مِشْکات
#ضرب_المثل 🐎 #خر من از کره گی دم نداشت! 🐎 #کاربرد؛ عبارت مثلی بالا از طرف کسی اصطلاحاً اظهار
#ضرب_المثل:
🐎 #خر ما از کره گی دم نداشت 🐎
#ریشه و #حکایت این ضرب المثل :
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده شد!
فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت.
خود را به خانه ایی درافکند.
زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ).
از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ).
خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد،
چنان که بیمار در حال بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.
پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “.
قاضی در آن ساعت به خلافی مشغول بود.
چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست.
باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !
و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .
قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.
حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .
قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :
مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می بینم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است! 🐎🐎🐎
و این عبارت از آن زمان یعنی عصر غزنویان در افوه عامه صورت ضرب المثل پیدا کرده است.
#ضرب_المثل_های_ایرانی
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
مِشْکات
#ایستگاه_ضرب_المثل 🐊 اشک تمساح می ریزد 🐊 #کاربرد: گریه دروغین را به اشک تمساح تعبیر کرده اند. خا
#ریشه_معروفترین_ضرب_المثلهای_ایرانی
#ضرب_المثل:
🐈 🐈 #گربه_رقصانی 🐈🐈
#کاربرد :👇
#گربه رقصانی کنایه از کارهای بی مغز و مایه و اعمال کودکانه است .
یا به تعبیر دیگر در کارها مانع به وجود آوردن ، کاری را به تاخیرانداختن ، تعلل و امروز و فردا کردن در ادای حقی که در تمام موارد با ضرب المثل بالا تشبیه و تمثیل می شود .
اما چه #حکایت و ریشه ای باعث شده این عبارت به شکل ضرب المثل درآمده و در افواه مردم بماند؟؟
در پست بعد ببینیم🙂👇
#ضرب_المثل_های_ایرانی
🐈 🐈 🐈 🐈 🐈
@m_rajabi57
🐟ماهی از سر گنده گردد نی ز دم🐟
#حکایت:
اما ریشۀ این مثل و مصراع:
عقلای قوم و راهبران و پیشوایان اجتماعی وظیفه دارند که در میان طبقۀ جوانان به دلالت و ارشاد بپردازند.
آنها را موعظه کنند و پند و اندرز دهند تا افکار و عواطف خود را به سوی عوامل و جهاتی که سبب تضعیف عقول و گنجینه داری شود معطوف ندارند.
طبقۀ معمر و مجرب به منزلۀ سر #ماهی یعنی #مغز #متفکر می باشند که اگر احیاناً گندیده شود و از کار افتد در چنین مواقع هوسها و تمایلات جوانان و ناپختگان زنجیر غرایز را پاره می کنند و آنچه خاطرخواه آنهاست انجام می دهند.
بر عهدۀ عقلای قوم است که کاری کنند تا جوانان و ناپختگان محرومیت و ناکامی خویش را از رهگذر گرایش به صنعت و هنر جبران کنند:
”چنان که دختران زشت سیما با کوشش و تلاش و پشتکار خستگی ناپذیر هنرمندان و صنعتگران درجۀ اول می شوند و کچلها همیشه زرنگتر از اقران و امثال خود از آب درمی آیند و بالاخره آنچه از آن فشار خاطرات به وسایل نبوغ و ابتکار جبران نشد محرومیت و آزار حقارت در نزد شخص ریشه می داوند و اگر به صورت اول یعنی بیماریهای #هیستری و صرع یا به صورت دوم نبوغ و ابتکار و هنرمندی و اشتهار درنیامد به صورت بیماریهای بدبینی و فحاشی به مردم و حسد و کینه توزی و بخل و ضنت درمی آید.”
با بیان توضیح و ملاحظه که به طور ایجاز و اختصار ذکر شد مقصود این است که عقول دوم یا عقول بیدار که همان #عقلای #قوم می باشند وظیفه دارند #عقول اول یعنی #جوانان ناپخته و خام را از رهگذر ارشاد و موعظه نگذارند از #صراط مستقیم تفکر و تعقل که رهنمون بشری است منحرف شوند و راه عصیان و تمرد و سرکشی را در پیش گیرند.
🔸️البته در میان ادیبان در رابطه با این مصرع تفاسیر دیگری نیز وجود دارد ، اما مشهورترین دیذگاه همین است که بیان شد.
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#داستانهای_خواندنی
#حکایت_های_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#ضرب_المثل این قسمت : 🐟ماهی از سر گنده گردد نی زدم🐟 #کاربرد: 🔸️اگر در خانواده یا جمعیتی احیاناً
#ضرب_المثل
🥛🥣 ماستها را کیسه کرد 🥣🥛
#کاربرد
اصطلاح بالا کنایه از:
جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی غلاف کردن و دم در کشیدن و یا دست از کار خود برداشتن است.
به طور مثال گفته می شود:
"فلانی چون سنبه را پرزور دید ماستها را کیسه کرد."
یا به عبارت دیگر به محض اینکه صدای مدیر یا ناظم بلند شد بچه ها ماستها را کیسه کردند و قس علی هذا...
اکنون ببینیم وقتی که ماست داخل کیسه می شود چه ارتباطی با ترس و تسلیم و جا خوردگی پیدا می کند.
و اصولا #ریشه و #حکایت آن چیست؟؟
🥛 🥣 🥛 🥣 🥛
@m_rajabi57
🥛 🥣 🥛 🥣 🥛
با هم بخوانیم👇👇
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#ریشه و #حکایت #ماست ها را کیسه کردند...
♾ بخش دوم ♾
..
مختارالسلطنه با حیرت و شگفتی از ترکیب و خاصیت این دو نوع ماست پرسید.
ماست فروش گفت:
"ماست معمولی همان ماستی است که از شیر می گیرند و بدون آنکه آب داخلش کنیم تا قبل از حکومت مختارالسلطنه با هر قیمتی که دلمان می خواست به مشتری می فروختیم.
الان هم در پستوی دکان از آن ماست موجود دارم که اگر مایل باشید می توانید ببینید و البته به قیمتی که برایم صرف می کند بخرید!
اما ماست مختارالسلطنه همین طغار دوغ است که در جلوی دکان و مقابل چشم شما قرار دارد و از یک ثلث ماست و دو ثلث آب ترکیب شده است!
از آنجایی که این ماست را به نرخ مختارالسلطنه می فروشیم به این جهت ما لبنیات فروشها این جور ماست را #ماست #مختارالسلطنه لقب داده ایم!
حالا از کدام ماست می خواهی؟
این یا آن؟!"
#مختارالسلطنه که تا آن موقع خونسردی اش را حفظ کرده بود بیش از این طاقت نیاورده به فراشان حکومتی که دورادور شاهد صحنه و گوش به فرمان خان حاکم بودند امر کرد ماست فروش را جلوی دکانش به طور وارونه آویزان کردند و بند تنبانش را محکم بستند.
سپس طغار #دوغ را از بالا داخل دو لنگۀ شلوارش سرازیر کردند و شلوار را از بالا به مچ پاهایش بستند.
بعد از آنکه فرمانش اجرا شد آن گاه رو به #ماست_فروش کرد و گفت:"آنقدر باید به این شکل آویزان باشی تا تمام آبهایی که داخل این ماست کردی از خشتک تو خارج شود و لباسها و سر صورت تو را آلوده کند تا دیگر جرأت نکنی آب داخل ماست بکنی!"
چون سایر لبنیات فروشها از مجازات شدید مختارالسلطنه نسبت به ماست فروش یاد شده آگاه گردیدند همه و "همه ماستها را کیسه کردند" تا آبهایی که داخلش کرده بودند خارج شود و مثل همکارشان گرفتار قهر و غضب مختارالسلطنه نشوند.
آری، عبارت مثلی ماستها را کیسه کرد از آن تاریخ یعنی یک صد سال قبل #ضرب_المثل شد و در موارد مشابه که حاکی از ترس و تسلیم و جاخوردگی باشد مجازاً مورد استفاده قرار می گیرد..
با ما همراه باشید با حکایت و ریشه ضرب المثل های فارسی و ایرانی
در کانال 🌷 #مشکات 🌷
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#ریشه_ضرب_المثلهای_فارسی
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#ضرب_المثل 🥛🥣 ماستها را کیسه کرد 🥣🥛 #کاربرد اصطلاح بالا کنایه از: جا خوردن، ترسیدن، از تهدید کسی
#ضرب_المثل:
🐔مرغے کہ تخم طلا مےکرد، مرد🐔
#کاربرد:
وقتی بخواهند جواب قاطع و روشنی به افراد طمعکار بدهند به کار می رود.
افرادی که در دوران ناداری و ناتوانی زیر بار اجحاف و تعدی رفته اند چون صاحب نفوذ و قدرت شوند در پاسخ زورگویان و متعدیان که روزگاری بر آنان ظلم و ستم روا می داشتند و از اقدام به هر گونه عمل ناجوانمردانه دریغ نمی ورزیدند عبارت مثلی بالا را مورد استفاده و تمثیل قرار می دهند و آنان می فهمانند که دوران ظلم و تعدی سپری شده و آن عاملی که موجب تحکم آنان بوده است یعنی عامل ضعف و مسکنت دیگر وجود خارجی ندارد.
اما #ریشه و #حکایت این ضرب المثل چیست؟؟
در پست بعد ببینیم👇
🐓 🐔 🐓 🐔
@m_rajabi57
🐓 🐔 🐓 🐔
مِشْکات
#ضرب_المثل: 🐔مرغے کہ تخم طلا مےکرد، مرد🐔 #کاربرد: وقتی بخواهند جواب قاطع و روشنی به افراد طمعکار ب
#ضرب_المثل
#کلکش را کندند!
#کاربرد:
معنی و مفهوم استعاره ای عبارت مثلی بالا موقعی به کار می رود که شخصی را از بین برده یا از موسسه ای که در آن کار می کرده اخراج کرده باشند .
در چنین موارد و نظایر آن گفته می شود : بالاخره کلکش را کندند .
این #ضرب_المثل در ازمنه و اعصار گذشته و دوران حکومت مطلقه هنگامی که یکی از مخالفان و سرکشان دستگاه را سرکوب کرده از بین می بردند نیز به کار برده می شد ولی در حال حاضر ناظر بر کسی است که چون قصد شری را داشته باشد با اتخاذ تدابیر لازم نقشه هایش را بر هم زنند و دفع شر کنند .
اما #کلکش کندند به چه معناست؟
#ریشه و #حکایت آن چیست؟
در پست بعد ببینید.👇
#هرروز_یک_ضرب_المثل
♾Ⓜ️♾Ⓜ️♾
@m_rajabi57
♾Ⓜ️♾Ⓜ️♾
#جرجیس نام پیغمبری است از اهل #فلسطین که پس از حضرت #عیسی_بن_مریم به پیغمبری مبعوث گردیده است.
بعضی وی را از حواریون می دانند ولی میرخواند وی را از شاگردان حواریون نوشته است و برخی نیز گویند که وی خلیفه #داود بوده است.
جرجیس چندان مال داشت که محاسب و هم از ضبط حساب آن به عجز اعتراف می کرد.
در سرزمین موصل به دست حاکم جباری به نام داذیانه گرفتار شد.
چون بت و صنم داذیانه به نام افلون را سجده نکرد به انواع عقوبتها او را می کشتند اما به فرمان الهی زنده می شد تا آنکه عذابی در رسید و همۀ کافران را از میان برداشت.
عطار می نویسد:
"او را زنده در آتش انداختند، گوشتهایش را با شانۀ آهنین تکه تکه کردند و چرخی را که تیغهای آهنین به آن نصب کرده بودند از روی بدنش گذراندند اما با آنکه سه بار او را کشتند هر سه بار زنده شد و سرانجام هم نمرد تا آنکه دشمنانش به آتشی که از آسمان فرستاده شد هلاک شدند."
اما #جرجیس را چرا #ضرب_المثل قرار داده اند از آن جهت است که در میان چند هزار پیامبر مرسل و غیرمرسل که برای هدایت و ارشاد افراد بشر مبعوث گردیده اند گویا تنها جرجیس پیغمبر صورتی مجدر و نازیبا داشت.
جرجیس آبله رو بود و یک سالک بزرگ بر پیشانی- و به قولی بر روی بینی- داشت که به نازیبایی سیمایش می افزود.
با توجه به این علائم و امارات، اگر کسی در میان خواسته های گوناگون خود به انتخاب نامطلوبی مادون سایر خواسته ها مبادرت ورزد به مثابۀ مومنی است که در میان یک صد و بیست و چهار هزار پیغمبر به انتخاب جرجیس اقدام کند و او را به رسالت و رهبری برگزیند.
راجع به این ضرب المثل روایت دیگری هم در بعض کتب ادبی ایران وجود دارد که فی الجمله نقل می شود:
گویند روباهی خروسی را از دیهی بربود و شتابان به سوی لانۀ خود می رفت. خروس در دهان روباه با حال تضرع گفت:
"صد اشرفی می دهم که مرا خلاص کنی." روباه قبول نکرد و بر سرعت خود افزود. خروس گفت:
"حال که از خوردن من چشم نمی پوشی ملتمسی دارم که متوقع هستم آن را برآورده کنی.
" روباه گفت:"ملتمس تو چیست و چه آرزویی داری؟
" خروس گرفتار که در زیر دندانهای تیز و برندۀ روباه به دشواری نفس
می کشید جواب داد:
"اکنون که آخرین دقایق عمرم سپری می شود آرزو دارم اقلاً نام یکی از انبیای عظام را بر زبان بیاوری تا مگر به حرمتش سختی جان کندن بر من آسان گردد."
البته مقصود خروس این بود که روباه به محض آنکه دهان گشاید تا کلمه ای بگوید او از دهانش بیرو افتد و بگریزد و خود را به شاخۀ درختی دور از دسترس روباه قرار دهد. روباه که خود سرخیل مکاران بود به قصد و نیت خروس پی برده گفت:
جرجیس، جرجیس و با گفتن این کلمه نه تنها دهانش اصلاً باز نشد بلکه دندانهایش بیشتر فشرده شد و استخوانهای خروس به کلی خرد گردید. خروس نیمه جان در حال نزع گفت:
"لعنت بر تو، که در میان پیغمبران جرجیس را انتخاب کردی!"
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#حكايت
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#ایستگاھ_ضرب_المثل
#ضرب_المثلهاے_نوروزے
☘سالے که نکوست از بهارش پیداست☘
#کاربرد:
این ضرب المثل در مواقعی به کار می رود که در انجام کاری از ابتدا مشخص است که چه اتفاقی می افتد و شروع کار ، پایان آن را نشان می دهد..
اما #ریشه و #حکایت آن چیست؟
در پست بعد ببینیم👇
@m_rajabi57
مِشْکات
#ایستگاھ_ضرب_المثل #ضرب_المثلهاے_نوروزے ☘سالے که نکوست از بهارش پیداست☘ #کاربرد: این ضرب المثل در
#ضرب_المثل
#ضرب_المثلهاے_نوروزے
«بزک نمیر بهار میاد، کمبزه با خیار میاد!»
#کاربرد:
مثلی از امثال بسیار رایج در فرهنگ کوچه و بازار امروز است و کاربردش وقتی است که کسی بخواهد دیگری را با وعدة دور و دراز، از سر وا کند، وعدة دوری که با زبان و الفاظ شیرین و خوشآینده توأم است.
اما #ریشه و #حکایت آن را در پست بعد ببینید👇
@m_rajabi57
مِشْکات
#ضرب_المثلهاے_نوروزے #ضرب_المثل: 🍃🍃 #بهار_خواب: 🍃🍃 🍃🌸امروز دیگر در ساختمانسازی، چیزی به نا
#ضرب_المثل:
🍃🌸با یک گل بہار نمےشود🌸🍃
#کاربرد:
در انجام هر کاری تنها شاید اینکه یک نفر کارش را درست و خوب انجام بدهد، کافی نباشد.
برای به ثمر رسیدن هر کاری نیاز هست تا همه افراد دست اندر کار آن ، هر یک بنا به سهم و نقشی که دارند، بهترین عملکردشان را داشته باشند و آنچه را که باید انجام بدهند.
برای تحقق هدف باید تمام مقدمات آن را فراهم کرد و یکی کافی نیست.
یا اینکه با یک آدم خوب همه دنیا درست نمی شود.
و اصولا برای تحقق هدف باید تمام مقدمات آن را فراهم کرد و یکی به تنهایی کافی نیست.
اما #ریشه و #حکایت این #ضرب_المثل چیست؟؟
در پست بعد ببینید.👇
@m_rajabi57
#ضرب_المثل_های_ایرانی
#داستان:
#با_یک_گل_بهار_نمی_شود..
#ريشه #ضرب_المثل:
جوانی بیفکر تمام میراثی را که برایش مانده بود به باد داد و دیگر جز بالاپوشی که به تن داشت، چیزی برایش نماند.
جوانک روزی پرستویی را که پیش از فصل بهار از راه رسیده بود، دید و تصوّر کرد هوا رو به گرمی است و دیگر نیازی به بالاپوش ندارد.
آنگاه جوانک بالاپوشش را نیز همانند وسایل دیگرش فروخت.
امّا طولی نکشید که هوای زمستانی با یخبندانی سخت دوباره خودنمایی کرد.
یک روز که جوانک بهجایی میرفت چشمش به پرستویی افتاد که از سرما یخ زده بود و به او گفت:
«پرندهی بیچاره، هم خودت را به خاکسیاه نشاندی و هم مرا.»
انتخاب زمان اشتباه، همیشه خطرناک است.
#منبع:داستان راسخون
#ضرب_المثلهاے_نوروزے
#داستانهای_خواندنی
#حکایت #ریشه
https://eitaa.com/m_rajabi57
✨🌹✨
#حکایت مرد فقیرى ، همسرش از ماست کره مى گرفت و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید... #داستانهای_خواندنی •✾🔹️ @m_rajabi57 🔹️✾• https://eitaa.com/m_rajabi57
#حکایت
مورد اعتماد بودن نماز خوان
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود، کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت #اذان که می شد برای خواندن #نماز دست از کار می کشیدند.
یک روز مهندس به آنها اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر می شود.
کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان نماز را به آخر وقت می گذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را می خواندند.
آخر ماه، مهندس به آنها که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی (ماهیانه) پرداخت می کند کسانیکه نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض می کنند که چرا حقوق آنها را زیاد داده است.
مهندس می گوید:
اهمیّت دادن آنها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان آنها بیشتر از شماست و این قبیل آدم ها هرگز در کار خیانت نمی کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.
#منبع:ستاداقامه نماز اردبیل
#داستانهای_خواندنی
#داستان_کوتاه
https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#ضرب_المثل: 🍃🌸با یک گل بہار نمےشود🌸🍃 #کاربرد: در انجام هر کاری تنها شاید اینکه یک نفر کارش را درست
#ضرب_المثل:
"🍃برگ سبزیست تحفۀ درویش🍃"
#کاربرد:
(این اصطلاح) عبارتی است که در موقع تقدیم یک هدیه ( #تحفة ) به شخصی گفته می شود و یا در پاسخ به قدردانی شخص در یافت کنندۀ هدیه. « #برگ_سبز» نشانه ای است از تحفه ای که برای اعطاء کننده اش ایجاد هیچگونه خرجی نمی نماید.
به عبارتی دیگر:
#تُحفه #درویش. هدیۀ ناقابل و کم ارزش (بیشتر ولی نه همواره، از لحاظ مادی).
این عبارت بیشتر برای ابراز تواضع و فروتنی به کار برده می شود؛ وقتی دریافت کنندۀ ارمغانی و یا خدمتی از شخص ارائه کننده تشکر می نماید، شخص ارائه کننده در پاسخ برای مثال می گوید:
" تحفۀ درویشی بیش نبود"
اما اینکه #ریشه و #حکایت این #ضرب_المثل چیست را در پست بعد ببینیم.👇👇
@m_rajabi57
#ضرب_المثلهای_ایرانی
#حکایت
" برگ سبزی است تحفه درویش "
در گذشته به گروهی از افراد که لباس های بلندی می پوشیدند، در کوچه و خیابان ها راه می رفتند و با صدای بلند اشعاری را می خواندند، درویش می گفتند.
درویشان کشکولی به گردن می آویختند که مردم در آن پول می انداختند.
برای درویش سخت بود که از مردم درخواست پول کند و این را بر زبان بیاورد به همین خاطر به هر رهگذری یک برگ سبز به نشانه ی محبت و دوستی، می داد، و در برابر آن برگ سبز، رهگذر پولی در کشکول درویش قرار می داد و از همان زمان بود که ضرب المثل «برگ سبزی است تحفه ی درویشی» بین مردم رواج پیدا کرد.
این ضرب المثل زمانی به کار می رود که فردی می خواهد هدیه ای بدهد که کم ارزش است یا در شأن طرف مقابل نیست و برای حفظ احترام می گوید:
«برگ سبزی است #تحفه ی درویشی»
#ریشه_ضرب_المثل
#داستانهای_خواندنی
@m_rajabi57
#ضرب_المثلهای_ایرانی
" 🍃برگ سبزی است تحفه درویش🍃 "
حكایت دیگری برای این #ضرب_المثل در متون فارسی بیان شده است که با هم می خوانیم:👇
می گویند هنگام فرمانروایی حضرت #سلیمان (ع) هر دسته از جانوران تصمیم گرفتند برای سپاس گزاری و چشم روشنی هدیه ای بیاورند .
گروه مورچگان نمی دانستند چه چیزی تهیّه کنند .
سرانجام موری که از همه باهوش تر بود گفت :
سلیمان (ع) سالار و سرور همه ی مخلوقات روی زمین است و ما از همه ی جانوران ضعیف تریم .
هر قدر که خودمان را به زحمت بیندازیم نمی توانیم هدیه ای تهیّه کنیم که در نظر سلیمان و دیگران جلوه ای داشته باشد . ما مورچه ایم پس هدیه مان هم باید با خودمان تناسب داشته باشد .
سپس ادامه داد : خوراک لذیذ موران ملخ است .
اگر سلیمان دانا و عاقل باشد یک ران ملخ را هم از ما می پذیرد و ما را سرافراز می کند .
مورچگان گفتند : صحیح است . سپس یک ران ملخ درشت انتخاب کردند و به حضور سلیمان بردند و گفتند :
بزرگی به تو می برازد که سلیمانی ولی ما مورچه ایم و این هدیه ی کوچک نشان ارادت ما به توست .
🍃برگ سبزی است تحفه ی درویش
چه کند بی نوا ؟ ندارد بیش
#سلیمان (ع) از سخن موران خوش حال شد و گفت :
حق با شماست خداوند هم به هرکس به قدر توانایی اش تکلیف می کند و گرنه هیچ کس نمی تواند خدا را به قدر عظمت خدا بشناسد و عبادت کند .
گفتنی است عبارت #ران_ملخ نیز با مفهومی مترادف این ضرب المثل به عنوان ضرب المثل به کار می رود.
#داستانهای_خواندنی
#حکایت
#ریشه_ضرب_المثل
https://eitaa.com/m_rajabi57
#داستانک:
روزی حضرت #سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
از او پرسید:
چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟
مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
حضرت سلیمان فرمود:
تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.
مورچه گفت:
تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد...
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست...
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
اُدعُوا اللهَ وَ اَنتم مُوقِنونَ بِالاِجابَهِ وَاعلَموا اَنَّ اللهَ لا یَستَجِیبُ دُعاءَ مِن قَلبِ غافِلٍ لاه؛
خدا را بخوانید و به اجابت دعای خود یقین داشته باشید و بدانید که خداوند دعا را از قلب غافل بی خبر نمی پذیرد.
#داستانهای_قرانی
#حکایت
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
روزی عده ای کودکان بازی میکردند حضرت موسی از کنارشان گذشت.
کودکی گفت:
موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند.
موسی گفت من میگویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟
موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت.
خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبردهای ؟
موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت.
خداوند فرمود فردا همه قوم را جمع کن و بگو مهمانی بگیرند. من خواهم آمد. مردم مهمانی گرفتند .
غذا درست کردند و منتظر ماندند تا خدا بیاید .
سر ظهر گدائی به دروازه شهر آمد و تقاضای غذائی کرد.
او را راندند... و باز منتظر ماندند تا خدا بیاید.
از خدا خبری نشد.
خشمگین به موسی از این بدقولی نالیدند. موسی بسوی خدا رفت تا علت نیامدن را بپرسد.
خداوند فرمود من آمدم اما کسی تحویلم نگرفت.
من در تجلی همان گدای ژولیده بودم ...
بر گرفته از کتاب مقدس تورات.
خداوند به داوود فرمود :
ای داوود اگر ژولیده شیدائی را دیدی مصاحبتش را غنیمت دان و او را تکریم گوی.
زیرا او از جانب ما با تو سخن میگوید.
✍ #داستان_کوتاه
#حکایت
https://eitaa.com/m_rajabi57
✍
#ضرب_المثل
از این ستون به آن ستون فرج است
#کاربرد:
به کسی که گرفتاری بزرگی برایش پیش بیاید و ناامید شود ؛
می گویند :
از این ستون به آن ستون فرج است .
اما #حکایت و داستان این ضرب المثل چیست؟ در پست بعد ببینید:👇
@m_rajabi57
#ضرب_المثل:
از این ستون به آن ستون فرج است .
یعنی تو کاری انجام بده هرچند به نظر بی سود باشد ولی شاید همان کار مایه ی رهایی و پیروزی تو شود .
📚مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود .
او به فرماندار شهر گفت :
واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .
به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم .
من قول می دهم بازگردم .
فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست .
با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟
ولی کسی را یارای ضمانت نبود .
مرد گناهکار با خواری و زاری گفت : ای مردم شما می دانید كه من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.
یک نفر برای خشنودی خدای ضامن شود تا من بروم با مادرم بدرود گویم و بازگردم .
ناگه یکی از میان مردمان گفت : من ضامن می شوم . اگر نیامد به جای او مرا بكشید .
فرماندار شهر در میان ناباوری همگان پذیرفت.
ضامن را زندانی كردند و مرد محكوم از چنگال مرگ گریخت . روز موعود رسید و محكوم نیامد.
ضامن را به ستون بستند تا دارش بزنند، مرد ضامن درخواست كرد:
مرا از این ستون ببرید و به آن ستون ببندید . گفتند: چرا ؟
گفت: از این ستون به آن ستون فرج است . پذیرفتند و او را بردند به ستون دیگر بستند
که در این میان مرد محکوم فریاد زنان بازگشت.
محكوم از راه رسید ضامن را رهایی داد و ریسمان مرگ را به گردن خود انداخت.
فرماندار با دیدن این وفای به پیمان ، مرد گنهکار محکوم به اعدام را بخشید
و ضامن نیز با از این ستون به آن ستون رفتن از مرگ رهایی یافت .
#ضرب_المثلهای_ایرانی
#حکایت
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57
آورده اند که روزی یکی از بزرگان به سفر حج می رفت نامش عبدالجبار بود .
هزار دینار طلا در کمر داشت … چون به کوفه رسید قافله دو سه روزی از حرکت باز ایستاد .
عبدالجبار برای تفریح و سیاحت گرد محله های کوفه برآمد از قضا به خرابه ای رسید .
زنی را دید که در خرابه می گردد و چیزی می جوید در گوشه مرغک مرداری افتاده بود آنرا به زیر لباس کشید و رفت.
عبدالجبار با خود گفت: بی گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان می دارد.
در پی زن رفت تا از حالش آگاه شود.
چون زن به خانه رسید کودکان دور او را گرفتند که ای مادر ! برای ما چه آورده ای ؟ از گرسنگی هلاک شدیم !
مادر گفت: عزیزان من ! غم مخورید که برایتان مرغکی آورده ام و هم اکنون آن را بریان می کنم .
عبدالجبار که این را شنید گریست و از همسایگان احوال وی را باز پرسید.
گفتند : او کودکان یتیم دارد و بزرگواری خاندان نمی گذارد که از کسی چیزی طلب کند.
عبدالجبار با خود گفت: اگر حج می خواهی ، اینجاست.
بی درنگ آن هزار دینار را از میان باز و به زن داد و آن سال در کوفه ماند و به سقایی مشغول شد.
هنگامی که حاجیان از مکه بازگشتند وی به پیشواز انها رفت مردی در پیش قافله بر شتری نشسته بود و می آمد.
چون چشمش بر عبدالجبار افتاد خود را از شتر به زیر انداخت گفت:
ای جوانمرد ! از آن روزی که درسرزمین عرفات ده هزار دینار به من وام داده ای تو را می جویم اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان.
عبدالجبار دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وی به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد.
در این هنگام آوازی شنید که:
ای عبدالجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته ای به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشی هر سال حجی در پرونده عملت می نویسیم تا بدانی که هیچ نیکو کاری بر درگاه ما تباه نمی گردد…
🌹بـا فروارد کردن داســــتانها و مطالب کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#داستانهای_خواندنی
#حکایت
https://eitaa.com/m_rajabi57
#داستانهای_خواندنی
✍مرد عربی از حضرت #علی_علیه_السلام پرسيد :
اگر من آب بنوشم #حرام است؟
فرمودند : نه
گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند: نه
گفت: پس چطور اگه اين دو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
اميرالمومنين فرمودند :
اگر آب به رو ي سرت بپاشم دردی احساس ميكنی؟ گفت : نه
فرمودند:اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت : نه
فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
گفت : فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند :
حكايت آن نيز اينگونه است .
📚منبع :کتاب قضاوتهای امیرالمومنین
#حکایت
•••••••••••••••••••••••••••••••
https://eitaa.com/m_rajabi57
#حکایت
#داستان_واقعی
🔴🔵 رؤیای شگفت آیت الله مرعشی نجفی درباره #علامه_مجلسی(رحمه الله علیه)
🌺 آیت الله سید عباس کاشانی(ره)برای استاد ابوالحسنی منذر(ره) نقل کردند که آیتالله مرعشی(ره)به من فرمود:
🔹 من خیلی عاشق علّامه مجلسی بودم. مخصوصاً وقتی که یاد بیانات علامه میافتادم، از اینکه چرا بعضی جرأت میکنند و تعبیرات ناروایی را نسبت به ایشان به کار میبرند، در تعجب بودم.
یک شب خیلی به حضرت صدّیقه، فاطمه زهرا «سلام الله علیها» متوسل شدم تا در برزخ، مقام علّامه مجلسی را به من نشان دهند. همان شب در خواب دیدم که به «قبرستان وادیالسلام» رفتم تا برای همه مؤمنین، اساتیدمان و فقهایی که در آنجا هستند فاتحه بخوانم.
🔺 دیدم وادی السلام یک صحرای بی حّد و حصر است؛ یک بیابان ولکن مملوّ از عمامه!
همه اهل علماند و گویا من در عالم خواب همه را میشناسم: «شیخ کلینی»، «شیخ صدوق»، «شیخ مفید»، «سلّار»، «ابن حمزه» [ره]، بزرگانِ مشهد؛ تمام. حاج شیخی هم که من در این جمع می دیدم «حاج میرزا حسین نوری» [صاحب مستدرک الوسائل] بود.
من حاج میرزا حسین نوری را درک نکرده بودم اما گویی ایشان را از قبل دیدهام و میشناسم.
دیدم آن جلو، طرفِ قبله، یک دری از خاتَم -که با هیبت و عظمت است - وجود دارد ؛ یک نفر هم کنار آن ایستاده و آن در بسته است. به حاجیِ نوری عرض کردم اینجا کجاست؟
🔺 فرمودند: اینجا قطعهای از «وادی السلامِ نجف» است. وقتی نظاره کردم، آثار قبری را ندیدم امّا هوا و فضایِ خیلی خوب و مایه انسی داشت که انسان دوست داشت از آن جدا نشود.
🔺حاجی نوری فرمودند: ارواح مؤمنینِ شیعه هر جای دنیا که باشند پس از وفات به وادی السلام منتقل میشوند و در اینجا تا روز قیامت متنعّماند.
امروز پیغمبر اکرم، ائمه اطهار و حضرت زهراء «سلام الله علیهم اجمعین» اذن عام دادند که با نوّابشان ملاقات کنند. پشت این در باغی است که پیامبر اکرم، ائمه و حضرت زهرا [سلام الله علیها] در آن باغ هستند.
🌹 آن آقایی هم که دمِ در ایستاده، «علاّمه مجلسی» است. ایشان واسطه بین پیغمبر، ائمه و علمای شیعه است. خودِ پیغمبر صلّ الله علیه و آله و سلم به علّامه مجلسی لقب «بابُ الأئمّه» دادهاند!
.
علّامه هم جفت جفت آقایان را صدا میکرد: مثلاً «محمد بن یعقوب کلینی و صدوق»، «شیخ مفید و شیخ طوسی»، «سید رضی و سید مرتضی»... آقایان جفت جفت به ملاقاتِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میرفتند. من از هول و هیبتِ واقعهای که در آن فضا دیدم از خواب جستم.
#داستانهای_خواندنی
#داستان_واقعی
https://eitaa.com/m_rajabi57
#حکایت
#داستان_واقعی
#پاداش_دوستی_حضرت_علی_(ع)
ــ رسول خدا (ص) فرمودند: اگر تمام مردم دوستدار علی بن ابیطالب می شدند خدا جهنم را خلق نمی کرد.
روزی رسول خدا (ص) با عده ای از مسلمانان بیرون مسجد نشسته بودند در این هنگام چهار نفر سیاه پوست تابوتی را به سوی گورستان می بردند. پیامبر (ص) به آنان اشاره فرمودند: که جنازه را بیاورید، چون جنازه را آوردند، حضرت روی او را گشودند و فرمودند: ای علی این شخص ریاحی غلام سیاه پوست بنی نجار است.
حضرت علی (ع) فرمودند: هر وقت این غلام مرا می دید شاد می شد و می گفت: من تو را دوست دارم.
وقتی رسول خدا (ص) این سخن را شنیدند، برخاستند و دستور دادند جنازه را غسل دهند. سپس لباس خودشان را به عنوان کفن برتن مرده نمودند و برای تشییع جنازه وی به راه افتادند و در بین راه صدای عجیبی از آسمان بلند شد.
پیامبر (ص) فرمودند: این صدای نزول هفتاد هزار فرشته است که برای تشییع جنازه این غلام سیاه آمدند. سپس حضرت در قبر رفتند و صورت غلام را بر خاک نهادند و سنگ لحد را چیدند. وقتی کار دفن تمام شد، پیامبر (ص) به حضرت علی (ع) فرمودند: یا علی نعمت های بهشتی که بر این غلام می رسد همه بخاطر محبت و دوست داشتن توست.
منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) »
#داستانهای_خواندنی
https://eitaa.com/m_rajabi57