#بخش_دوم :
باری، چون حکومت جهان بر سلیمان نبی مسلم شد و بر کلیۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سیادت پیدا کرد روزی از پیشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرماید تا تمام جانداران زمین و هوا و دریاها را به صرف یک وعده غذا ضیافت کند!
حق تعالی او را از این کار بازداشت و گفت که رزق و روزی جانداران عالم با اوست و #سلیمان از عهدۀ این مهم برنخواهد آمد. #سلیمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد:
"بار خدایا، مرا نعمت قدرت بسیار است، مسئول مرا اجابت کن. قول می دهم از عهده برآیم!"
مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحی نازل شد که این کار در ید قدرت تو نیست، همان بهتر که عرض خود نبری و زحمت ما را مزید نکنی. سلیمان در تصمیم خود اصرار ورزید و مجدداً ندا در داد:
"پروردگارا، حال که به حسب امر و مشیت تو متکی به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چیز در اختیار دارم چگونه ممکن است که حتی یک وعده نتوانم از مخلوق تو پذیرایی کنم؟ اجازت فرما تا هنر خویش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبودیت را به اتمام و اکمال رسانم."
استدعای #سلیمان مورد قبول واقع شد و حق تعالی به همۀ جنبدگان کرۀ خاکی از هوا و زمین و دریاها و اقیانوسها فرمان داد که فلان روز به ضیافت بندۀ محبوبم سلیمان بروید که رزق و روزی آن روزتان به #سلیمان حوالت شده است.
#سلیمان پیغمبر بدین مژده در پوست نمی گنجید و بی درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمی و دیو و پری و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام برای روز موعود برآیند.
بر لب دریا جای وسیعی ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکانی آن از نظر طول و عرض بود:"دیوها برای پختن غذا هفتصد هزار دیگ سنگی ساختند که هر کدام هزار گز بلندی و هفتصد گز پهنا داشت."
چون غذاهای گوناگون آماده گردید همه را در آن منطقۀ وسیع و پهناور چیدند. سپس تخت زرینی بر کرانۀ دریا نهادند و #سلیمان بر آن جای گرفت.
آصف برخیا وزیر و دبیر و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علمای بنی اسراییل گرداگرد او بر کرسیها نشستند. چهار هزار نفر از آدمیان خاصگیان در پشت سر او و چهار هزار پری در قفای آدمیان و چهار هزار دیو در قفای پریان بایستادند.
سلیمان نبی نگاهی به اطراف انداخت و چون همه چیز را مهیا دید به آدمیان و پریان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
ساعتی نگذشت که ماهی عظیم الجثه ای از دریا سر بر کرد و گفت:"پیش از تو بدین جانب ندایی مسموع شد که تو مخلوقات را ضیافت می کنی و روزی امروز مرا بر مطبخ تو
نوشته اند، بفرمای تا نصیب مرا بدهند."
#سلیمان گفت:
"این همه طعام را برای خلق جهان تدارک دیده ام. مانع و رادعی وجود ندارد. هر چه می خواهی بخور و سدّ جوع کن."
ماهی موصوف به یک حمله تمام غذاها و آمادگیهای مهمانی در آن منطقۀ وسیع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:"یا #سلیمان اطعمنی!"
یعنی: ای #سلیمان سیر نشدم. غذا می خواهم!!
#سلیمان_نبی که چشمانش را سیاهی گرفته بود در کار این حیوان عجیب الخلقه فرو ماند و پرسید:
"مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف این مدت برای کلیۀ جانداران عالم مهیا ساخته ام همه را به یک حمله بلعیدی و همچنان اظهار گرسنگی و آزمندی می کنی؟"
ماهی عجیب الخلقه در حالی که به علت جوع و گرسنگی! یارای دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتوانی جواب داد:
"خداوند عالم روزی 3 وعده و هر وعده یک قورت غذا به من کمترین! می دهد.
امروز بر اثر دعوت و مهمانی تو فقط نیم قورت نصیب من شده هنوز دو قورت و نیمش باقی است که سفرۀ تو برچیده شد.
ای #سلیمان اگر تو را از اطعام یک جانور مقدور نیست چرا خود را در این معرض باید آورد که جن و انس و وحوش و طیور و هوام را طعام دهی؟"
#سلیمان از آن سخن بی هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبریایی قادر متعال سر تعظیم فرود آورد.
#ضرب_المثل
#داستان_های_قرانی
#داستانهای_خواندنی
🐳 🐋 🐳 🐋 🐳 🐋 🐳
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
🐳 🐋 🐳 🐋 🐳 🐋 🐳
📚 دو #داستان از #داود_علیه_السلام 📚
📚داستان اول که سلیمان هم در آن شرکت دارد آن است که:
🐏🐏گوسفندان مردی، به باغ انگور مردی دیگر شبانه داخل شدند و تمام خوشه های انگور باغستان آن مرد را خوردند.
صاحب باغ داوری نزد داود آورد و قضاوت را از او خواستار شد،
در آن هنگام از طرف خداوند به داود الهام شد که فرزندان خودت را جمع کن و حکم این قضیه را از آنها جویا شود.
هر کدام توانستند جواب صحیح بگویند، جانشینی تو نصیب او خواهد شد.
🔰 #داود فرزندان خود را جمع کرد و مطلب را از آنها جویا شد.
همه از جواب عاجز ماندند. جز #سلیمان یازده ساله که در جواب گفت:
🕊گوسفندان را به صاحب باغ بسپارید که از شیر و پشم و نتاج آنها بهره مند شود، تا باغستان به صورت اول درآید و انگور دهد، وقتی باغ به حالت اول برگشت، آن را به صاحبش تحویل دهند و صاحب گوسفندان، گله خود را باز پس گیرد.
این قضاوت #سلیمان از طرف خداوند تأیید شد و به این وسیله جانشینی #سلیمان مسلم گردید.
📚داستان دوم این است که #داود روزها را تقسیم کرده و هر روزی را برای کاری اختصاص داده بود.
یک روز برای عبادت، یک روز برای قضاوت بین مردم، یک روز برای موعظه و نصیحت و یک روز هم برای استراحت خود.
در روز استراحت، دربانها نمی گذاشتند کسی به خانه داود قدم بگذارد، در یکی از روزهای استراحت، دو فرشته به صورت بشر از سقف اطاق داود بر او فرود آمدند، داود از دیدن وضع آنها دچار ترس و بیم شد ولی آنها گفتند:
نترس ما دو نفریم که برای قضاوت و داوری نزد تو آمده ایم اینک بین ما حکم کن:
🔰این برادر من است که نود و نه میش دارد و من یک میش دارم به من می گوید آن میش خودت را به من واگذار کن!
#داود گفت: او به تو ستم کرده که یک میش تو را خواسته از تو بگیرد و بسیاری از مردم به یکدیگر ظلم می کنند.
مگر کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده اند و آنها خیلی اندکند.
در این موقع ناگهان متوجه شد که در قضاوت شتاب کرده و پیش از آنکه از مدعی دلیل بخواهد و از مدعی علیه هم سؤالاتی بکند حکم نموده است.
بدین جهت در پیشگاه خداوند به سجده افتاده و از عجله و شتاب خود استغفار کرد.
🔰📚🔰📚🔰📚🔰
در خاتمه این بحث بی مناسبت نیست گفته شود که در ذیل آیه شریفه:
و هل اتاک نبا الخصم...
آنچه از روایات اهل بیت علیهم السلام استفاده می شود همان است که ما ذکر کردیم ولی جمعی از اهل سنت به استناد تورات تحریف شده داستان اورابا و همسرش را نقل می کنند و به #داود ،پیامبر معصوم، نسبتهای ناروائی می دهند که مسلماً حاضر نیستند چنان نسبتی به خود آنها داده شود.
راستی اف بر مردمی که در اثر جهل، دامان پاک انبیا خدا را به چنین لکه های ننگی آلوده می کنند و چنین نسبتهای ناروائی به رهبران آسمانی می دهند!
#دورھ_کامل_قصہ_هاے_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفے
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
📚 دو #داستان از #داود_علیه_السلام 📚 📚داستان اول که سلیمان هم در آن شرکت دارد آن است که: 🐏🐏گوسفندا
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴
#قسمت_هفتادوپنج
🖊️ نتایج داستان #داود_علیه_السلام
🌀از تاریخ #داود نتایجی بزرگ می توان بدست آورد که ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم:
🔮اول- آنکه خداوند #داود را از میان #بنی_اسرائیل انتخاب کرد و به دست او کارهای بزرگی انجام داد که بر حسب ظاهر چنان کارهای بزرگی از او ساخته نبود، او کودکی بود که شبانی می کرد.
خداوند #جالوت را به دست او هلاک کرد، در حالی که شجاعان از مبارزه با او به خود می لرزیدند.
#داود خردسال او راکشت نه با شمشیر و سلاح جنگی، بلکه با قطعه سنگ گوچگی که از #فلاخن خود رها نمود. از اینجا استفاده می شود که خداوند هر کس را که بخواهد انتخاب می کند و به هر کس بخواهد مزایای غظیم می بخشد، و دیگر آنکه به گردنکشان می فهماند که خدا آنچنان قادری است که می تواند که دست ضعیف ترین افراد و بوسیله کوچکترین اشیاء از پای درآورد.
🔮دوم- آنکه اشخاص ضعیف نباید از پیروزی و نیل به مقامات ارجمند مأیوس باشند، بلکه باید با #توکل و توجه به خداوند فعالیت کنند و برای رسیدن به هدف بکوشند.
🔮سوم - آنکه غلبه داود بر جالوت، او را تغییر نداد و خودپسندی و کبر، در حریم دل او راه نیافت، بلکه این پیروزی بر تواضع داود و بیشتر به شکر گزاری پرداخت.
🔮چهارم - آنکه اطاعت خداوند و شکر گزاری نعمتهای او موجب ازدیاد نعمت ها می شود زیرا به واسطه اطاعت و مقام شکر داود بود که خداوند نعمتهای دیگری به او عنایت کرد.
آهن را در دست او نرم قرار داد و #صنعت_زره_سازی به او آموخت و فرزندی مانند #سلیمان به او عطا کرد که وارث علم و دانش و تخت و تاج او شود..
#پایان_داستان #داود
#دورھ_کامل_قصہ_هاے_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفے
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 #قسمت_هفتادوپنج 🖊️ نتایج داستان #داود_علیه_السلام 🌀از تاریخ #داود نتایجی
🌴 #داستانهای_قرانی🌴
🐜 #قسمت_هفتادوشش 🐜
🌹 #سلیمان_علیه_السلام🌹
و لقد اتینا داود و سلیمان علما و قال الحمدالله الذی فضلنا علی کثیر من عباده المومنین.
(سوره نمل: 16)
♻️پیامبری و سلطنت #داود، به اراده خداوند، به #سلیمان انتقال یافت، در حالی که او از تمام فرزندان #داود خردسال تر بود.
پادشاهی #سلیمان از پدرش هم عظیم تر بود، زیرا خداوند متعال، باد را مسخر خود گردانید تا بساط او را به هر جا بخواهد حمل کند.
♻️شیاطین را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگذار او باشند. 🦜پرندگان را مطیع او فرمود که با پر و بال خود بر او سایه افکنند.
منطق پرندگان (نطق و زبان پرندگان) را هم به وی آموخت و فهم و ذکاوت خارق العاده ای نیز به او عطا کرد و این مزایا موجب شد که سلطنت سلیمان به صورت بی نظیری درآید و تمام قدرتها متمرکز در او گردد.
از خصوصیات بساط #سلیمان اطلاعات دقیق و قطعی در دست نیست و نمی توان گفت آن بساط به چه صورت بوده و چه اندازه گنجایش و ظرفیت داشته. آیا مانند تختی بوده که سلیمان با چند نفر از نزدیکان خاص او بر آن می نشستند.
یا بساطی بوده که فرسنگها عرض و طول آن و هزاران نفر از سپاهیان و وزراء و سایر مردم بر آن می نشسته اند. ولی آنچه مسلم است چنین بساطی وجود داشته و با نیروی باد به حرکت در می آمده و سلیمان را هر مقصدی که داشته می رسانده است.
شیاطین هم در پیشگاه سلیمان مانند غلامان زر خرید به خدمتگزاری می پرداختند.
برای او ساختمانهای مجلل، حوضها و استخرهای بزرگ می ساختند، از قعر دریاها و اقیانوسها جواهرات گرانبها بیرون می آورند، که در موارد لازم به کار برده می شد.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت_هفتادوهفت 🐜 🐜🐜 #وادی_مورچگان 🐜🐜🐜 و حشر لسیلمان جنوده من الجن و الانس و ال
🌴 #داستانهای_قرانی🌴
♦️ #قسمت_هفتادوهشت♦️
#سلیمان و #بلقیس 👸🏻👸👸🏻👸👸🏻👸
و تفقد الطیر فقال ما لی اری الهدهد ام کان من الغائبین
(سوره نمل: 23)
♻️پرندگان به فرمان خداوند مسخر سلیمان بودند و در مواقع احتیاج، پر و بال خود را بر سر او می گسترانیدند و در برابر آفتاب برای او سایبانی تشکیل می دادند.
یکی از روزها #سلیمان متوجه شد که آفتاب بر صورت او می تابد. چون به سوی بالا نظر کرد، هدهد را ندید. از غیبت ناگهانی و بی موقع او، خشمگین شد و گفت: او را به عذاب سختی معذب، یا ذبحش می کنم، مگر اینکه برای غیبت خود عذر موجهی بیاورد.
طولی نکشید که هدهد پدیدار شد و عذر غیاب خود را به عرض رسانید و گفت من از کشوری دیدن کردم و اطلاع یافتم که تو از آن اطلاع نداری و از مملکت سبا اخبار تازه ای به پیشگاه تو آورده ام. در آن مملکت عظیم، ملتی را دیدم که زنی فرمانروای آنها بود و تمام شرایط سلطنت برای او جمع شده و تخت سلطنت او بس بزرگ و قابل توجه بود.
اما آنچه موجب تأسف گردید آن است که اهالی آن سرزمین و پادشاهشان، همه در مقابل خورشید سجده می کردند و چنان جهل و نادانی بر آنها چیره شده که خدای بزرگ را از یاد برده و در برابر موجودی بی اراده سر تسلیم فرود آوردند.
♻️سلیمان که این خبر جالب را شنید، گفت: ما در این مورد رسیدگی می کنیم، تا صدق یا کذب سخن تو بر ما آشکار شود. اینک تو نامه ما را بگیر و به آنها برسان و ببین چه عکس العملی نشان می دهند.
هدهد نامه سلیمان را گرفت و به سوی کشور سبا پرواز کرد و پس از رسیدن به مقصد، آن را در مقابل ملکه سبا بر زمین گذارد. ملکه رو کرد به اطرافیان خود و گفت: همانا نامه ای بزرگ و محترم به من رسیده و آن نامه از سلیمان است و مضمونش این است:
(🍃"به نام خداوند بخشاینده مهربان"🍃
بر من سرکشی نکنید و همه اسلام اختیار کنید و در حال مسلمانی بر نزد من آئید.
اینک نظر و عقیده شما در مورد من چیست؟)
وزیران و درباریان گفتند:
ما دارای نیروی قابل توجهی هستیم و در روز جنگ هم، مرد میدان و اهل رزم و مبارزه ایم ولی امر، امر تو است. هر چه خواهی فرمان ده اجرا کنیم.
#ملکه از سخن آنها استشمام کرد که آنان متمایل به جنگ و لشکر کشی هستند. این نظریه را نپسندید و به کنایه به آنها فهمانید که تا ممکن است کاری را به صلح و خوبی تمام کرد، نباید به جنگ اقدام نمود.
زیرا پادشاهان، وقتی بر کشوری دست یابند، رشته های آنها را در هم می ریزند و اوضاع آن را دگرگون می سازند و عزیزان آن کشور را ذلیل و خوار می گردانند. من در این مورد هدیه ای برای #سلیمان می فرستم، تا روش او را ببینم و بفهمم پیامبران خدا چگونه رفتار می کنند؟!
♻️ #ملکه طبق نظریه خودش، هدایای گرانبهائی تهیه دید و به همراه جمعی از خردمندان قوم، به حضور سلیمان فرستاد.
سلیمان که از جریان آگاه شده بود دستور داد یکی از کاخ های مجلل سلطنتی را به بهترین طرز آراستند و قصر عظیم او را برای ورود نماینگان بلقیس مهیا نمودند.
فرستادگان #بلقیس وقتی به حضور سلیمان شرفیاب شدند، از مشاهده تشکیلات عظیم و کاخهای مجلل او مبهوت ماندند و در دل، از ارائه هدایای خود، خجل و شرمنده گشتند.
سلیمان با روی گشاده به آنها خوش آمد گفت و مقصودشان را جویا شد و پرسید درباره نامه من چه تصمیم گرفته اید؟!
نمایندگان، هدایای ملکه را به حضور سلیمان تقدیم داشتند ولی او با نظر بی اعتنائی به آنها نگریست و گفت: این هدایا را به صاحبش برگردانید زیرا خداوند آنقدر نعمت به من عطا فرموده که به هیچکس نداده است و در این صورت چگونه ممکن است من به واسطه این هدایای ناقابل شما از تبلیغ رسالت خود، دست بردارم و فریفته تحفه های شما شوم؟!
نه. این هدایا برای من ارزشی ندارد بلکه شما به این هدایا دلخوشید. اینک برگردید و من سپاهی به سوی قوم سبا می فرستم که آنان را نیروی مقاومت آن نباشد و سپس ایشان را از آن مرز و بوم با ذلت و خواری پراکنده و دربدر خواهم کرد.
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 ♦️ #قسمت_هفتادوهشت♦️ #سلیمان و #بلقیس
#داستانهای_قرانی
#قسمت_هفتادونه
👸🏼👸🏼سلیمان و بلقیس 👸🏼👸🏼
♻️نمایندگان #بلقیس بازگشتند و سرگذشت خود را شرح دادند.
#بلقیس پس از لحظه ای اندیشید و گفت: من چاره ای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمی بینم و صلاح در این است که هر چه زودتر دعوت او را اجابت کنیم و به وی ایمان آوریم. آنگاه روی همین نظریه تصمیم گرفتند و ملکه به اتفاق بزرگان قوم به سوی #سلیمان رهسپار شدند.
پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور #سلیمان برسند، سلیمان به حاضرین مجلس خود که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند اظهار کرد:
کدام یک از شما می توانید پیش از رسیدن بلقیس، #تخت او را نزد من حاضر کنید؟
یکی از جنیان گفت:
من قدرت دارم پیش از آنکه از جای خود برخیزی آن را نزد تو حاضر نمایم، ولی یکی از رجال دربار که دارای علوم الهی بود، گفت:
من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی #تخت او را نزد تو حاضر می کنم.
🏰 #سلیمان چون نگریست، تخت را نزد خود دید و گفت:
این از نعمتهای خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاس گذاریم یا کفران کننده، و هر کس شکرانه نعمتهای الهی را به جا آورد به خودش احسان کرده و آن کس که کفران نعمت کند، پروردگار بی نیاز و بزرگ است.
آنگاه فرمان داد که وضع تخت را تغییر دهید تا ببینم بلقیس آن را می شناسد یا نه و چون ملکه سبا و همراهانش بر سلیمان وارد شدند، سلیمان از او پرسید:
آیا تخت تو اینگونه است؟! بلقیس با حیرت و بهت، نظری بر تخت افکند و گفت:
گویا همان تخت است ولی متحیر بود که اگر تخت من است به چه وسیله به اینجا آمده است؟!
🕌پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود قصری مجلل از بلور بسازند و آن را برای پذیرائی آماده کنند. در آن حال بلقیس را به کاخ بلور راهنمائی کرد، چون زمین کاخ هم از شیشه و بلوربود، بلقیس گمان کرد، سطح زمین از آن پوشیده شده. لباس خود را بالا گرفت و ساق پای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد.
سلیمان گفت اینجا آب نیست. بلکه آبگینه و بلور است، در آن حال بلقیس به اشتباه خود پی برد و گفت: پروردگارا؛ من به خودم ستم کردم که خدائی جز تو را تا کنون پرستیدم ولی اکنون با #سلیمان #اسلام آوردم و روی دل به درگاه تو متوجه ساختم...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼 #داستان_های_قرانی 🌼 🌼 #قسمت_هشتاد 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_rajabi5
🌴 #داستانہاےقرانے 🌴
#قسمت هشتاد
🔸️ #وفات_سلیمان 🔸️
♻️سالیان درازی، #سلیمان در میان مردم به عدل و داد سلطنت کرد مردم از روش عادلانه او در مهد آسایش و خوشی بودند و به بهترین وجه از مزایای زندگی برخوردار می شدند تا آنگاه که آفتاب عمر سلیمان بر لب بام رسید.
یکی از روزهای سلیمان در کاخ بلور خود تنها ایستاده و تکیه بر عصای خود داده و به تماشای مناظر و عمارتهای کشور پهناور خود مشغول بود که ناگاه جوانی ناشناس را در #کاخ خود مشاهده کرد.
از آن جوان پرسید تو کیستی و چرا بدون اجازه قدم در قصر من گذاشتی؟!
گفت من آن کسی هستم که برای ورود به خانه ها و کاخ ها، از کسی اجازه نمی گیرم،
من #ملک_الموت و فرشته مرگم که برای قبض روح تو آمده ام.
#سلیمان از شنیدن نام او و احساس مأموریت خطرناکش، بر خود لرزید و گفت:
ممکن است مهلتی بدهی تا به کار خود رسیدگی کنم؟
گفت: نه و در همان حال بدون اینکه حتی اجازه نشستن به او بدهد جانش را گرفت.
جسد بی جان سلیمان مدتها، به همان حال که ایستاده و تگیه به عصا داده بود باقی ماند.
سپاهیانش از دیوارهای بلوری قصر، او را می دیدند و گمان می کردند که #سلیمان زنده است و به آنها می نگرد.
از بیم سطوت او کسی جرأت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنکه خداوند موریانه ها را فرستاد #عصای #سلیمان را خوردند و سلیمان روی زمین افتاد.
در آن حال مردم فهمیدند که از #مرگ سلیمان مدتها گذشت و آنها بی خبر بوده اند..
ادامه دارد...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴 ♦️ #قسمت ۸۲♦️ 🐳 🌊 #یونس_در_دریا 🌊🐳 #و اذ النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن
🌴 #داستان های_قرانی🌴
💠 #قسمت ۸۳💠
♦️ #اصحال_رس ♦️
کذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود. و عاد و فرعون و اخوان لوط.
(سوره ق: 15)
اصحاب رس:
🔹گروهی بودند که (بعد از #سلیمان بن #داود) در کنار رود بزرگی سکونت داشتند که نام آن #رس بود.
در اطراف آن رود بزرگ که هموازه آب فراوانی در آن جریان داشت، آبادی ها و مزارعی به وجود آورند که از هر جهت رضایت بخش بود.
آب گوارا، درختان پرمیوه،
نعمت فراوان ، هوای مطبوع و مناظر فرح آور ، به زندگی آنان جلوه و طراوات خاصی می بخشید.
در کنار آن رودخانه درخت صنوبری بود که به واسطه مساعدت آب و هوا رشد فوق العاده ای نموده و سر به آسمان کشیده بود شیطان آن قوم را فریب داد و به پرستش آن درخت دعوت نمود.
قوم هم وسوسه او را پذیرفتند و تن به عبادت درخت صنوبر دادند و پس از آن شاخه هائی از آن درخت را به آبادیهای دیگر بردند و پرورش دادند و به عبادت آنها پرداختند.
رفته رفته اعتقاد آنان به درخت صنوبر قوت گرفت و یکباره خدا را فراموش کردند.
برای صنوبر قربانی می کردند و در مقابل آن به خاک می افتادند.
جهل و نادانی آن قوم از این درجه هم بالاتر رفت و آب آن رود بزرگ را بر خود حرام کردند و برای مصرف خودشان از آب چشمه های دیگر مصرف می نمودند.
زیرا می گفتند حیات و زندگی خدای ما بسته به این آب است و جز خدا کسی نباید از آن مصرف کند.
هر انسان و حیوانی از آن آب می آشامید بی رحمانه او را می کشتند.
آن قوم هر سال روز عیدی داشتند که پای درخت صنوبر جمع می شدند و گوسفندانی قربانی می کردند و سپس آن قربانی ها را با آتش می سوزاندند.
چون شعله و دود آن به سوی آسمان می رفت ، همه به خاک می افتادند و در مقابل درخت به گریه و تضرع و زاری می پرداختند و شیطان هم به وسائلی، آنان را دلگرم می نمود و از پرستش درخت خوشنودشان می ساخت.
💠سالها به این ترتیب گذشت و آن قوم در چنین گمراهی و ضلالت عظیمی به سر می بردند.
خداوند برای رهبری و نجات آنان، پیامبری از نواده های #یعقوب از میان آنها بر انگیخت و او را مأمور هدایت قوم ساخت.
او برای هدایت قومش، مانند سایر انبیاء، شروع به فعالیت و تبلیغ کرد و گاه و بی گاه، آنان را از پرستش درخت منع کرد و به عبادت خدای بزرگ، یعنی آفریننده جهان و جهانیان دعوت کرد.
تبلیغات او، در دل آن قوم اثری به جای نگذاشت و ذره ای آنان را از پرستش درخت منصرف ننمود.
اتفاقاً ایام عید آن قوم فرا رسید و برای انجام مراسم عید، هیجان و شوری در میان آن قوم دیده می شد. همه در تلاش بودند که در انجام تشریفات عید شرکت کنند.
💠آن پیامبر محترم، وقتی سرسختی قوم را دید، به درگاه خدا مناجات کرد و از خدا در خواست نمود که درخت صنوبر را بخشگاند تا این مردم بفهمند، درخت قابل پرستش نیست.
دعای او مستجات شد و درخت یکباره خشگید و برگهای سبز و زیبای آن، زرد شد و بر زمین فرو ریخت. ولی این حادثه به جای اینکه دل مردم را تکان دهد و آنان را از عبادت درخت، سرد کند، عکس العمل های دیگری داشت.
جمعی از مردم، خشک شدن درخت را در اثر سحر آن پیامبر دانستند و گروهی آن را اینطور تفسیر کردند که چون این مرد ادعای پیغمبری کرد و به خدای شما به نظر تحقیر و استهزاء نگریست و شما هم او را مجازات نکردید، خدای شما غضب کرد و به این صورت در آمد.
اینک باید آن مرد را به سخت ترین وجه بکشید تا خشنودی معبود خود را فراهم سازید.
💠به دنبال این سخنان، تصمیم قطعی برای قتل آن پیامبر گرفته شد. چاهی عمیق کندند و آن پیامبر را در آن چاه افکندند و سنگی بزرگ بر روی آن گذاشتند.
ساعت ها ناله پیامبرشان از میان چاه شنیده شد و سپس برای همیشه آن صدا خاموش گردید و آن فرستاده خدا در درون چاه از دنیا رفت.
این رفتار ظالمانه و وقاحت قوم دریای غضب الهی را متموج ساخت و هنوز ساعتی نگذشته بود که آثار عذاب خداوند آشکار شد.
باد سرخی به شدت وزید و آنان را بر زمین کوبید آنگاه ابر سیاهی بر آنان سایه افکند و در یک لحظه آن جمعیت تبهکار به آتش عضب پروردگار سوختند و عبرت عالمیان شدند..
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#ضرب_المثلهای_ایرانی
" 🍃برگ سبزی است تحفه درویش🍃 "
حكایت دیگری برای این #ضرب_المثل در متون فارسی بیان شده است که با هم می خوانیم:👇
می گویند هنگام فرمانروایی حضرت #سلیمان (ع) هر دسته از جانوران تصمیم گرفتند برای سپاس گزاری و چشم روشنی هدیه ای بیاورند .
گروه مورچگان نمی دانستند چه چیزی تهیّه کنند .
سرانجام موری که از همه باهوش تر بود گفت :
سلیمان (ع) سالار و سرور همه ی مخلوقات روی زمین است و ما از همه ی جانوران ضعیف تریم .
هر قدر که خودمان را به زحمت بیندازیم نمی توانیم هدیه ای تهیّه کنیم که در نظر سلیمان و دیگران جلوه ای داشته باشد . ما مورچه ایم پس هدیه مان هم باید با خودمان تناسب داشته باشد .
سپس ادامه داد : خوراک لذیذ موران ملخ است .
اگر سلیمان دانا و عاقل باشد یک ران ملخ را هم از ما می پذیرد و ما را سرافراز می کند .
مورچگان گفتند : صحیح است . سپس یک ران ملخ درشت انتخاب کردند و به حضور سلیمان بردند و گفتند :
بزرگی به تو می برازد که سلیمانی ولی ما مورچه ایم و این هدیه ی کوچک نشان ارادت ما به توست .
🍃برگ سبزی است تحفه ی درویش
چه کند بی نوا ؟ ندارد بیش
#سلیمان (ع) از سخن موران خوش حال شد و گفت :
حق با شماست خداوند هم به هرکس به قدر توانایی اش تکلیف می کند و گرنه هیچ کس نمی تواند خدا را به قدر عظمت خدا بشناسد و عبادت کند .
گفتنی است عبارت #ران_ملخ نیز با مفهومی مترادف این ضرب المثل به عنوان ضرب المثل به کار می رود.
#داستانهای_خواندنی
#حکایت
#ریشه_ضرب_المثل
https://eitaa.com/m_rajabi57
#داستانهای_قرانی
#بخش_سوم
🌴🌾 #ماجرای_فدک 🌾🌴
#ابوبکر هم طبعاً مردی بود که خوی زنانه داشت.
اهل درد دل گفتن و درد دل شنیدن و اشگ ریختن و نفرین و ناله کردن بود.
ولی علاوه بر آنکه می نشست و به درد دل دخترش گوش می داد، علاوه بر آنکه وی را به مبارزه زهرا(ع) محرمانه چپ چپ می نگریست و پی فرصت می گشت که این زهرهای جوشان و خروشان را از سینه اش بریزد و در این هنگام که به پیام فاطمه زهرا(ع) جواب می داد، احساس کرد روز انتقام فرارسیده و فرصت خوبی به چنگ آمده که سینه داغدارش را به آزردن دختر رسول اکرم(ص) شفا بدهد.
📛حدیث مجعول:
نحن معاشر الانبیاء لانورث درهماً و لادیناراً
حدیثی است که به اجماع علمای اسلام جز ابوبکر راوی دیگری ندارد. علمای عامه هم این خبر را خبر واحد می دانند.
آری #ابوبکر یعنی پدر #عایشه، یعنی مردی که #خلافت را از دست اهل بیت ربوده بود، یعنی مردی که به خاطر دخترش نسبت به دختر شوهر وی با دیده عداوت و بغض نگاه می کرد، روایت کرده که رسول اکرم(ص) فرمود: ما پیامبران درهم و دیناری به میراث نمی گذاریم.
علاوه بر آنکه این حدیث خبر واحد است و حجیتش بسیار ضعیف است،(معتبر نیست) با کلام الله معارضه می کند.
🔹در #قرآن_کریم آیات ارث بی هیچ گونه استثنا نزول یافته و در آنجا پروردگار متعال به رسولش(ص) می فرماید:
یوصیکم الله فی اولادکم للذکر مثل حظ الانثیین (سوره نساء: 11)
و می فرماید:
و اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب الله (سوره انفال: 75)
و می فرماید:
ان ترک خیراً الوصیة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقاً علی المتقین. (سوره بقره، آیه 180)
و علاوه بر عموم این آیات که بی استثنا در مورد ارث، حکومت و قضاوت دارد و به عموم مسلمانان درباره میراث، آموزش و راهنمائی می کند، در همین قرآن مجید از میراث گذاری انبیاء یاد می شود.
در آنجا که از قول زکریا در سوره مریم، آیه 6، سخن می گوید:
رب هب لی من لدنک ولیاً یرثنی و یرث من آل یعقوب و اجعله رب رضیاً
خدایا به من یک ولی، یعنی فرزند، یعنی وارث ببخش تا از من و از آل یعقوب میراث ببرد.
باز هم در سوره نمل، آیه 16، درباره داود و سلیمان می گوید:
و ورث سلیمان داود و قال یا ایها الناس علمنا منطق الطیر و اوتینا من کل شی ء.
به نص این آیات بینات، پیامبران الهی همچون #زکریا و داود از خود میراث گذاشته بودند و #یحیی و #سلیمان که دو پیغمبر خدا بودند از پدران خود میراث بردند.
🔹در عین حال، #فاطمه(ع) تمام کوشش خود را بکار برد.
در مسجد #مدینه نطق مفصلی ایراد کرد و حقایق را بی پرده، از پشت پرده گفت. اما متاسفانه عوام فریبی های رئیس دولت و دنیا پرستی مردم، مانع از آن شد که #زهرا(ع) بتواند حق خود را بگیرد و #فدک را از دست غاصبین خارج کند.
🔹بدین جهت با دلی افسرده و خاطری آزرده در خانه نشست و قسم یاد کرد که دیگر با ابوبکر سخن نگوید و بر او نفرین کرد.
#بخاری که از علماء بزرگ اهل سنت است، در صحیح خود، از عایشه نقل می میکند که:
پس از آن روز فاطمه(ع) خشمگین شد و از ابی بکر به حال خشم دوری گزید و همچنان نسبت به ابوبکر غضبناک بود تا از دنیا رفت.
🌾فدک به همان ترتیب در دست ابوبکر و خلفای بعد از او باقی ماند و بنی امیه نیز آن را میان خود دست به دست می گرداندند تا نوبت خلافت به عمر بن عبدالعزیز رسید.
وی آن را به اولاد فاطمه(ع) برگردانید.
پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز، #خلفای_اموی، دیگر باره فدک را از دست فرزندان فاطمه(ع) خارج ساختند.
تا در دوران خلفاء بنی عباس، ابوالعباس سفاح آن را برگردانید. منصور عباسی پس گرفت.
پسرش مهدی برگردانید.
دو پسرش #موسی و #هارون پس گرفتند.
مامون برگردانید.
#متوکل_عباسی پس گرفت
و سود آن را به عبدالله بن عمر بازیار، واگذار کرد.
🔹این بود فشرده ای از #ماجرای_فدک که #تاریخ_اسلام تمام جزئیات آن را نقل کرده و در معرض قضاوت روشندلان و بی نظران قرار داده است..
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_ازآغازخلقت_آدم_تارحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمدصوفی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#داستانک:
روزی حضرت #سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید:
چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:
تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت:
تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.
#داستانهای_قرانی
#حکایت
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57