#قسمت_شانزدهم
#تمام_زندگی_من:
#معنای_امل
دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه …
همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم …
– خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم…
چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم …
– چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ …
– چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم …
حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم …
گریه ام گرفته بود …
– همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم …
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم …
🌴 🌿 🌴 🌿 🌴 🌿 🌴 🌿 🌴
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌴 🌿 🌴 🌿 🌴 🌿 🌴 🌿 🌴
مِشْکات
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼 🌼 #قسمت_شصت_و_سه 🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 https://eitaa.com/m_r
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼 #داستان_های_قرانی 🌼🌼
🌼 #قسمت_شصت_و_چهار 🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
https://eitaa.com/m_rajabi57
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
مِشْکات
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴 #موسی_علیه_السلام #قسمت_شصت_وسه #موسی_در_حضور_فرعون و قال موسی یا
🌴 #داستان_های_قرانی 🌴
#قسمت_شصت_و_چهار
🌱 #معجزات_موسی 🌱
فالقی عصاه فاذاهی ثعبان میبن و نزع یده فاذا هی بیضاه للناظرین
(سوره شعرا: 33)
📌فرعون برای مبارزه و ترسانیدن موسی، دست به تهدید زد و گفت: اگر از این ادعایت دست برنداری و خدائی غیر از من اتخاذ کنی، ترا بزندان میافکنم.
موسی گفت: اگر چه دلیل روشنی بر حقانیت خود داشته باشم؟!
گفت: دلیلت چیست؟
موسی عصای خود را به زمین انداخت: به صورت اژدهایی درآمد.
فرعون از دیدن آن، مبهوت شد و گفت: معجزه دیگری هم داری؟
موسی دست در گریبان برد و بیرون آورد:
کف دستش نور خیره کننده و درخشنده ای داشت.
دیگر برای فرعون راه حرفی باقی نماند و اگر قلب سلیمی داشت، می بایست در برابر این معجزات و آیات الهی تسلیم شود و دست از سرکشی و طغیان بردارد، ولی حُب ریاست آنچنان بر دل و جان او حکم فرما بود که باز هم به موفقیت خود امید داشت و موسی را به سحر و شعبده متهم نمود و به مردم گفت: موسی وهارون دو تن ساحر زبر هستند که می خواهند با سحر خودشان شما را از کشورتان بیرون کنند. بنظر شما با آنها چه باید کرد؟
📌یاران و اطرافیان فرعون گفتند:
آنها را نزد خودت نگهدار و مأمورانی به
شهرستانها بفرست تا شعبده بازان ماهر و ساحران آزموده را نزد تو بیاورند و با موسی دست و پنجه نرم کنند. این پیشنهاد مورد پسند فرعون واقع شد و دستور احضار شعبده بازان را داد. چند روزی گذسشت و تعداد زیادی جادوگر و شعبده باز، از گوشه و کنار کشور، در دربار حاضر شدند و آمادگی خود را برای مبارزه با موسی اعلام داشتند.
📌روزی برای این کار تعیین شد و در محل مناسبی که گنجایش هزاران تماشاچی را داشت، مقدمات اینکار فراهم گردید.
شعبده بازها طنابهایی در میان میدان افکندند که درون آنها از جیوه پر شده بود و چون آفتاب بر آنها تابید، به حرکت درآمدند و به صورت مارهای عظیم و وحشتناک در نظر مردم جلوه کردند.
شعبده بازها آنقدر به پیروزی خود اطمینان داشتند که بی اختیار گفتند: به عزت فرعون قسم که پیروزی از آن ماست.
📌در آن حال که شعبده بازان، بادقت تمام، عالی ترین و دقیق ترین رموز سحر و شعبده را بکار برده و مردم را مبهوت کرده بودند، موسی عصای خود را انداخت و به صورت اژدهائی شد و در یک لحظه تمام طنابها و آلات و ابزاری که ساحران با زحمت فراوان تهیه و تدارک دیده بودند بلعید و اثری از آنها بجای تگذاشت.
جادوگران خود استاد و اهل تشخیص بودند، عمل موسی با عمل آنها قابل مقایسه نیست و دانستندکه عصای موسی معجزه ای است از جانب خداوند و دست بشر در آن دخالتی ندارد.
بدین جهت همگی به سجده افتادند و گفتند: ما به خدای موسی وهارون ایمان آوردیم.
فرعون که به شدت از عمل جادوگران خشمگین شده بود گفت:
پیش از آنکه من اجازه دهم ایمان آورید؟! همانا او استاد شما است که سحر را به شما آموخته است. من هم به زودی شما را به کیفر عملتان میرسانم.
دست و پایتان را از دو جهت مخالف قطع میکنم و شما را به دار می آویزم.
گفتند:
هر کاری میخواهی بکن، برای ما ضرری ندارد. ما به سوی خدا برمی گردیم و امیدواریم که گناهان ما را بیامرزد و مشمول الطاف خود قرار دهد...
#دوره_کامل_قصه_های_قرآن_از_آغاز_خلقت_تا_رحلت_خاتم_انبیاء_سیدمحمد_صوفی
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
🌹 #صلوات_خاصه_امام_محمد_بن_علی_الجواد_علیه_السلام🌹
🔹 اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِوَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِوَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
🌹 #حرز_امام_جواد _"علیه السلام"🌹
✅ یا نُورُ یا بُرْهانُ یا مُبینُ یا مُنیرُ یا رَبِّ اِکْفِنى الْشُّرُورَ وَ افاتِ الدُّهُورِ وَ اَسْئَلُکَ النَّجاةَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِى الصُّور
🔹#آیت_الله_بهجت فرمودند:
👈من در مورد ختومات از استادم مرحوم
آیت الله قاضی چیزی نمی پرسیدم، اما
گاهی خود ایشان می فرمودند که این دعا
از جمله سه عمل را:
♦️دفع بلایا
♦️دفع چشم زخم
♦️دفع سحروجادو
را
از بین می برد.
#امام_جواد_علیه_السلام
#ذکر_جواد_الائمه_علیه_السلام
#کلام_بزرگان
#بهجت_عارفان
•••🍃🌸🍃•••┈
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
💠 دستورالعمل #آیت_الله_کشمیری 💠
✅ بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور مادی، مانند خرید خانه، ماشین، برکت رزق و ازدواج، از وی راهنمایی میخواستند.
🔹آن بزرگوار میفرمود:
✨"سورهی #یس بخوانید و ثواب آن را به #امام_جواد_علیه_السلام تقدیم کنید"
✨ حاجت شما را خواهند داد.
گاه امر میکرد صلوات برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب میدانست.»
📚 روح و ریحان، ص 101-10
#ذکر_جواد_الائمه_علیه_السلام
#کلام_بزرگان
#امام_جواد_علیه_السلام
#توسل
#حاجت_روایی
⭐ 🌟 ⭐ 🌟 ⭐ 🌟 ⭐
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
⭐ 🌟 ⭐ 🌟 ⭐ 🌟 ⭐
🌸🍃#یا_جواد_الائمه_ادرکنی🍃🌸
امروز با هر ذکری و هر دعایی طلب حاجت کردیم ، برای همه دعا کنیم.
اهل بیت ما کریم هستند و دست کرامت و عطایشان فوق تصور ماست.
مخصوصا #امام_جواد_علیه_السلام که از شدت و نهایت #جود و #کرم و #بخشش #جواد_الائمه لقب گرفته اند..
ما هم با تأسی از آن مظهر جود و کرم سخاوتمندانه دعا کنیم و همه کسانی که می شناسیم یا نمی شناسیم یا کسانی که التماس دعا گفتند دعا کنیم.
#ذکر_یا_جواد_الائمه_علیه_السلام
ارادتمند :
@m_rajabi57
👇👇👇#پرسش_و_پاسخ
🦋 #سوال: 🦋
🔰 #امام_جواد_علیه_السلام که در کودکی به مقام امامت رسیدند، چگونه به مشکلات دینی و اجتماعی مردم پاسخ می دادند؟
✍️ #پاسخ را در پست بعد مشاهده بفرمایید:👇👇
@m_rajabi57
👇👇👇
❓🦋 #سوال :🦋❓
🔰 #امام_جواد_علیه_السلام که در کودکی به #مقام_امامت رسیدند، چگونه به مشکلات دینی و اجتماعی مردم پاسخ می دادند؟
✍️ #پاسخ:
✅علوم و دانشی که #امامان_شیعه از آن برخوردار بودهاند، دو دسته است:
🗞۱ـ دانشی که از طریق غیر عادی و به طور مستقیم از منبع فیض الهی یا از طریق امام پیش از خود دریافت میکردند که چگونگی آن بر ما روشن و نمایان نیست.
🍀هر امام و پیشوای، دانشهایی را که از امام پیش از خود دریافت کرده بود، به طریقی غیر عادی به امام بعدی منتقل مینمود، به همان شکل و گونهای که حضرت علی علیهالسلام فرمود:
"پیامبر در گوش من نجوا نمود، به گونهای که هزار باب علم بر من گشود. از هر بابی هزار باب علم باز شد".(۱)
🔰ما دقیقاً از کیفیت آن آگاهی نداریم، اما میدانیم به صورت عادی نبوده است. از این نوع علم، گاهی در منابع شیعی به "علم لدنی" یاد میشود.
💠دانشهایی که مربوط به #امامت و #رهبری دینی انسانها هستند، در این بخش جای میگیرند.
بیان احکام الهی، هدایت دینی مردم، مرجعیت دینی و #تفسیر آیات الهی و هر آنچه که مربوط به هدایت انسانها است، در این طبقه قرار دارد.
🔹دریافت این نوع دانش، شرط سنی خاصی ندارد، هر گاه خداوند اراده نماید و شرایط برای #امامت و #پیشوایی دینی برای امام فراهم شود، چنین دانشی به او افاضه خواهد شد، و از این باب است پاسخ دادن #امام_جواد_علیه_السلام به سی هزار مساله در یک جلسه.(۲)
🗞۲ـ دانشهایی که از طریق عادی به دست میآیند. این نوع از علوم میتواند متفاوت باشد و سن در آن تأثیر داشته باشد، اما این بخش از علوم، مربوط به هدایت و راهنمایی دینی نیست. اگر بخشی از این علوم برای هدایت و امامت و پیشوایی لازم باشد، از همان طریق اوّل به امامان معصوم علیهمالسلام افاضه میشود و شرط سنی در آن لحاظ نمیشود.
🔹برخی از خدمات علمی و اجتماعی حضرت #امام_جواد_علیه_السلام به قرار زیر است:
💢۱) گویی به مسایل و #شبهات_اعتقادی:
این مهم در قالب پرسش و و #مناظره و #گفتمان و نامهنگاری صورت میگرفت.
💢۲) تشکیل مکتب علمی و تربیت شاگردان:
امام شخصیتهای مهم علمی مانند علی بن مهزیار، احمد بن ابی نصر بزنطی و زکریا بن آدم تربیت کرد که هر کدام در گسترش معارف و علوم اسلامی بسیار تأثیرگذار بودند.
💢۳) فعالیتهای سیاسی:
این مهم نیز در قالبهای مختلف از جمله نفوذ به درون حکومت صورت میگرفت؛ بدین معنا که امام به هواداران خود اجازه میداد به حکومت نفوذ کرده و مناصب و سمت های حساس را در دست بگیرند.
💢۴) حمایت از شیعیان:
این رویکرد نیز در قالبهای مختلف مانند حمایتهای مالی و جلوگیری از ظلم بر آنان شکل میگرفت.
#مرحوم_کلینی نقل میکند که حضرت جواد، بنا به درخواست یکی از شیعیان سیستان، طی نامهای به والی این منطقه سفارش کرد که در اخذ مالیات، بر او سخت نگیرد. والی که از پیروان امام بود، نه تنها بدهی او بابت خراج را نگرفت، بلکه اعلام کرد تا آن زمان که بر سرکار است، او را از پرداخت خراج معاف خواهد کرد. علاوه بر این دستور داد برای او مستمرّی نیز تعیین کردند.
از کانال حقیقت ناب
📚پی نوشت:
۱. مفید، الارشاد، قم ، کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۸۶
۲. کلینی، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۵ش، ج۱، ص۴۹۶
📎 #تاریخی
🗞 #امام_جواد_علیه_السلام
❓ #پرسش_و_پاسخ
🦋 ❓ 🦋❓ 🦋 ❓ 🦋
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
🦋 ❓ 🦋 ❓ 🦋 ❓ 🦋
مِشْکات
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚#ادامه_داستان_تمام_زندگی_من 📚 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔮 @m_rajabi57 🔮 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚#ادامه_داستان_تمام_زندگی_من 📚
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔮 @m_rajabi57 🔮
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#قسمت_هفدهم
#تمام_زندگی_من:
🍃 #از_منبر_بیا_پایین🍃
چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد … هنوز توی شوک بود …
– اوه اوه … خانم رو نگاه کن … خوبه عکس های کنار دریات رو خودم دیدم … یه تازه مسلمون از پاپ کاتولیک تر شده … بزار یه چند سال از ایمان آوردنت بگذره بعد ادای مرجع تقلید از خودت در بیار … چند بدم از بالای منبر بیای پایین؟ …
– می فهمی چی داری میگی؟ … شاید من تازه مسلمونم اما حداقل به همون چیزی که بلدم عمل می کنم …
با عصبانیت اومد سمتم …
– پیاده شو با هم بریم … فکر کردی دو بار نماز خوندی آدم شدی؟ … دهنت رو باز می کنی به هر کسی هر چی بخوای میگی؟ … خودت قبل از من با چند نفر بودی؟ …
– من قبل از آشنایی با تو مسلمان شدم … همون موقع هم…
محکم خوابوند توی گوشم …
– همون موقع چی مریم مقدس؟ …
صورتم گر گرفته بود … نفسم به شماره افتاده بود … صدام بریده بریده در می اومد …
– به من اهانت می کنی، بکن … فحش میدی، میزنی … اشکالی نداره … اما این اسم مقدس تر از اونه که بهش اهانت کنی …
هنوز نفسم بالا نیومده بود و دل دل می زدم …
– من به همسر دوست هات اهانت نکردم … تو خودت اروپا بودی … من فقط گفتم آرایش اونها …
این بار محکم تر زد توی گوشم … پرت شدم روی زمین …
– این زر زر ها مال توی اروپایی نیست … من اگه می خواستم این چرت ها رو بشنوم می رفتم از قم زن می گرفتم …
این رو گفت از خونه زد بیرون …
#قسمت_هجدهم
#تمام_زندگی_من:
🍃 #دل_شکسته 🍃
دلم سوخته بود و از درون له شده بودم … عشق و صبر تمام این سال های من، ریز ریز شده بود … تازه فهمیده بودم علت ازدواجش با من، علاقه نبود … می خواست به همه فخر بفروشه … همون طور که فخر مدرکش رو که از کشور من گرفته بود به همه می فروخت … می خواست پز بده که یه زن خارجی داره …
باورم نمی شد … تازه تمام اون کارها، حرف ها و رفتارهاش برام مفهوم پیدا کرده بود … تازه قسمت های گمشده این پازل رو پیدا کرده بودم …
و بدتر از همه … به گذشته من هم اهانت کرد … شاید جامعه ما، از هر حیث آزاد بود … اما در بین ما هم هنجارهای اخلاقی وجود داشت … هنجارهایی که من به تک تکش پایبند بودم …
با صدای بلند وسط خونه گریه می کردم … به حدی دلم سوخته بود و شخصیتم شکسته شده بود که خارج از تحمل من بود …
گریه می کردم و با خدا حرف می زدم …
– خدایا! من غریبم … تنها توی کشوری که هیچ جایی برای رفتن ندارم … اسیر دست آدمی که بویی از محبت و انسانیت نبرده …
خدایا! تو رو به عزیزترین و پاک ترین بندگانت قسم میدم؛ کمکم کن …
کمی آروم تر شدم … اومدم از جا بلند بشم که درد شدیدی توی شکمم پیچید … اونقدر که قدرت تکان خوردن رو ازم گرفت …
به زحمت خودم رو به تلفن رسوندم … هر چقدر به متین زنگ زدم جواب نداد … چاره ای نبود … به پدرش زنگ زدم …
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc
#قسمت_نوزدهم
#تمام_زندگی_من:
👧🏻 #دختر_من 👧🏻
پدر و مادرش سراسیمه اومدن … با زحمت لباس کمکم کردن، پوشیدم و رفتیم بیمارستان …
بعد از معانیه … دکتر با لبخند گفت …
– ماه های اول بارداری واقعا مهمه … باید خیلی مراقبش باشید … استرس و ناراحتی اصلا خوب نیست … البته همین شوک و فشار باعث شده زودتر متوجه بارداری بشیم… پس از این فرصت استفاده کنید و …
پدر و مادر متین خیلی خوشحال شدن … اما من، نه … بهتره بگم بیشتر گیج بودم … من عاشق بچه بودم ولی اضافه شدن یه بچه به زندگی ما فقط شرایط رو بدتر می کرد …
حدود ساعت 1 بود که رسیدیم خونه … در رو که باز کردم، متین با صدای بلند گفت …
– وقتی مودبانه میگم فاحشه ای بهت برمی خوره …
جمله اش تمام نشده بود که چشمش به پدر و مادرش افتاد… مثل فنر از جاش پرید … تمام خوشحالی اون شب پدر و مادرش کور شد … پدرش چند لحظه مکث کرد و محکم زد توی گوشش …
– چند لحظه صبر کردم که عذرخواهی کنی یا حداقل تاسف رو توی صورتت ببینم … تو کی اینقدر وقیح شدی که من نفهمیدم؟ … نون حروم خوردی که به زن پاکدامنت چنین حرفی میزنی؟ …
بعد هم رو کرد به مادر متین …
– خانم برو وسایل آنیتا رو جمع کن … این بی غیرت عرضه نگهداری از این دختر و بچه رو نداره …
مادرش چنان بهت زده شده بود که حتی پلک نمی زد …
– بچه؟ … کدوم بچه؟ …
و با چشم های مبهوتش به من نگاه کرد …
– نوه ی من بدبخت که پسری مثل تو رو بزرگ کردم … به خداوندی خدا … زنت تا امروز عروسم بود … از امروز دخترمه… صورتش سرخ و ورم کرده بود ولی به روی ما نیاورد … و لام تا کام حرف نزد … فکر نکن غریب گیر آوردی … سر به سرش بزاری نفست رو می برم … الان هم می برمش … آدم شدی برگرد دنبالش …
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/263258191Cac5bfdefcc