eitaa logo
مِشْکات
99 دنبال‌کننده
878 عکس
186 ویدیو
4 فایل
#کشکولی_معنوی_و_متنوع: #دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء #داستان_های_واقعی_عاشقانه_جذاب #سلسله_مباحث_مهدویت_مهدی_شناسی #تفسیر_یک_دقیقه_ای_قران_کریم #حکایت_ضرب_المثل_هاب_فارسی و..
مشاهده در ایتا
دانلود
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت ۹۹ #جنگ_احد 🕊تازه داماد در آغوش شهادت: 🕊 در بین اجساد پاک شهیدان احد، جسد
🌴 🌴 🌸 ۱۰۰ 🌸 ⚔️ ⚔️ یا ایها الذین امنوا اذکروا نعمة الله علیکم اذ جائتکم جنود فارسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها... (سوره احزاب: 10) 🔆قریش تصمیم گرفته است درخت توحید را از ریشه در آورد. بت پرستان مکه آماده شده اند به هر قیمتی است از محمد(ص) و یاران او اثری باقی نگذارند و به دنبال این تصمیم، اقداماتی کرده اند. ولی اقدامات گذشته آنها که به صورت جنگ های بدر و احد بوده است، آنها را به مقصد اصلی نرسانیده است.  اگر چه از جنگ احد، قریشیان خوشحال برگشتند، ولی باز هم عقده قلبی آنها باز نگردید. زیرا هنوز پایگاه اسلام به جای خود باقی است و محمد و یارانش به روش خود ادامه می دهند.  چند تن از یهودیان مدینه، از جمله: حی بن اخطب، به مکه آمدند و با سران قریش ملاقات و مذاکراتی انجام دادند.  یهود اظهار داشتند: باید یک اقدام همه جانبه برای ریشه کن ساختن اسلام بنمائیم، که در آن از قبائل مختلف عرب کمک بگیریم و ما یهودیان هم آنچه قدرت داریم در این راه بکار می اندازیم. ابوسفیان و سایر اشراف قریش از این پیشنهاد حسن استقبال کردند و آمادگی خود را اعلام داشتند.  سپس یهودیان نزد طایفه غطفان رفتند و با آنها نیز در این باره مذاکره و موافقت آنان را هم جلب نمودند.  🔆چند روز به تهیه مقدمات گذشت و آنگاه سپاهی عظیم بالغ بر ده هزار جنگجو، به فرماندهی از مکه حرکت کرد. در بین راه هم گروهی از قبائل مختلف عرب به آنها پیوستند و مانند سیلی بنیان کن، به جانب مدینه سرازیر شدند.  خبر حرکت سپاه مکه به (ص) رسید و با یاران خود در این مورد به مشورت و تبادل نظر پرداخت. اظهار داشت: در کشور ما معمول است که چون سپاهی عظیم به ما حمله کند، دورتادور شهر را حفر می کنیم که دشمن نتواند از همه جانب ما را مورد حمله قرار دهد. (ص) این نظر را پسندید و مسلمانان به رهبری آن حضرت حفر را آغاز کردند.  سپاه قریش موقعی به حدود مدینه رسید که مسلمانان از کار خندق فراغت یافته و مانعی بزرگ در سر راه دشمن بوجود آورده بودند. مکیان از دیدن خندق دچار حیرت شدند. زیرا این کار در بین عرب سابقه نداشت. ولی ندانستند که این نظریه، وسیله یک مسلمان ایرانی، یعنی سلمان فارسی اظهار و مورد عمل قرار گرفته است.  ⚔️جنگجویان قریش، در نظر داشتند بدون پیاده شدن در مدینه کار مسلمانان را یکسره کنند و برگردند. ولی در این حال خود را ناچار دیدند که خیمه ها بر سر پا کنند و مدینه را محاصره نمایند.  حی بن اخطب، دیگر باره فعالیت خود را آغاز کرد و برای ملاقات کعب بن اسد فرمانروای بنی قریظه، به پای قلعه آنها آمد. ولی کعب از پذیرفتن و ملاقات او امتناع نمود. حی بن اخظب دست بردار نبود و با هر نیرنگی بود، کعب را راضی کرد که چند لحظه با او ملاقات نماید. در این ملاقات، حی بن اخطب گفت: برای تو عزت دنیا را آورده ام. کعب گفت: بخدا قسم که تو ذلت و خواری دنیا را آورده ای.  گفت: اینک قبائل نیرومند قریش و غطفان با عزمی راسخ آمده اند که از اینجا باز نگردند تا کار محمد و یارانش را خاتمه دهند. حال موقع آن است که تو هم با ما هماهنگ شوی و ما را در این راه کمک کنی.  کعب گفت: ما از (ص) جز وفا و نیکی چیزی ندیده ایم. ما را به حال خود بگذار و بیرون شو. اما حی بن اخطب، به قدری افسون و افسانه به گوش او خواند تا موافقتش را جلب نمود و عهدنامه عدم تعرضی که با رسول خدا(ص) امضاء کرده بودند، پاره کرد.  🗡️این خبر، یعنی خبر پیمان شکنی یهود بنی قریظه در این موقع حساس، بر وخامت اوضاع مدینه افزود و مسلمانان را سخت نگران ساخت. زیرا این مطلب از دو سوی حائز اهمیت بود. یکی آنکه نیروی قابل ملاحظه ای بر تعداد دشمنان می افزود و دیگر آنکه زحماتی که مسلمین در حفر خندق متحمل شده بودند، بی اثر می شد و دشمن می توانست از طریق اراضی و قلاع بنی قریظه به آسانی وارد مدینه شود.. وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
۱۰۱ اولین ضربه به :  روزهای محاصره کم کم به طول انجامید. سپاهیان مکه احساس خستگی کردند و از اینکه تاکنون نتیجه ای بدست نیامده افسرده خاطر شدند.  یکی از روزها عمرو بن عبدود، فارس یلیل، به همراهی منبة بن عثمان و نوفل بن عبدالله بر اسبهای خود نشسته و از یکی از نقاط ، که عرضش کمتر بود با یک پرش اسب، خود را به اردوگاه مسلمین نزدیک ساختند. عمرو که سوابقش در میدان های جنگ بسی درخشان وصیت شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود، فریاد زد:  کیست که به میدان من آید و با من زورآزمائی کند؟! نفس در سینه مسلمانان  بند آمده و همه سر به زیر افکنده بودند.  که شاید بیش از دیگران دچار اضطراب و ترس شده بود، برای اینکه عذری جهت ترس خود و سایرین بتراشد، شرحی درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانید و بیشتر به وحشت و هراس مردم افزود.  (ص) بی آنکه به سخنان بی مورد عمر اعتنائی کند، یا بدان جوانی گوید، خطاب به مسلمانان کرد و فرمود: کیست که به مبارزه این بت پرست اقدام کند؟!  در آن حال که سکوت مرگباری بر مردم حکومت می کرد و از هیچ جا صدائی شنیده نمی شد، یک صدا، آری فقط یک صدا از حنجره پاک و معصوم علی(ع)، به ندای (ص)، جواب مثبت گفت، او اظهار داشت:  یا رسول الله! من به میدان او می روم! هنوز رسول اکرم(ص) با میدان رفتن علی(ع) موافقت نکرده بود، که مجدداً بانگ عمر بن عبدود از میان میدان شنیده شد که می گفت:  اوه. من که از بس مبارز طلبیدم، صدایم گرفت. چرا کسی جواب نمی گوید؟! ای پیروان محمد! مگر شما معتقد نیستید که اگر کشته شوید به بهشت می روید و اگر کسی را بکشید، مقتول شما در دوزخ خواهد بود؟ آیا هیچیک از شما میل بهشت ندارید؟!  دیگر باره (ع) از جا برخاست و گفت: ای رسول خدا(ص) جز من کسی مرد میدان او نیست.  پیامبر اسلام(ص) موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر علی بست و زره خود را بر او پوشانید و به او را بسوی میدان فرستاد و در عقبش دعا کرد و پیروزی او را از خداوند درخواست نمود.  علی با قدمهای محکم به سوی میدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رسانید و به این بیان عربده های مستانه او را پاسخ داد:  آرام باش که اینک جوابگوی تو بدون کوچکترین عجز به سوی تو آمد.  پاسخ دهنده تو فردی با ایمان و بصیر است و پاداش خود را از خداوند می خواهد.  من امیدوارم که به زودی کنار نعشت زنان نوحه گر بنشانم.  با ضربتی که آوازه و داستانش در روزگارها باقی ماند.  رسول محترم اسلام(ص) که از دور ناظر روبرو شدن علی و عمرو بود به یارانش چنین فرمود:  برز الایمان کله الی الشرک کله. اینک عالی ترین مظاهر ایمان (علی علیه السلام) با خطرناکترین جرثومه های شرک و بی ایمانی (عمرو بن عبدود) در برابر هم قرار گرفتند. عمرو که هرگز باور نمی کرد جوانی به این سن و سال جرئت میدان او را داشته باشد، با حیرت پرسید: کیستی ای جوان از خود گذشته؟ فرمود: من علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم. عمرو که با شنیدن نام علی، خاطرات و شجاعت بی نظیر او را بنظر آورده بود، گفتاری دوستانه آغاز کرد که شاید بدینوسیله از جنگ علی و چنگ مرگ نجات یابد. لذا با لحنی خودمانی اظهار داشت:  برادرزاده! واقعا حیف است مانند تو جوانی به دست من که فارس یلیلم می گویند، به خاک و خون افتد، من هیچگاه دوستی با پدرت ابیطالب را فراموش نمی کنم. صلاح در این است که تو بجای خودت بازگردی تا کسی دیگر به میدان من آید.  (ع) تبسمی کرد و گفت:  ولی مرا حیف نمی آید که فارس یلیل بدست من از پای درآید و با شمشیر من به خاک و خون افتد. دیگر آنکه این سخنان را کنار بگذار و راجع به موضوع خودمان صحبت کن. من شنیده ام که وقتی دست به پرده زده بودی، با خدای خود پیمان کردی که هر گاه در میدان جنگ، حریف تو، سه خواهش کند، اگر بتوانی هر سه و گرنه یک خواهش او را برآوری. عمرو گفت: چنین بوده است.  فرمود: اینک من از تو سه خواهش دارم و روی پیمان خودت، باید حداقل به یکی از آن سه عمل کنی. گفت: کدام است سه حاجت تو؟! فرمود: اول آنکه دست از شرک و بت پرستی برداری و راه توحید و یکتاپرستی را برگزینی. محمد(ص) را پیامبر حق بدانی و در میان جامعه مسلمین با عزت و سعادت زندگی کنی.  گفت: اجابت این خواهش برای من غیر ممکن است. دومی را بگو.  فرمود: دوم آنکه از جنگ با ما بگذری و از راهی که آمده ای برگردی. ما را با این اعراب خونخوار به حال خود بگذاری. اگر محمد(ص) بر حق نباشد، عربها کار او را فیصله می دهند و مسوولیت جنگ با او هم از شما برداشته خواهد شد... وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت ۱۰۱ #جنگ_خندق اولین ضربه به #قریش:  روزهای محاصره کم کم به طول انجامید. س
۱۰۲ ..عمرو گفت: این پیشنهاد، عاقلانه و قابل پذیرش است. ولی متأسفانه برای من، در این موقع امکان پذیر نیست. زیرا زن و مرد مکه مرا هنگام حرکت به یکدیگر نشان می دادند و می گفتند: فارس یلیل به جنگ محمد می رود. اینک اگر برگردم سیل ملامت و سرزنش از همه جانب به سوی من روان خواهد شد. بگو پیشنهاد سومت چیست؟  (ع)فرمود: سومین خواهشم آن است که پیاده شوی تا با یکدیگر بجنگیم. زیرا من پیاده هستم. با یک جستن، از اسب پیاده شد و در حالی که از قوت قلب و صراحت لهجه (ع) خشمگین بود، به سوی او شتافت و شمشیر خود را بر سرش فرود آورد. این ضربت آنچنان سهمگین بود که سپر از هم درید و مقداری از سر علی(ع) را شکافت.  علی(ع) بدون فوت وقت، زخم سر خود را برق آسا بست و پیش از آنکه فرصت حمله مجدد به عمرو داده شود، با یک ضربه شمشیر پاهای او را قطع کرد.  تنه سنگین عمرو با شدت بر زمین افتاد. گرد و غباری غلیظ آن نقطه میدان را فراگرفت. به طوری که هیچیک از دو حریف دیده نمی شدند. آنچه اکثریت مردم احتمال می دادند، پیروزی عمرو و کشته شدن (ع) بود.  سکوتی پر حیرت بر دو سپاه مسلط گشته و همه در انتظار نتیجه جنگ بودند. لحظه ای به این صورت گذشت. ولی ناگهان ندای در دشت و بیابان طنین انداخت. این ندا، ندای بود. نسیم ملایمی وزید.گرد و خاک را به یک سو کشاند.وضع میدان روشن شد. علی(ع) با فتح و پیروزی، در حالی که سر بریده عمرو را به دست داشت و قطرات خود از شمشیرش به خاک می افتاد، به سوی (ص) آمد.  🔆 (ص) فرمود:  ضربه علی یوم الخندق افضل من عباده الثقلین الی یوم القیمة.. ضربت علی در روز گرانبهاتر است از عبادت جن و انس تا روز قیامت و این گفتار مبالغه نیست. زیرا اگر فداکاری علی در آن روز نبود، اساس اسلام به دست عمرو بن عبدود و سربازان احزاب، ویران می شد و اثری از خداپرستی باقی نمی ماند.  💠یک تاکتیک نظامی: کشته شدن عمرو، پشت نیروی قریش را درهم شکست. منبة بن عثمان و نوفل بن عبدالله که همراه عمرو از خندق جسته بودند، با دیدن پیکر خونین او پا به فرار گذاشتند. نوفل هنگام فرار در خندق افتاد و مسلمانان به او سنگ می زدند و آخر کار او هم با شمشیر علی(ع) کشته شد..  ادامه دارد.. وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#داستانهای_قرانی #قسمت ۱۰۲ #بخش_سوم #جنگ_خندق ..عمرو گفت: این پیشنهاد، عاقلانه و قابل پذیرش است
۱۰۳ 🌖شبی از شبها که هنوز قوای دشمن، مدینه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترین حالات را می گذراندند، مردی به نام نعیم بن مسعود از طایفه غطفان به حضور رسول اکرم(ص) شرفیاب شد و اظهار داشت:  یا ! من اختیار کرده ام ولی هیچکس از مسلمانی من اطلاع ندارد. اینک من در اختیار شمایم. به هر چه فرمان دهی، اطاعت می کنم. رسول خدا(ص) فرمود: برو و در خفا به اسلام خدمت کن و در صورتی که بتوانی بین دشمنان تفرقه انداز.  نعیم خداحافظی کرد و یک سر به کنار قلعه بنی قریظه آمد. حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه ای به درون قلعه راه یافت و با کعب بن اسد، رئیس بنی قریظه به مذاکره پرداخت و در خلال سخنانش چنین گفت:  شما سوابق دوستی مرا با خودتان می دانید و من در چنین لحظات حساس که خطری عظیم شما را تهدید می کند، وظیفه خود دانستم که مطالبی را گوشزدتان کنم.  سپاه قریش و نیروی غطفان که اینک مدینه را محاصره کرده اند و شما هم با آنها هماهنگ شده اید، هیچیک ساکن این منطقه نیستید. چه غالب شوند و چه مغلوب، به وطن خود باز می گردند. ولی شما... آری شما با محمد همسایه و ساکن این سرزمین هستید. به من بگوئید: اگر قریش شکست خوردند و رفتند، تکلیف شما چه می شود و شما با محمد چه خواهید کرد؟! شما با کدام تضمین با قریش پیوسته اید؟! آیا قریش تعهدی به شما سپرده است که تنهایتان نگذارد و بدست دشمنتان نسپارد؟!  من معتقدم شما برای اطمینان از عواقب کار، چند تن از رجال و اشراف قریش و غطفان را بگیرید و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهدارید. تا در صورت بروز حوادث نامطلوب، آنها مجبور به یاری شما باشند.  این سخنان را نعیم با حرارتی زایدالوصف و لحنی کاملاً صمیمانه ادا کرد و اثری عمیق در یهودیان نمود. آنها مثل اینکه از خواب گرانی بیدار شده باشند، از راهنمائی های نعیم تشکر کردند و تصمیم گرفتند به آن عمل کنند. نعیم پس از آن به سوی سپاه قریش آمد و ملاقاتی با رجال و اشراف مکه به عمل آورد. در این ملاقات به ابوسفیان و سایر سران سپاه چنین گفت:  آقایان! من از دوستان شما هستم. گزارش خیلی مهم و محرمانه ای به دست آورده ام که لازم بود فوراً شما را را مطلع سازم. بدیهی است که شما هم در حفظ این راز بزرگ و پنهان نگاهداشتن آن کوتاهی نخواهید کرد.  شنیده ام که از پیمان شکنی خود پشیمان شده اند و برای جبران این لغزش، با محمد تماس گرفته و گفته اند: ما از کار خود شرمنده ایم و در مقابل حاضریم چند تن از رجال قریش را به عنوان گروگان بگیریم و تسلیم شما کنیم و آنگاه به اتفاق شما، با قریشیان بجنگیم. (ص) هم به این پیشنهاد راضی شده و یهودیان به اجرای این نقشه مصمم هستند. اینک وظیفه شما است که اگر یهود، از شما گروگان خواستند، از اقدام به این کار خودداری نمائید.  سپس نعیم با رجال خداحافظی کرد و به دیدار سران قبیله غطفان شتافت. در آنجا هم پس از شرح دوستی و وفاداری و خویشاوندی خود با آنان، بیاناتی مانند آنچه با قریش گفته بود در میان نهاد و آنها را از خیانت یهود، سخت بیمناک و هراسان نمود.  روز بعد که روز شنبه بود، قریش هیئتی را به ریاست عکرمة ابی جهل نزد یهودیان فرستادند و پیغام دادند که: توقف ما در این بیابان به طول انجامید، حیوانات ما هلاک شدند و بیش از این جای درنگ نیست. همین امروز آماده باشید که کار را یکسره کنیم.  یهودیان اظهار داشتند: امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هیچ کاری اقدام نمی کنیم. به علاوه ما اساساً شرکت در جنگ نخواهیم کرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهید، تا ما در این جنگ به کمک شما بشتابیم.  این سخن ، راستی گفتار نعیم بن مسعود را بر قریش آشکار ساخت و آنها گفتند: یک نفر را هم به شما نخواهیم داد. یهودیان هم از امتناع قریش در سپردن گروگان به پیش بینی نعیم آفرین گفتند و دانستند او درست گفته است و به این ترتیب اختلاف میان دو نیروی ضد اسلامی افتاد و بالنتیجه مقدار قابل ملاحظه ای از قدرت خصم، کاسته شد.. .. وفی https://eitaa.com/m_rajabi57
مِشْکات
#جنگ_خندق #قسمت ۱۰۳ 🌖شبی از شبها که هنوز قوای دشمن، مدینه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترین حا
۱۰۴ ابراز داشتند : امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هیچ کاری اقدام نمی کنیم. به علاوه ما اساساً شرکت در جنگ نخواهیم کرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهید، تا ما در این جنگ به کمک شما بشتابیم.  این سخن ، راستی گفتار نعیم بن مسعود را بر قریش آشکار ساخت و آنها گفتند: یک نفر را هم به شما نخواهیم داد. یهودیان هم از امتناع قریش در سپردن گروگان به پیش بینی نعیم آفرین گفتند و دانستند او درست گفته است و به این ترتیب اختلاف میان دو نیروی ضد اسلامی افتاد و بالنتیجه مقدار قابل ملاحظه ای از قدرت خصم، کاسته شد.. آن روز گذشت، جنگی هم واقع نشد و شب فرا رسید. از ابتدای شب، هوا رو به سردی گذاشت و باد هم وزیدن گرفت. رفته رفته هوا به قدری سرد شد که قریش در خیمه ها آتش افروختند. باد هم بر شدت خود افزود تا حدی که خیمه ها را از جا کند. طنابها پاره شد، آتشها را پراکنده ساخت و زندگی قریش را بر هم زد.  در آن شب رسول اکرم(ص) مرتباً در پیشگاه خداوند به راز و نیاز مشغول بود و برای دفع شر قریش از حق تعالی استمداد می کرد. حذیقه بن یمان می گوید: به دستور پیامبر اسلام(ص) در آن دل شب، برای کسب خبر، به سپاه قریش آمدم و خود را به خیمه ابوسفیان رساندم.  وضع عجیبی بود. همه از سرما می لرزیدند. خیمه ها به هم ریخته و همه آشفته بودند. ابوسفیان به اطرافیانش گفت: می بینید. حیوانات ما تلف شدند. بنی قریظه با ما مخالفت کردند. این باد سرد خودمان را هم خواهد کشت. من معتقدم ماندن ما در اینجا مصلت نیست. اینک من آماده بازگشت به مکه ام. این سخن بگفت و بر شتر خود نشست و به راه افتاد. سایرین هم به متابعت او، شبانه کوچ کردند و مدینه از محاصره نظامی که مسلمانان را به جان آورده بود، نجات یافت.  صبح روز بعد، از سپاه نیرومند قریش، کسی در اطراف مدینه دیده نمی شد. مسلمین با چهره های خندان و دلهای شادمان، رفت و آمد می کردند و شهر مدینه وضع عادی خود را باز یافته بود. ادامه دارد... وفی https://eitaa.com/m_rajabi57