگاه جوانی ناشناس را در خود مشاهده کرد. از آن جوان پرسید تو کیستی و چرا بدون اجازه قدم در قصر من گذاشتی؟! گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانه ها و کاخ ها، از کسی اجازه نمی گیرم، من و فرشته مرگم که برای قبض روح تو آمده ام.  از شنیدن نام او و احساس مأموریت خطرناکش، بر خود لرزید و گفت: ممکن است مهلتی بدهی تا به کار خود رسیدگی کنم؟ گفت: نه و در همان حال بدون اینکه حتی اجازه نشستن به او بدهد جانش را گرفت.  جسد بی جان سلیمان مدتها، به همان حال که ایستاده و تگیه به عصا داده بود باقی ماند. سپاهیانش از دیوارهای بلوری قصر، او را می دیدند و گمان می کردند که زنده است و به آنها می نگرد. از بیم سطوت او کسی جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنکه خداوند موریانه ها را فرستاد را خوردند و سلیمان روی زمین افتاد.  در آن حال مردم فهمیدند که از سلیمان مدتها گذشت و آنها بی خبر بوده اند..  ادامه دارد... وفی https://eitaa.com/m_rajabi57