💠ـــــــ قسمت #پایانی ـــــــ💠
🇮🇷 #سرزمینِ_زیباے_من 🇮🇷
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
حالتش عجیب شد! تاحالا اونطوری ندیده بودمش، بدون اینکه جواب سوال اولم رو بده ، یهو خندید و گفت یه اسم عالی برات سراغ دارم ! امیدوارم خوشت بیاد ،حسابی کنجکاویم تحریک شد ،هم اینکه چرا جواب سوالم رو نداد و حالت چهره اش اونطوری شد ، هم سر اسم ! - پیشنهادت چیه؟
- جون ...[حرف ج را با فتحه بخوانید]
- جون؟
من تا حالا چنین اسمی رو بین بچه ها نشنیده بودم !
- اسم غلام سیاه پوست امام حسینه ، این غلام، بدن بدبویی داشته و به خاطر همین همیشه خجالت می کشیده و همه مسخره اش می کردن ، توی صحرای #کربلا ، وقتی امام حسین، اون رو آزاد می کنه و بهش میگه می تونی بری ، به خاطر عشقش به امام، حاضر به ترک اونجا نمیشه و میگه، به خدا سوگند، از شما جدا نمیشم تا اینکه خون سیاهم با خون شما، در آمیزه و پیوند بخوره، امام هم در حقش دعا می کنن ، الان هم یکی از 72 تن شهید #کربلاست، تو وجه اشتراک زیادی با جون داری ...
سرم رو انداختم پایین، هم سیاهم ،هم مفهوم فامیلم میشه راسو ! - ناراحت شدی؟
سرم رو آوردم بالا ، چشم هاش نگران شده بود ، _نه ! اتفاقا برای اولین بار خوشحالم ،از اینکه یه عمر همه راسو و بدبو صدام کردن...
با تمام وجود برای شناخت #اسلام تلاش می کردم ،می خواستم اسلام رو با همه ابعادش بشناسم ، یه دفتر برداشتم و مثل هادی شروع کردم به حلاجی خودم ،هر کلاس و جلسه ای که گیرم می اومد می رفتم ،تمام مطالب اخلاقی و عقیدتی و ... همه رو از هم جدا می کردم و مرتب می کردم، شب ها هم از هادی می خواستم برام حرف بزنه و هر چیزی که از اخلاق و معارف بلده بهم یاد بده ،هادی به شدت از رفتار و منش اهل بیت الگو برداری کرده بود و استاد عملی سیره شده بود ، هر چند خودش متواضعانه لقب استاد رو قبول نمی کرد..
کم کم رقابت شیرینی هم بین ما شروع شد! والسابقون شده بودیم ، به قول هادی، آدم زرنگ کسیه که در کسب رضای خدا از بقیه سبقت می گیره ،منم برای ورود به این رقابت ، پا گذاشتم جای پاش، سر جمع کردن و پهن کردن سفره ، شستن ظرف ها ؟ کمک به بقیه ، تمیز کردن اتاق و ... خوبی همه اش این بود که با یه #بسم_الله و قربة الی الله ،مسابقه خوب بودن می شد ، چشم باز کردم ، دیدم یه آدم جدید شدم ،کمال همنشین در من اثر کرد !دوستی من و هادی خیلی قوی شده بود ، تا جایی که روز عید غدیر با هم دست برادری دادیم و این پیمانی بود که هرگز گسسته نمی شد ، تازه بعد از عقد اخوت بود که همه چیز رو در مورد هادی فهمیدم..
باورم نمی شد!حدسم در مورد بچه پولدار بودنش درست بود! اما تا زمانی که عکس های خانوادگی شون رو بهم نشون نداده بود ، باور نمی کردم ، اون پسر یکی از بزرگ ترین سیاست مدارهای جهان بود! اولش که گفت فکر کردم شوخی می کنه ، اما حقیقت داشت ، هادی پسر یکی از بزرگ ترین سیاستمدارهای جهان بود ، به راحتی به 10 زبان زنده دنیا حرف می زد و به کشورهای زیادی سفر کرده بود ، بعد از مسلمان شدن و چندین سال تقیه،همه چیز لو میره ، پدرش خیلی سعی می کنه تا اون رو منصرف کنه، حتی به شدت پسرش رو تحت فشار می گذاره، اما هادی، محکم می ایسته و حاضر به تغییر مسیر نمیشه ؛ پدرش هم با یه پاسپورت، هویت جدید و رایزنی محرمانه با دولت وقت #ایران، مخفیانه پسرش رو به اینجا می فرسته ، هادی از سخت ترین لحظاتش هم با خنده حرف می زد..
بهش گفتم:چرا همین جا توی ایران نمی مونی؟! نگاه عمیقی بهم کرد ، _شاید پدرم برای مخفی کردن مسلمان شدن من و حفظ موقعیت سیاسیش ،من رو به #ایران فرستاد، اما من شرمنده خدام ،پدر من جزء افرادیه که علیه اسلام فعالیت و برنامه ریزی می کنه ، برای حفظ جان پسرش به ایران اعتماد می کنه اما به خاطر منافع سیاسی، این حقیقت رو نادیده می گیره ؛ وظیفه من اینه که برگردم ، حتی اگر به معنی این باشه که حکم مرگم رو ، پدر خودم صادر کنه ! اون می خندید، اما خنده هاش پر از درد بود ، گذشتن از تمام اون جلال و عظمت و دنبال حق حرکت کردن، نمی دونستم چی باید بهش بگم؟ ناخودآگاه خنده ام گرفت ، یه چیزی رو می دونی؟ اسم من، مناسب منه اما اسم تو نیست ،باید اسمت رو میزاشتی سلمان یا ، هادی سلمان..
- هادی سلمان؟ بلند خندید،این اسم دیگه کامل عربیه ! ولی من برای عرب بودن، زیادی بورم ! تازه می فهمیدم چرا روز اول من رو کنار هادی قرار دادن،حقیقت این بود ، هر دوی ما مسیر سخت و غیر قابل تصوری رو پیش رو داشتیم ،مسیر و هدفی که قیمتش، جان ما بود ، من با هدف دیگه ای به ایران اومدم اما هدف بزرگ تر و با ارزش تری در من شکل گرفت ! امروز، هدف من، نه قیام برای نجات بومی ها،که نجات #استرالیاست ! من این بار، می خوام حسینی بشم برای #خمینی شدن باید #حسینی شد..
✍🏻 نویسنده: #شهیدسیدطاهاایمانی
#پــــایــــان
#التماس_دعا🌹
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
https://eitaa.com/m_rajabi57
🍁✨🍁✨🍁✨🍁✨🍁
🌷#قاسم برمیگردد
✍حسین قدیانی در اینستاگرامش نوشت:
ما چه شکایتی میتوانیم نزد خدا ببریم، وقتی معاصر مردی بودیم که رتبهی آدم را نزد پروردگار بالاتر برد؟
امثال #ترامپ، زبان #شیطان را باز هم جلوی خداوند دراز کرده بودند که ناگهان خون #سردار در پهندشت بینالنهرین بر زمین جاری شد تا بشریت، دگربار یاد این مهم بیفتد که ریشه در اشک #آدم دارد و
نوحهی #نوح و ایمان #ابراهیم و امید #موسی و نفس #عیسی و رسالت #محمد و ولایت #علی و کرامت #حسن و شهادت #حسین و سجدهی #سجاد و علم #باقر و مذهب #صادق و صبر #کاظم و رضایت #رضا و جود #جواد و جامعهی کبیرهی #هادی و زعامت #عسکری و انتظار فرج چکیدهی این همه: #حجتبن_الحسن.
نه! #فاطمه را یادم نرفت؛
مجزا میخواهم بنویسم، چرا که انس قهرمان قصهی ما با #صدیقهی_کبری انسی دیگر بود.
خدا « #مرد_میدان» را با رمز « #یا_فاطمةالزهرا» آفرید؛ با همین رمز، بزرگش کرد؛ با همین رمز، مهر #روحالله را به دلش انداخت؛ با همین رمز، او را به جبهه برد؛ با همین رمز، آتش #شلمچه را برایش سرد کرد؛ با همین رمز، آوردش تهران؛ با همین رمز، از #خامنهای، خلقا و منطقا #خمینی دیگری در منظرش ساخت...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#نیمه_شعبان
#ولادت_باسعادت_منجی_عالم_بشریت
#سردار_دلها
#زمینه_سازان_ظهور
https://eitaa.com/m_rajabi57