eitaa logo
مِشْکات
105 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
🌴 #داستانهای_قرانی🌴  ♦️ #قسمت_هفتادوهشت♦️ #سلیمان و #بلقیس
👸🏼👸🏼سلیمان و بلقیس 👸🏼👸🏼 ♻️نمایندگان بازگشتند و سرگذشت خود را شرح دادند. پس از لحظه ای اندیشید و گفت: من چاره ای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمی بینم و صلاح در این است که هر چه زودتر دعوت او را اجابت کنیم و به وی ایمان آوریم. آنگاه روی همین نظریه تصمیم گرفتند و ملکه به اتفاق بزرگان قوم به سوی رهسپار شدند.  پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور برسند، سلیمان به حاضرین مجلس خود که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند اظهار کرد: کدام یک از شما می توانید پیش از رسیدن بلقیس، او را نزد من حاضر کنید؟ یکی از جنیان گفت: من قدرت دارم پیش از آنکه از جای خود برخیزی آن را نزد تو حاضر نمایم، ولی یکی از رجال دربار که دارای علوم الهی بود، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی او را نزد تو حاضر می کنم.  🏰 چون نگریست، تخت را نزد خود دید و گفت: این از نعمتهای خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاس گذاریم یا کفران کننده، و هر کس شکرانه نعمتهای الهی را به جا آورد به خودش احسان کرده و آن کس که کفران نعمت کند، پروردگار بی نیاز و بزرگ است.  آنگاه فرمان داد که وضع تخت را تغییر دهید تا ببینم بلقیس آن را می شناسد یا نه و چون ملکه سبا و همراهانش بر سلیمان وارد شدند، سلیمان از او پرسید: آیا تخت تو اینگونه است؟! بلقیس با حیرت و بهت، نظری بر تخت افکند و گفت: گویا همان تخت است ولی متحیر بود که اگر تخت من است به چه وسیله به اینجا آمده است؟! 🕌پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود قصری مجلل از بلور بسازند و آن را برای پذیرائی آماده کنند. در آن حال بلقیس را به کاخ بلور راهنمائی کرد، چون زمین کاخ هم از شیشه و بلوربود، بلقیس گمان کرد، سطح زمین از آن پوشیده شده. لباس خود را بالا گرفت و ساق پای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد. سلیمان گفت اینجا آب نیست. بلکه آبگینه و بلور است، در آن حال بلقیس به اشتباه خود پی برد و گفت: پروردگارا؛ من به خودم ستم کردم که خدائی جز تو را تا کنون پرستیدم ولی اکنون با آوردم و روی دل به درگاه تو متوجه ساختم... وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
🍃🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸🍃 ▫️ برخورد با 🍃🌸 🌸🍃 https://eitaa.com/m_rajabi57
💠ـــــــ قسمت ـــــــ💠 ‌ 🇮🇷 🇮🇷 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 حالتش عجیب شد! تاحالا اونطوری ندیده بودمش، بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده ، یهو خندید و گفت یه اسم عالی برات سراغ دارم ! امیدوارم خوشت بیاد ،حسابی کنجکاویم تحریک شد ،هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد ، هم سر اسم ! - پیشنهادت چیه؟ - جون ...[حرف ج را با فتحه بخوانید] - جون؟ من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم ! - اسم غلام سیاه پوست امام حسینه ، این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن ، توی صحرای  ، وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری ، به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه، به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره، امام هم در حقش دعا می کنن ، الان هم یکی از 72 تن شهید ، تو وجه اشتراک زیادی با جون داری ... سرم رو انداختم پایین، هم سیاهم ،هم مفهوم فامیلم میشه راسو ! - ناراحت شدی؟  سرم رو آوردم بالا ، چشم هاش نگران شده بود ، _نه ! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم ،از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن... با تمام وجود برای شناخت تلاش می کردم ،می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم ، یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم ،هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم ،تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم، شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده ،هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود ، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد.. کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد! والسابقون شده بودیم ، به قول هادی، آدم زرنگ کسیه که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره ،منم برای ورود به این رقابت ، پا گذاشتم جای پاش، سر جمع کردن و پهن کردن سفره ، شستن ظرف ها ؟ کمک به بقیه ، تمیز کردن اتاق و ... خوبی همه اش این بود که با یه و قربة الی الله ،مسابقه خوب بودن می شد ، چشم باز کردم ، دیدم یه آدم جدید شدم ،کمال همنشین در من اثر کرد !دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود ، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد ، تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم.. باورم نمی شد!حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود! اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود ، باور نمی کردم ، اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود! اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه ، اما حقیقت داشت ، هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود ، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود ، بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه،همه چیز لو میره ، پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه، حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره، اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه ؛ پدرش هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت ، مخفیانه پسرش رو به اینجا می فرسته ، هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد.. بهش گفتم:چرا همین جا توی ایران نمی مونی؟! نگاه عمیقی بهم کرد ، _شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش ،من رو به فرستاد، اما من شرمنده خدام ،پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه ، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره ؛ وظیفه من اینه که برگردم ، حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو ، پدر خودم صادر کنه ! اون می خندید، اما خنده هاش پر از درد بود ، گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن، نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ناخودآگاه خنده ام گرفت ، یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه اما اسم تو نیست ،باید اسمت رو میزاشتی سلمان یا ، هادی سلمان.. - هادی سلمان؟ بلند خندید،این اسم دیگه کامل عربیه ! ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم ! تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن،حقیقت این بود ، هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم ،مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ، من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت ! امروز، هدف من، نه قیام برای نجات بومی ها،که نجات  ! من این بار، می خوام حسینی بشم برای شدن باید شد.. ✍🏻 نویسنده: 🌹 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁 https://eitaa.com/m_rajabi57 🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🌴 🌴 ✨ ۹۴✨ ⭕ اول ⭕ ⚔️🗡️ 🗡️⚔️ و لقد نصرکم الله ببدر و انتم اذلة فاتقوا الله لعلکم تشکرون.  (سوره آل عمران: 123)  🗡️کاروان قریش با کالاهای تجاری به رهبری ابوسفیان، از شام به سوی مکه رهسپار بود. این کاروان مطابق معمول باید از کنار چاهی که معروف به بدر بود، بگذرد. عبور از این مسیر که با مدینه چندان فاصله ای نداشت، در دل رهبر کاروان تشویشی مجهول بوجود آورده بود. ساعتها بود که ابوسفیان سر به گریبان و ترسان بنظر می رسید. او می اندیشید که مبادا مسلمانان از وضع قافله مطلع شوند و آن را مورد حمله قرار دهند.  ✨نزدیک چاه بدر، این احتمال قوی تر شد و آثاری از مسلمانان در آن حدود بدست ابوسفیان آمد. وی برای اینکه علاج واقعه را قبل از وقوع بنماید، مردی را به ده سکه زر سرخ و یک شتر صحرا نورد، اجیر کرد که سه روزه خود را به مکه برساند و اشراف مکه را از وضع راه و کاروان خبر دار سازد.  آنگاه فرمان داد قافله از همانجا برگردد و از ساحل دریای سرخ خود را به جده رسانید.  ✨سه روز بعد، ندائی در شهر مکه به گوش مردم رسید که همه را غرق در وحشت کرد. صاحب ندا می گفت: ای مردم مکه! ای اشراف قریش! مال التجاره شما مورد حمله محمد (ص) و پیروانش واقع شده است. بشتابید و آنها را سرکوب کنید و کاروان خود را نجات دهید. بر اثر این ندا، قریشیان به تجهیز سپاه پرداخته و سپاهی در حدود نهصد و پنجاه نفر به سوی جبهه حرکت دادند.  رجال قریش و اشراف مکه، از قبیل: ، شیبه، ، ، ، ، امیة بن خلف و جمعی دیگر که همه از سران قوم بودند در این سپاه شرکت داشتند.  ✨چون مقداری از مکه دور شدند، قاصد ا به آنان رسید و گزارش داد که قافله بدون خطر گذشته و به زودی به مکه خواهد رسید.  با رسیدن این خبر، دیگر دلیلی برای رفتن سپاه به نظر نمی رسید. ولی که سخت شیفته جنگ بود، گفت: این محال است که به مکه بازگردیم. ما باید تا لب چاه بدر برویم، آنجا بساط میگساری بگسترانیم، ساعتهائی به خوشی بگذرانیم و به محمد و یارانش بفهمانیم که با چه نیروی عظیمی مواجه هستند و مانورهای آنان بازی با آتش است و سرانجام خوشی برای آنها نخواهد داشت.  اصرار و سرسختی ابوجهل، سایرین را نیز که با این اقدام موافق نبودند، خواه ناخواه به سوی جبهه جنگ کشانید و پیامبر اسلام هم با سیصد و سیزده تن از مسلمانان، از مدینه به آن سوی آمدند و در کنار چاه بدر این دو نیرو در برابر هم قرار گرفتند.  ✨سپاه که در آغاز به عزم حمله به کاروان تجاری حرکت کرده بود، چندان تجهیزاتی نداشت. ولی وعده های (ص) که از منبع وحی سرچشمه می گرفت، آنان را به حدی دلگرم ساخته بود که با کمی عدد، خود را بر دشمن غالب می دیدند و کوچکترین ترسی در دلهای آنان وجود نداشت.  ✨فرماندهی این جنگ را پیامبر اسلام (ص) شخصاً عهده دار شد و دستور فرمود: سه پرچم برافراشتند. یکی پرچم مهاجرین که به مصعب بن عمیر سپرده شد. پرچم دوم بدست حباب بن منذر، رهبر قبیله خزرج و سومین پرچم را به ، سید قبیله اوس سپردند.  برای اینکه از نفرات و تجهیزات سپاه مسلمین اطلاعات کافی داشته باشد، عمیر بن وهب را که کارشناس مسائل نظامی بود، مأمور تحقیق پیرامون این موضوع نمود. عمیر بر اسبی نشست و بر فراز تپه هائی که اطراف سپاه اسلام بود، بالا رفت و با دقت همه جانب را زیر نظر گرفت و سپس باز گشت و نتیجه تحقیقات خود را به این شرح به استحضار اشراف قریش رسانید:  پس از جستجوهائی که به عمل آمد، دانسته شد که تعداد سربازان محمد در حدود سیصد نفرند. کمینی هم ندارند ولی نکته ای که نباید از نظر دور داشت، چگونگی حال آنها است. من در قیافه آنها خواندم و در حرکات آنها دیدم که مردمی خاموش ولی آماده مرگند. مثل اینکه شترانشان بار مرگ حمل کرده اند. من آنها را به وضعی دیدم که فرار نمی کنند تا کشته شوند و کشته نمی شوند تا به تعداد خودشان از ما را بکشند. اینک بر شما است که در اطراف این مطلب خوب بیاندیشید که جنگ با این قوم، کاری سهل و ساده نیست.  عتبه و ربیعه از اقدام به جنگ منصرف شدند. ولی ابوجهل و جمعی از نادانان، جنگ را طالب بودند و فکر می کردند که در این جنگ ریشه اسلام را از جای درخواهند آورد و اثری از مسلمین باقی نخواهند گذاشت.  در این موقع فرستاده (ص) به نزد اشراف قریش رسید و پیام آن حضرت را به این مضمون ابلاغ کرد:  وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت ۱۰۲ #بخش_سوم #جنگ_خندق ..عمرو گفت: این پیشنهاد، عاقلانه و قابل پذیرش است
۱۰۳ 🌖شبی از شبها که هنوز قوای دشمن، مدینه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترین حالات را می گذراندند، مردی به نام نعیم بن مسعود از طایفه غطفان به حضور رسول اکرم(ص) شرفیاب شد و اظهار داشت:  یا ! من اختیار کرده ام ولی هیچکس از مسلمانی من اطلاع ندارد. اینک من در اختیار شمایم. به هر چه فرمان دهی، اطاعت می کنم. رسول خدا(ص) فرمود: برو و در خفا به اسلام خدمت کن و در صورتی که بتوانی بین دشمنان تفرقه انداز.  نعیم خداحافظی کرد و یک سر به کنار قلعه بنی قریظه آمد. حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه ای به درون قلعه راه یافت و با کعب بن اسد، رئیس بنی قریظه به مذاکره پرداخت و در خلال سخنانش چنین گفت:  شما سوابق دوستی مرا با خودتان می دانید و من در چنین لحظات حساس که خطری عظیم شما را تهدید می کند، وظیفه خود دانستم که مطالبی را گوشزدتان کنم.  سپاه قریش و نیروی غطفان که اینک مدینه را محاصره کرده اند و شما هم با آنها هماهنگ شده اید، هیچیک ساکن این منطقه نیستید. چه غالب شوند و چه مغلوب، به وطن خود باز می گردند. ولی شما... آری شما با محمد همسایه و ساکن این سرزمین هستید. به من بگوئید: اگر قریش شکست خوردند و رفتند، تکلیف شما چه می شود و شما با محمد چه خواهید کرد؟! شما با کدام تضمین با قریش پیوسته اید؟! آیا قریش تعهدی به شما سپرده است که تنهایتان نگذارد و بدست دشمنتان نسپارد؟!  من معتقدم شما برای اطمینان از عواقب کار، چند تن از رجال و اشراف قریش و غطفان را بگیرید و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهدارید. تا در صورت بروز حوادث نامطلوب، آنها مجبور به یاری شما باشند.  این سخنان را نعیم با حرارتی زایدالوصف و لحنی کاملاً صمیمانه ادا کرد و اثری عمیق در یهودیان نمود. آنها مثل اینکه از خواب گرانی بیدار شده باشند، از راهنمائی های نعیم تشکر کردند و تصمیم گرفتند به آن عمل کنند. نعیم پس از آن به سوی سپاه قریش آمد و ملاقاتی با رجال و اشراف مکه به عمل آورد. در این ملاقات به ابوسفیان و سایر سران سپاه چنین گفت:  آقایان! من از دوستان شما هستم. گزارش خیلی مهم و محرمانه ای به دست آورده ام که لازم بود فوراً شما را را مطلع سازم. بدیهی است که شما هم در حفظ این راز بزرگ و پنهان نگاهداشتن آن کوتاهی نخواهید کرد.  شنیده ام که از پیمان شکنی خود پشیمان شده اند و برای جبران این لغزش، با محمد تماس گرفته و گفته اند: ما از کار خود شرمنده ایم و در مقابل حاضریم چند تن از رجال قریش را به عنوان گروگان بگیریم و تسلیم شما کنیم و آنگاه به اتفاق شما، با قریشیان بجنگیم. (ص) هم به این پیشنهاد راضی شده و یهودیان به اجرای این نقشه مصمم هستند. اینک وظیفه شما است که اگر یهود، از شما گروگان خواستند، از اقدام به این کار خودداری نمائید.  سپس نعیم با رجال خداحافظی کرد و به دیدار سران قبیله غطفان شتافت. در آنجا هم پس از شرح دوستی و وفاداری و خویشاوندی خود با آنان، بیاناتی مانند آنچه با قریش گفته بود در میان نهاد و آنها را از خیانت یهود، سخت بیمناک و هراسان نمود.  روز بعد که روز شنبه بود، قریش هیئتی را به ریاست عکرمة ابی جهل نزد یهودیان فرستادند و پیغام دادند که: توقف ما در این بیابان به طول انجامید، حیوانات ما هلاک شدند و بیش از این جای درنگ نیست. همین امروز آماده باشید که کار را یکسره کنیم.  یهودیان اظهار داشتند: امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هیچ کاری اقدام نمی کنیم. به علاوه ما اساساً شرکت در جنگ نخواهیم کرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهید، تا ما در این جنگ به کمک شما بشتابیم.  این سخن ، راستی گفتار نعیم بن مسعود را بر قریش آشکار ساخت و آنها گفتند: یک نفر را هم به شما نخواهیم داد. یهودیان هم از امتناع قریش در سپردن گروگان به پیش بینی نعیم آفرین گفتند و دانستند او درست گفته است و به این ترتیب اختلاف میان دو نیروی ضد اسلامی افتاد و بالنتیجه مقدار قابل ملاحظه ای از قدرت خصم، کاسته شد.. .. وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت ۱۰۴ #جنگ_خندق #یهودیان ابراز داشتند : امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به
🌴🌴🌴🌴 🌴 🌴 ۱۰۵ و انزل الذین ظاهروهم من اهل الکتاب من صیاصیهم و قذف فی قلوبهم الرعب... (سوره احزاب: 27) 🔹روش (ص) نسبت به ملتهای غیر مسلمان، عموماً روی اساس همزیستی مسالمت آمیز پی ریزی شده و بخصوص نسبت به کسانی که با آنان پیمانی داشت، به تمام تعهدات خود وفا می کرد.  تاریخ نشان نمی دهد که حتی در یک مورد، رسول محترم اسلام(ص) قرارداد خود را نقص و پیمان شکنی کرده باشد. چگونه چنین کند در حالی که یکی از اساسی ترین مقررات اسلام، وفای به عهد و پای بند بودن به تعهدات است.  🔹 وفای به عهد را جزء صفات لازمه یک فرد با ایمان و مسلمان می داند و پیامبر اسلام از همه مسلمین در راه عمل کردن به مقررات قرآن جدی تر و قاطع تر بود. اما در مورد بنی قریظه مسئله صورت دیگری به خود گرفت. آنان با رسول اکرم(ص)، هم پیمان بودند، ولی پیمان خود را شکستند و به طوری مشروحاً در فصل سابق بیان شد، درست این پیمان شکنی در وقتی واقع شد که در نیروی خطرناک دشمن بود. یعنی در زمانی که و مسلمین، حساس ترین لحظات زندگی خود را می گذراندند و سرنوشت آنان بسی مبهم و آینده آن تاریک به نظر می رسید.  درست است که موضوع منتفی شد و نیروی آنان با ذلت از خاک مدینه خارج گردید، ولی از کجا می توان اطمینان پیدا کرد که مجدداً سپاه مکه با نیروهای دیگری از دشمنان اسلام، مدینه را به محاصره نکشند؟ و باز از کجا می توان اطمینان یافت که یهودیان بنی قریظه دیگر باره علیه اسلام با دشمنان همکاری نکنند؟  🔹با توجه به این نکات، مساله یهود پیمان شکن را به منزله یک غده سرطانی باید دانست که در کنار مدینه قرار گرفته و هر لحظه امکان خطر و احتمال همدستی با دشمنان می رفت. اینجا است که باید این عضو فاسد بریده شود و ریشه این سرطان برای همیشه خشگ گردد.  🔹عصر همان روز که تازه مدینه از محاصره قریش بیرون آمده بود، به فرمان رسول اکرم(ص) سپاه مسلمین به سوی قلعه بنی قریظه به حرکت درآمد و نماز عصر را در کنار قلعه خواندند.  یهود بنی قریظه در محاصره قرار گرفتند و این محاصره بنا به نوشته بسیاری از مورخین بین پانزده تا بیست و پنج روز طول کشید. درهای قلعه بسته بود و جنگ بوسیله پرتاب تیر و سنگ جریان داشت.  رفته رفته یهود بنی قریظه از محاصره به تنگ آمدند و به مذاکره متوسل گشتند. نتیجه مذاکره آن شد که یک نفر را یهودیان به عنوان حَکَم انتخاب کنند و یک نفر را هم رسول اکرم(ص) برگزیند و حکمین در مورد یهود و مسلمین رای دهند و طرفین در برابر رای آنها تسلیم باشند.  🔹یهودیان پس از تبادل نظر، سعد بن معاذ را که با آنها سابقه دوستی داشت، برگزیدند. پیامبر اسلام هم به حکمیت سعد بن معاذ راضی شد و وی به عنوان حَکَم از جانب طرفین انتخاب گردید.  سعد در عین حال با یهودیان سوابق دوستی داشت، مردی مسلمان و پایبند مقررات قرآن و علاقمند به حفظ حقوق مسلمین بود و با توجه به وضع طرفین باید قضاوتی کند که عاقلانه باشد و مخاطرات بعدی را نیز از بین ببرد.  🔹سعد روی سکوی مخصوص حَکَمِیت ایستاد. صدها نفر از مسلمین و یهودیان چشم به دهان وی دوخته بودند. زیرا هر چه از زبان او شنیده می شد، حکمی قاطع و تغییرناپذیر بود.  او در یک لحظه تمام اوضاع و احوال را در نظر گرفت و ارزیابی کرد و برای پایان دادن به مساله یهود و رفع خطر آنها، دو راه به نظرش رسید:  🔸یکی آنکه یهودیان طریق اسلام پیش گیرند و مانند تمام افراد مسلمین از مزایای اسلام و مصونیت های اسلامی برخوردار شوند. جانشان، مالشان، و ناموسشان در پناه اسلام قرار گیرد و دولت اسلامی حافظ منافع آنان باشد. اگر از این راه نروند، هیچ طریقی وجود ندارد که جلو خطر یهود را بگیرد و حتماً باید از بین بروند.  سعد با صدای بلند که طرفین می شنیدند، نظریه خود را چنین اظهار داشت:  حکم من این است که اگر یهودیان بنی قریظه مسلمان شوند، در پناه اسلام مصون باشند و اگر طریق لجاج و عناد را رها نمی کنند، به سوی نیستی و هلاکت رهسپار گردند.  🔹یهودیان تسلیم نشدند و کیفر پیمان شکنی و ناجوانمردی خود را چشیدند و به این ترتیب پایگاه مسلمانان (مدینه) از وجود چنین منشا فسادی نجات یافت.  🔹در پایان بحث، اشاره به این نکته لازم است که برخی از نویسندگان خارجی، موضوع یهود بنی قریظه را به عنوان نقطه ضعفی از اسلام یاد می کنند و آن را به صورت حربه ای علیه اسلام بکار می برند.  این نویسندگان، مسائل تاریخی را نادیده گرفته و حقایق را عمداً بدست فراموشی میسپارند، تا بتوانند با تغییر و تحریف، نظر خود را تامین کنند.  .. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴🌴🌴 #داستانهای_قرانی #قسمت ۱۰۷ #پیمان_عدم_تعرض لقد رضی الله عن المومنین اذیبایعونک تحت الشجره../فت
۱۰۸ لقدرضی الله عن المومنین الذین یبایعونک تحت الشجرة...فتح۶۰ ...🔸️6_مسلمانان برای اجرای مراسم دینی خود آزادند و بدون آنکه مورد تحقیر و آزار قرار گیرند، حق دارند نماز بخوانند و رسماً با آئین اسلام زندگی کنند.  🔸7 - بن عبدالله و یارانش از انجام در این سال محروم خواهند شد. ولی در سال آینده می توانند بدون کوچکترین تعرضی از طرف ، به مکه آیند و حج خود را بجا آورند. به شرط آنکه: بیش از سه روز (روزهای ترویه و عرفه و قربان) در مکه نمانند و هنگام ورود به مکه، سلاح های جنگی با خود نداشته باشند و تنها هر کس حق دارد یک شمشیر با خود داشته باشد.  به این ترتیب به امضاء رسید و (ص) به مسلمانان دستور داد در همان جا قربانیان خود را ذبح کنند و سر بتراشند و آماده بازگشت به شوند.  🔹قبول این فرمان برای مسلمانان، بی اندازه ناگوار بود. زیرا آنها فکر می کردند که این قرارداد صددرصد به نفع مشرکین مکه تنظیم گشته و منافع مسلمین در نظر گرفته نشده است، بلکه آن را نوعی شکست تلقی می کردند. ولی چون دیدند که رسول اکرم(ص) دارد سر می تراشد و شتران خود را دستور داده نحر کنند، ناچار اطاعت کردند و جامه های احرام را از تن درآوردند.  🔹نارضایتی مسلمین از به حدی بود که مطابق نقل فاضل حنبلی که در جمع بین الصحیحین می نویسد:  قال : ما شککت فی نبوة محمد قط الا یوم الحدیبیه  گفت: هرگز در شک نکردم، مگر در روز (صلح میان قریش و اسلام) که سخت در پیامبری محمد به شک افتادم. 🔹باری رسول خدا(ص) مسلمانان را دلداری داد و آنان را به عنایت خداوند دلگرم فرمود و به سوی مدینه بازگشتند. ولی پس از گذشتن مدتی دریافتند که تمام مواد به نفع مسلمانان بوده است. زیرا این قرار داد آرامشی برای مسلمانان به وجود آورد. چون از جانب قریش در امان بودند و رسول خدا(ص) از این فرصت استفاده کرد و در انتشار کوشید. زهری، مطابق نقل تاریخ اسلام می گوید: در اسلام پیش از آن، فتحی بدین بزرگی رخ نداده بود. وقتی صلح واقع شد و جنگ و نزاع میان قریش و مسلمانان از بین رفت و مردم از یکدیگر اطمینان یافتند، با فراغت با همدیگر رفت و آمد می کردند و هرکس اندک شعوری داشت و با مبادی اسلام آشنا می شد، اسلام می آورد و در ظرف دو سال پس از قرارداد حدیبیه، عده کسانی که اسلام آوردند، از همه کسانی که در ظرف سالهای پیش اسلام آورده بودند، بیشتر بود... صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57 🌴🌴🌴🌴🌴
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌴 #داستانهای_قرانی 🌴 🔹 #قسمت ۱۰۹🔹 #سقوط_آخرین_پایگاه_یهود وعدکم الله مغانم کثیرة تاخذون
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 🔹 ۱۱۰🔹 🌾 🌾 🖊️ و ما افاء الله علی رسوله منهم فما اوجفتم علیه من خیل و لا رکاب ولکن الله یسلط رسله علی من یشاء و الله علی کل شی ء قدیر. (سوره حشر: 6) 🌾 دهکده سبز و خرمی بود که در نزدیکی های خیبر قرار داشت. از نظر باغها و نخلستان ها قریه ای غنی و آباد محسوب می شد. ساکنین فدک که مالکین آن بودند، عموماً یهودی بودند. وقتی قلعه های عظیم خیبر که تکیه گاه کلیه یهودیان بود، سقوط کرد و رهبر آنان ، بدست توانای (ع) به خاک و خون غلطید، سایرین فهمیدند که مبارزه با به قیمت نابودی آنها تمام خواهد شد. بدین جهت بدون جنگ و خونریزی تسلیم شدند و کلید قلعه های خود را بدست پیامبر اسلام سپردند. (ص) نیز با نهایت بزرگواری با آنها رفتار کرد. مجدداً زمین ها را مطابق درخواست آنها به خودشان اجاره داد. به این شرط که هر گاه اراده کرد، از فدک رفع ید کنند و بروند. 🖊️بدیهی است که اگر آنان آئین اسلام را می پذیرفتند، املاک و اموال آنها به خودشان تعلق داشت و هیچ گونه زیانی متوجه ایشان نمی شد. 🖊️مطابق مقررات اسلام، آنچه به وسیله جنگ و لشکرکشی به عنوان غنائم جنگی بدست می آمد، همه سربازان مسلمان در آن سهیم بودند و بین آنان تقسیم می شد. ولی در مورد فدک، جنگی در کار نبود و خداوند بدون لشگرکشی، سرزمین های فدک را به پیغمبرش ارزانی داشت و بدین جهت مطابق نص قرآن کریم، املاک فدک متعلق به شخص رسول اکرم(ص) بود. قرآن کریم در این باره چنین میفرماید:  و ما افاء الله علی رسوله من اهل القری فلله و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل کی لایکون دولة بین الاغنیاء منکم و ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا و اتقوا الله ان الله شدید العقاب.*  (سوره حشر: آیه 7 - 6) یعنی: و آنچه از املاک کفار را خداوند به پیغمبرش واگذارده، پس شما در تحصیل آن، رنج لشگر کشی و جنگ تحمل نکرده اید، ولی خداوند پیامبرانش را بر آنچه مشیت او تعلق گرفته، مسلط خواهد کرد و خداوند بر همه چیز قادر و توانا است. آنچه خداوند از غنائم کفار ده نشین به رسولش واگذاشته، مخصوص خدا و رسول و خویشاوندان رسول و یتیمان و مسکینان و از راه واماندگان است. تا این غنیمت ها به چنگ ثروتمندان نیفتد. آنچه پیغمبر به شما دستور داده، قبول کنید و از آنچه نهی کرده بپرهیزید و نسبت به خداوند با تقوا باشید. همانا عذاب او شدید است. 🖊️ در تفسیر کلمه نه تنها و دانشمندان شیعه، بلکه سنی ها نیز نام و و فرزندان فاطمه(ع) را ذکر می کنند و بر طبق فرمان خداوند، رسول اکرم(ص) اراضی فدک را به دخترش فاطمه(ع) بخشید و سندی هم نوشته شد که به امضاء علی(ع) و ام ایمن و یکی از غلامان پیغمبر رسید. از آن روز تا پایان زندگانی رسول الله(ص) فدک در تصرف فاطمه(ع) بود امیر المومنین علیه السلام در نامه ای که به عثمان بن حنیف نوشته از آن دوران چنین یاد می کند: بلی کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته السماء فشحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین.  آری زیر این آسمان، تنها فدک در دست ما بود که گروهی ( و یاران آنها) بر آن بخل ورزیدند (و از تصرف ما به ظلم خارج ساختند) دیگران (خود آن حضرت و اهل بیتش) بخشش نموده و از آن چشم پوشیدند و خداوند بهترین حاکم است. رسول اکرم(ص) که چشم از جهان پوشید، غوغای بر پا شد و با توطئه ها و نقشه های قبلی، تشکیل گردید و عجب اینجا است که جسد پاک هنوز به خاک سپرده نشده بود که ابی بکر و عمر برای ربودن خلافت، سخت و به تکاپو و فعالیت افتادند و با اینکه رسول خدا(ص) در روز ، با کمال صراحت علی(ع) را به جانشینی خود تعیین فرموده و از همه آنها بیعت گرفته بود، همه را نادیده گرفته و با حیله و نیرنگ بر مسند خلافت تکیه زدند. برای اینکه خلافت آنها محکم و بنیان حکومت بی اساسشان نیرومند شود، دور هم نشستند و به تبادل نظر و مشورت پرداختند. در پایان جلسه تصمیم گرفته شد که فدک را از تصرف علی و فاطمه(ع) بیرون آورند تا برای علی(ع) قدرت مبارزه با دستگاه خلافت باقی نماند. زیرا کارگرترین وسیله برای هر مبارزه، پول است و وقتی دست علی(ع) از پول خالی شد، مردم که بندگان پول هستند، او را کمک و مساعدت نخواهند کرد. فدک از فاطمه(ع) گرفته شد و در اختیار کارگردانان دولت ابوبکر درآمد. فاطمه(ع) برای احقاق حق و اثبات مالکیت خود، شهودش را معرفی کرد. ولی رد کردند! از طریق قوانین جلو آمدند، ابی بکر گفت: من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود:  "نحن معاشر الانبیاء لانورث."  یعنی ما پیغمبران از خود ارث نمیگذاریم! صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 #داستانهای_قرانی 🔹#قسمت ۱۱۲🔹 🖊️ #ندای_جهانی 🖊️ قال یا ایها الناس انی رسول الل
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ۱۱۳ 🖊️نامه به مهر رسول اکرم(ص) که بر نگین آن، جمله: نقش شده بود، مهر شد و به وسیله عمر و بن امیه به دربار نجاشی ارسال گردید. عمرو خود را به دربار نجاشی رسانید و تقاضای ملاقات کرد. درباریان به او گفتند: از مراسم تشرف به حضور شاه این است که باید او را سجده کنی. وی نپذیرفت و اظهار داشت که: مطابق عقیده و آئین ما، سجده مخصوص ذات لایزال الهی است و برای کسی جز واو روا نیست و اگر در این کار مجاز بودیم، در درجه اول خود را سجده می کردیم. چون اصرار درباریان به جائی نرسید، او را به حضور شاه بردند. ولی با کمال آزادی و رشادت به حضور ملوکانه رسید و در همانجا نطق مختصری به این شرح ایراد کرد:  اعلیحضرتا ! مرا وظیفه ای است. باید انجام دهم و آنچه را مأمورم ابلاغ کنم. تو را نیز وظیفه ای است که سخنان مرا گوش کنی و به مطالب من توجه نمائی. تو از نظر عواطفی که نسبت به ما مسلمانان داشته و داری، در حقیقت از خود ما هستی و ما هم از نظر اعتماد و وثوقی که به تو داریم، در حقیقت از تو هستیم. زیرا گذشته نشان داده است که هر نیکی از تو انتظار داشته ایم، به آن رسیده ایم و در هر ناملایمی امید عنایت می برده ایم، از آن محفوظ مانده ایم و پیش از این هم سندی برای رسالت پیامبر خود نزد تو داریم. اینکه انجیل کتاب آسمانی شما، گواهی غیر قابل انکار و داوری حقیقت گو است که بر پیامبر ی شهادت می دهد و این فرصتی است برای تو که از این فضل الهی بهره ای برداری و از موقعیت استفاده کنی و در صورتیکه این دعوت حق را رد کنی، همانند یهودیانی خواهی بود که دعوت عیسی بن مریم را رد کردند. اسلام(ص) نه تنها تو بلکه سایر سلاطین وعموم مردم را به سوی حق دعوت کرده و فرستادگانش را به کشورهای جهان فرستاده است، ولی به تو چندان امیدوار است که به دیگران نیست و از تو چنان مطمئن است که از سایرین نه. زیرا نکوئی هائی که در گذشته به مهاجرین مسلمان کرده ای این امید را بوجود آورده است. 🖊️سخنان متین و عاقلانه عمرو که با کمال فصاحت ادا شد، اثری عظیم در حاضرین گذاشت. به طوری که سراسر مجلس را سکوت مطلق فراگرفت. وی پس از پایان سخنانش، به سوی پادشاه رفت تا نامه را تسلیم کند. شاه به احترام آن گرامی نامه از تخت پائین آمد، نامه را گرفت و بر سر روی خود کشید. آنگاه روی زمین نشست و فرمان داد فوراً نامه را به زبان حبشی ترجمه کردند. چون متن نامه را از نظر گذرانید.، نورانیت اسلام قلبش را احاطه کرد و اظهار داشت: اگر می توانستم بار سفر می بستم و به سوی (ص) می رفتم. سپس در خلوت عمروبن امیه را به حضور طلبید و گفت: من گواهی می دهم که پیامبر شما: همان پیغمبری است که و انتظار او را دارند و خبری که موسی بن عمران راجع به آمدن داده درست مانند بشارتی است که عیسی بن مریم راجع به آمدن پیغمبر داده است. بیانات تو روشن تر از خبر دادن عیسی نیست ولی یاران من در این کشور، انگشت شمارند. مهلتی ده افرادی فراهم سازم و دلهائی برای پذیرش این دعوت آسمانی نرم کنم. آنگاه پاسخ نامه رسول اکرم(ص) را نوشت: الرحمن الرحیم. الی محمد رسول الله من النجاشی. سلام علیک یا نبی اله و رحمة الله و برکاته. الذی لااله الا هوالذی هدانی للاسلام... در این نامه نجاشی نام (ص) را بر نام خود مقدم داشت و صریحاً اعلام نمود که اسلام پذیرفته و در سلک مسلمانان در آمده است. ضمناً فرزند خود (ارها) را نیز به حضور آن حضرت فرستاد و اعلام داشت که اگر پیغمبر اکرم(ص) دستور فرماید، خود در مدینه حضور رسول الله(ص) مشرف شود.  دو هیئت نیز از جانب نجاشی رهسپار مدینه شدند و مکاتبات دیگری نیز میان او و رسول الله(ص) جریان یافت و به هر حال نجاشی و جمعی از مردم حبشه به اسلام گرویدند. 🔹اولین نتیجه ای که آوردن برای کشور و ملت حبشه داشت، استقلال بود. زیرا پیش از آن مستعمره روم به شمار می آمد و همه ساله می بایست مبالغی باج بپردازند. ولی نجاشی پس از مسلمان شدن، حاضر نشد چیزی به روم بدهد و سوگند یاد کرد که به هیچ قیمت باج ندهد. این خبر به امپرطور روم رسید ولی اقدامی علیه نجاشی نکرد: برادرش گفت: آیا نجاشی را که بنده توست به حال خود وا می گذاری که خراج نپردازد و پیرو آئین دیگری شود؟ نجاشی مردی است که به مذهبی تمایل پیدا کرده و آن را برای خود اختبار نموده: من درباره او چه اقدامی کنم؟ به خدا سوگند اگر سلطنتم به خطر نمی افتاد: همان راهی که نجاشی رفته: من هم می رفتم. صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ۱۱۵ صلی الله علیه واله به ایران 🖊️متن نامه چنین بود:  بسم الله الرحمن الرحیم. من ، الی کسری عظیم فارس. سلام علی من اتبع الهدی، و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الا الله، وحده لاشریک له، و ان محمداً عبده و رسوله، ادعوک بدعیة الاسلام فانی انا رسول الله الی الناس کافة، لانذر من کان حیاً و یحق القول علی الکافرین. اسلم تسلم، فان ابیت فعلیک اثم المجوس. محمد رسول الله   ترجمه نامه:  به نام خداوند بخشنده مهربان نامه ایست از جانب فرستاده خدا، به سوی کسری، رهبر و زمامدار ایران، درود بر آنکس که به راه هدایت قدم گذارد و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز ذات یکتای الهی قابل پرستش نیست و بی شریک و بی همتا است و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به و کلمه حق دعوت می کنم. زیرا من رسول خدایم که برای راهنمائی ملت ها فرستاده شده ام. آمده ام تا زنده دلان را از عذاب دردناک الهی بیم دهم و بر انان که قلبی مرده و جانی افسرده دارند، پس از بیان حقیقت، حجت تمام شود. تو ای پادشاه ایران! دعوت حق را بپذیر و در برابر اسلام تسلیم شو تا از عذاب های دنیا و آخرت مصون بمانی، و گرنه مسؤلیت گمراهی مجوسان به گردن تو خواهد بود. ✉️این نامه توسط عبدالله بن حذاقه سهمی، به دربار ایران فرستاده شد. در این روزگار ایران هم، مانند سایر کشورها وضعی نابسامان داشت. از هیچ جانب نور امیدی نمی درخشید و بوی نجاتی شنیده نمی شد. همه درها مسدود و همه راه ها کوبیده شده بود. در آن هنگام ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد و دست غیب برای نجات ملت ها دراز گردید. (ص) برای راهنمائی خلق ها برانگیخته و اینک پیک سعادت به سوی ایران می آید و از گرد راه می رسد. ✉️فرستاده (ص) پس از تحمل رنج ها و مشقت ها خود را به دربار پادشاه ایران رسانید. درباری که در دنیای آن روز از نظر عظمت و زیبائی نظیر نداشت. عبدالله وارد شد و مطلب را با درباریان در میان گذاشت. آنان موضوع را به اطلاع شاه رساندند. وی دستور داد مجلس را آراستند و اذن ورود به نماینده رسول اکرم(ص) داد. عبدالله به مجلس خسرو پرویز درآمد. ولی آن تواضع و تذللی که دیگران در برابر شاه از خود نشان می دادند، ابراز نکرد. پرویز به یکی از حاضرین اشاره کرد که نامه پیغمبر را از عبدالله بگیرد. او گفت: من از جانب رسول خدا(ص) مأمورم که نامه را به دست شاه بدهم و به دست دیگری نخواهم داد. پرویز موافقت کرد و عبدالله جلو رفت و نامه را به دست او داد. شاه، نامه را از دست عبدالله گرفت و به مترجم دربار دستور داد فوراً آن را ترجمه کند. اولین فراز نامه، یعنی جمله : نامه ایست از محمد(ص)، پیامبر خدا به سوی کسری... ترجمه شد. برای شاه ایران جمله ای ناگوارتر از این نبود که کسی نام خود را بر نام او مقدم بدارد. شاه سخت برآشفت و چنان غضبناک شد که فریادی کشید و گفت: صاحب این نامه کیست که نام خود را بر نام من مقدم داشته است؟ سپس دست برد و نامه را از دست مترجم گرفت و آن را پاره پاره کرد. حتی اجازه نداد که تا آخر نامه خوانده شود مطلب آن مفهوم گردد. نامه رسان را نیز از مجلس راندند و به این ترتیب، خسرو پرویز از آن موقعیت حساس استفاده نکرد و کبر و غرور و نخوت، او را از درک حقیقت و پیمودن راه سعادت باز داشت. عبدالله توقف در مدائن را مصلحت ندید و بلافاصله راه مدینه را در پیش گرفت... چون به حضور رسول خدا(ص) رسید، آنچه را مشاهده کرده بود، به عرض رسانید. (ص) از روش ناپسند خسرو پرویز برنجید و با این جمله به او نفرین کرد: مزق ملکه : (خداوند ! پادشاهی و سلطنت او را به کیفر پاره کردن نامه من از هم متلاشی کن.) خسرو پرویز علاوه بر پاره کردن نامه پیامبر اسلام، عمل دیگری انجام داد که در سرنوشت او بی تأثیر نبود. نامه ای به این مضمون به پادشاه یمن که آن روز جزء مستعمرات ایران بود، نوشت: مردی از قریش در مکه ادعای پیغمبری کرده و به من نامه ای نوشته که نام خود را بر نام من مقدم داشته است. با رسیدن این نامه دو نفر از مأمورین خود را به سوی او بفرست که او را توبه دهند. اگر حاضر نشد توبه کند، سر او را ببرند و برای من بفرستند.... صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 #داستانهای_قرانی #قسمت ۱۱۵ #ندای_اسلام #بخش_سوم #نامه #پیامبرگرامی #اسلام صلی الله علیه
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 ۱۱۶ باذان پادشاه یمن چون از فرمان شاهنشاه ایران مطلع شد، یکی از قهرمانان خود را به نام بابویه که هم مرد شمشیر بود و هم اهل قلم به همراهی یک ایرانی به نام خرخسره مأمور کرد که به حجاز بروند و نامه ای هم به حضور رسول اکرم(ص) نوشت و فرمان خسرو پرویز را هم با آن ضمیمه کرد و ضمناً به بابویه گرفت: در انجام این ماموریت نهایت هوشیاری را به کار ببر، در امر محمد خوب دقت کن و رسیدگی و تحقیق به عمل آور. اگر او را دروغ گو و شیاد دانستید، دستگیرش کنید و به دربار ایران بفرستید و اگر راستگویش دیدید، به من گزارش دهید. مأموران به مکه و از آنجا به مدینه رفتند و به حضور رسول اکرم(ص) رسیدند. بابویه مأموریت خود را به عرض رسانید و اظهار داشت که پادشاه ایران به پادشاه یمن دستور داده که تو را به دربار ایران بفرستد. اینک اگر در برابر این حکم تسلیم باشی، پادشاه یمن نامه ای درباره تو به خسرو پرویز خواهد نوشت تا از تو بگذرد و مورد عفوت قرار دهد. و گرنه خود و قوم خودت را به هلاکت رسانیده ای. زیرا قدرت پادشاه ایران بر کسی پوشیده نیست. (ص) بدون آنکه به سخنان تهدیدآمیز آنها اعتنائی کند، آنان را به اسلام دعوت کرد و آیاتی از قرآن کریم که مشتمل بر نعمت های بهشت و عذابهای دوزخ بود، برایشان قرائت فرمود. آنها این دعوت را نپذیرفتند، ولی از هیبت مجلس رسول اکرم(ص) و اثر بیاناتش ترس و وحشتی مجهول بر آنها مستولی شده بود. بدین جهت تقاضا کردند که اگر با ما به دربار ایران نمی آئی، جواب نامه پادشاه یمن را بنویس تا ما به کشور خود برگردیم. 🔹چند روزی به انتظار گذشته. یک روز رسول اکرم(ص) به ایشان فرمود بامداد فردا نزد من آئید تا با شما سخن گویم. روز بعد آنها به امید جواب حضور پیغمبر رفتند. رسول خدا(ص) به آنها فرمود دیشب پروردگار من زمامدار شما را کشت و قتل او به دست فرزندش شیرویه اجرار شد. شما به یمن برگردید و به پادشاه خود بگوئید که دین من کشور خسروان را خواهد گرفت. اگر او دین مرا بپذیرد، سلطنتش دوام خواهد یافت وگرنه در انتظار سرنوشتی مانند خسرو پرویز باشد. بابویه که مردی عاقل و دانشمند بود، از این سخنان مبهوت شد. ولی گفته های رسول خدا(ص) را با قید تاریخ در کاغذی ضبط کرد و سپس با تفاق همسفر ایرانیش خاک حجاز را بمقصد یمن ترک گفت. چون به حضور پادشاه یمن رسیدند، تمام مشاهدات خود را نقل کردند. شاه درباره وضع زندگی پیغمبر اسلام(ص) مطالبی پرسید و ضمناً سوال کرد آیا محمد دربان و شرطه و پاسبانی داشت؟ گفتند: نه. هیچ محافظ و نگهبانی نداشت. زندگی اش خیلی عادی و بدون تکلف بود. ولی ابهت و عظمتی بی نظیر و هیبت و وقاری بی مانند داشت. با اینکه در زی سلاطین نبود، اما هیچ پادشاهی را در عظمت شبیه او ندیده ایم. باذان گفت: با این توضیحاتی که شما می دهید، من را پیغمبر خدا می دانم. ولی برای اطمینان بیشتر، صبر می کنم تا ببینم آنچه درباره قتل خسرو پرویز گفته راست است یا نه! اگر آنچه گفته مطابق واقع بود، قطعاً فرستاده خدا است و اگر دروغ بود، درباره اش فکری می کنیم و آخرین تصمیم را می گیریم. انتظار پادشاه یمن زیاد به طول نیانجامید. به فاصله چند روز نامه ای از شیرویه، فرزند خسروپرویز رسید و در آن چنین نوشته بود: من به خاطر مصالح ملت و مملکت پدرم را کشتم. او بزرگان کشور را کشته و تفرقه میان ملت انداخته بود. با رسیدن این نامه از مردم یمن برای من بیعت بگیر و راجع به آن کسی که در حجاز ادعای پیغمبری کرده و پدرم دستور بازداشتش را به تو داده است، هیچ گونه اقدامی نکن و وی را به حال خود بگذار. تاریخ کشته شدن پرویز که در نامه قید شده بود، مطابق با شبی بود که رسول اکرم(ص) به فرستادگان باذان فرموده بود. یعنی ساعت شش از شب سه شنبه دهم جمادی الاول سال هفتم . با رسیدن این نامه هیچ گونه تردیدی باقی نماند و پادشاه قلباً به اسلام گروید و مسلمان شد. جمعی از ایرانیان مقیم یمن نیزی را پذیرفتند و به فرمان شاه هیئتی برای تشرف به حضور پیامبر اسلام(ص) به مدینه آمدند. 🔹در اثر مسلمان شدن پادشاه یمن، استقلال و تمامیت آن کشور تامین شد و از زیر نفوذ و استعمار دربار ساسانی نجات یافت. دیگر نامه هائی که از جانب پیامبر اسلام(ص) به سران کشورها نوشته شد، نامه ای به روم هراکلیوس بود. متن نامه این است:  صوفی ... https://eitaa.com/m_rajabi57 🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
مِشْکات
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 #داستانهای_قرانی 🌹 ❇️ #قسمت ۱۳۰ ❇️ #داستان_حنین لقد نصر کم الله فی مواطن ک
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴 🌹 🌹 🍃 ۱۳۱🍃* *اعلام_بیزاری برائة من الله و رسوله الی الذین عاهدتم من المشرکین. فسیحوا فی الارض اربعة اشهر و اعلموا انکم غیر معجزی الله و ان الله مخزی الکافرین (سوره برائت: 1) 🖍️برنامه (ص) آزاد گذاشتن مردم در قبول یا عدم قبول اسلام بود. در هیچ مورد با اکراه و اجبار کسی را وادار به قبول اسلام نکردند و قرآن کریم صریحاً این مطلب را بیان فرموده و می گوید: لا اکراه فی الدین. بر طبق همین برنامه، هنگام فتح مکه، قریشیان را در پذیرفته اسلام یا باقی ماندن بر روش خود آزاد گذاشت و فقط قراردادی گذاشته شد که مشرکین سرکشی و ماجراجوئی را ترک کنند و در پناه اسلام به زندگی خود ادامه دهند. مدتی گذشت و در گوشه و کنار، مشرکین فعالیت هائی آغاز کردند و سرکشی و طغیان در پیش گرفتند و عهد خود را شکستند و در مورد این عهد شکنی آیات برائت نازل گردید. 🖍️با اینکه تمام سوره های قرآن کریم با آیه شریفه: بسم الله الرحمن الرحیم شروع می شود، سوره برائت بدون نام خدا آغاز شده است. زیرا آیه رحمت است و در این سوره و وعده های عذاب و بدبختی به مشرکین داده شده است. پس از نازل شدن این سوره، رسول اکرم(ص) را مأمور کرد که به مکه سفر کند و چهل آیه از این سوره را در اجتماع مشرکین با صدای بلند قرائت و این اعلام الهی را به مشرکین ابلاغ نماید. ابوبکر با همراهانش مدینه را به قصد مکه ترک گفتند. ولی در یکی از منازل که چند با مدینه فاصله ای نداشت، مشاهده کردند که (ع) در حالیکه بر مرکب رسول اکرم(ص) سوار بود از راه رسید و فرمود من از جانب پیغمبر مأمورم که آیات برائت را از تو بگیرم و خودم به مکه روم و به مردم ابلاغ کند. ابوبکر اطاعت کرد و آیات را تسلیم نمود و خود به مدینه برگشت. چون به حضور رسید، پرسید: یا رسول الله! آیا درباره من چیزی نازل شده است؟! فرمود: نه. ولی از طرف خداوند به من نازل شد و گفت:  لا یودی عنک الا انت او رجل منک. یعنی: ادا نمی کند از جانب تو کسی، جز خودت یا مردی از خاندانت. در این آیات، به مشرکین پیمان شکن اعلام شده است که تا چهارماه می توانند به طور آزادی در مکه زندگی کنند و پس از آن تکلیف خود را یکسره نمایند. یا را بپذیرند و مانند سایر مسلمین از مزایای مسلمانی برخوردار شوند و در غیر اینصورت آماده چشیدن عذاب دردناک الهی باشند. ... صوفی https://eitaa.com/m_rajabi57