🌻 امام على عليه السلام:
🍀 جماعُ الشَّرِّ في مُقارَنةِ قَرينِ السُّوءِ.
🍀 همه بدی ها در مجالست با همنشينِ بد است.
📚 غررالحكم، ح 4774.
#حدیث_روز
🍃شما دعوتید به مهمانی ستاره ها
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731e
154165629702110000.mp3
1.21M
🌹صلوات خاصه آقا امام رضا علیه السلام
🌿🌸🌿
🌸🌿
🌿
صلوات خاصه امام رضا(ع)
🍃اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
🌹وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
🍃صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
🍃🌷
#قاف_عشق
🍃شما دعوتید به مهمانی ستاره ها
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731e
💐 نماز با فضیلت و پر برکت یکشنبه های ماه ذی القعده
🍃🌸 براي روز يكشنبه اين ماه نمازي با فضيلت بسيار از پیامبر اکرم (صلّي الله عليه و آله) روايت گردیده است.
🌾 از مهمترین برکات و فضائل این نماز .
۱. هركه آن را بجا آورد، توبه اش پذيرفته و گناهش آمرزيده مي شود.
۲. طلبكاران او در قيامت از وي راضي می گردند.
۳. با ايمان از دنيا برود، و ايمانش از او گرفته نشود.
۴. قبرش وسيع و نوراني گردد.
۵. پدر و مادرش از او راضي شوند، و آمرزش حق نصيب پدر و مادر و فرزندان و نژاد او گردد.
۶. روزي او توسعه يابد.
۷. فرشته مرگ در وقت مردن با او مدارا كند ، و جانش را با ملاطفت بگیرد. .
💠 كيفيت آن نماز چنين است:
🍃🌺 روز يكشنبه این ماه غسل بجا آورد، و وضو بگيرد، و چهار ركعت نماز بخواند . (دو تا دو رکعت).
🕯 در هر ركعت
سوره "حمد " را يك مرتبه.
سوره " توحيد " را سه مرتبه.
سوره " فلق " را يك مرتبه.
سوره " ناس " را يك مرتبه بخواند.
💠 پس از نماز هفتاد مرتبه اسغفار كند .
🕯 سپس بگوید:
لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّهَ إلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.
🕯و پس از آن بگوید:
🤲 يَا عَزِيزُ يَا غَفَّارُ اِغْفِرْ لِي ذُنُوبِي وَ ذُنُوبَ جَمِيعِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لاَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلاَّ أَنْتَ .
🍃شما دعوتید به مهمانی ستاره ها
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2367553583C4b7a5731e
هدایت شده از Vaji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 بزرگ خانه، زنِ خانه است |#پیشنهاد_تماشا
🔸 امام خامنهای: نظر اسلام در باب خانواده و جایگاه زن در خانواده، نظر خیلی روشنی است؛ «ألمَرأةُ سَیّدَةُ بیتِها»؛ بزرگ خانه، زنِ خانه است. این از پیغمبر اکرم(ص) است.
💠💠💠💠💠💠💠💠
⬅️تمدید مهلت ثبت نام حوزه های علمیه خواهران
🔸#مهلت_ثبت_نام
مقطع عمومی (سطح۲)تا سه شنبه 15 تیرماه سال 1400
▫️⚜️💠⚜️▫️
✅آدرس سایت ثبت نام:
🔸paziresh.whc.ir
🌸برای ثبت نام حضوری به حوزه های علمیه خواهران کشور مراجعه کنید.
#پذیرش_سراسری_حوزه_علمیه_خواهران
#پذیرش_حوزه_های_علمیه_خواهران
#پویش_هر_سفیر_یک_داوطلب
#پذیرش
#پذیرش_طلاب_خواهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آیت الله ناصری:
شب ۲۵ ذی القعده (امشب) شبی است که هر کسی در خانه خدا برود،
محروم بر نمی گردد
التماس دعا
🆔 @m_setarehha
🌹 برنامه های معنوی و اعمال مخصوص شب و روز دحو الارض/ روز بیست و پنجم ذی القعده هم زمان با دحوالارض یعنی گسترش یافتن زمین است.
♦️«دَحو» به معنای گسترش است و بعضی نیز آن را به معنای تکان دادن چیزی از محلِ اصلی اش تفسیر کرده اند.
♦️منظور از دحوالارض (گسترده شدن زمین) این است که در آغاز، تمام سطح زمین را آب های حاصل از باران های سیلابیِ نخستین فرا گرفته بود. این آب ها، به تدریج در گودال های زمین جای گرفتند و خشکی ها از زیر آب سر برآوردند و روز به روز گسترده تر شدند.
♦️در شب این روز نیز بر اساس روایتی از امام رضا (علیه السلام) حضرت ابراهیم و حضرت عیسی (علیهما السلام) به دنیا آمده اند.
همچنین این روز به عنوان روز قیام امام زمان مهدی موعود (عج) معرفی شده است.
1⃣ روزه:
♦️روز دحوالارض از چهار روزی است که در تمام سال به فضیلت روزه گرفتن، ممتاز است و در روایتی آمده است که روزه اش مثل روزه هفتاد سال است؛ و در روایت دیگر کفاره هفتاد سال است و هر که این روز را روزه بدارد و شبش را به عبادت به سر آورد از برای او عبادت صد سال نوشته شود؛ و هر چه در میان آسمان و زمین وجود دارد برای کسی که در این روز روزه دار باشد استغفار می کنند. و این روزی است که رحمت خدا در آن منتشر گردیده و از برای عبادت و اجتماع به ذکر خدا در این روز اجر بسیاری است و از برای این روز به غیر از روزه و عبادت و ذکر خدا و غسل دو عمل وارد است
2⃣ نماز:
♦️نمازی که در کتب شیعه قمیین روایت شده است، آن دو رکعت است، در وقت چاشت(اول بالا آمدن آفتاب) در هر رکعت بعد از «حمد»، پنج مرتبه سوره «الشمس» بخواند و بعد از سلام نماز بخواند «لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ»، پس دعا کند و بخواند «یَا مُقِیلَ الْعَثَرَاتِ أَقِلْنِی عَثْرَتِی یَا مُجِیبَ الدَّعَوَاتِ أَجِبْ دَعْوَتِی یَا سَامِعَ الْأَصْوَاتِ اسْمَعْ صَوْتِی وَ ارْحَمْنِی وَ تَجَاوَزْ عَنْ سَیِّئَاتِی وَ مَا عِنْدِی یَا ذَا الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ» .
3⃣دعا:
♦️خواندن این دعا است که شیخ در «مصباح» فرموده، خواندن آن مستحب است:«اللَّهُمَّ دَاحِیَ الْکَعْبَةِ وَ فَالِقَ الْحَبَّةِ وَ صَارِفَ اللَّزْبَةِ وَ کَاشِفَ کُلِّ کُرْبَةٍ أَسْأَلُکَ فِی هَذَا الْیَوْمِ مِنْ أَیَّامِکَ الَّتِی أَعْظَمْتَ حَقَّهَا وَ أَقْدَمْتَ سَبْقَهَا وَ جَعَلْتَهَا عِنْدَ الْمُؤْمِنِینَ وَدِیعَةً وَ إِلَیْکَ ذَرِیعَةً وَ بِرَحْمَتِکَ الْوَسِیعَةِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ الْمُنْتَجَبِ فِی الْمِیثَاقِ الْقَرِیبِ یَوْمَ التَّلاقِ فَاتِقِ کُلِّ رَتْقٍ وَ دَاعٍ إِلَی کُلِّ حَقٍّ وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَطْهَارِ الْهُدَاةِ الْمَنَارِ دَعَائِمِ الْجَبَّارِ وَ وُلاةِ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَعْطِنَا فِی یَوْمِنَا هَذَا مِنْ عَطَائِکَ الْمَخْزُونِ غَیْرَ مَقْطُوعٍ وَ لا مَمْنُوعٍ [مَمْنُونٍ] تَجْمَعُ لَنَا بِهِ التَّوْبَةَ وَ حُسْنَ الْأَوْبَةِ یَا خَیْرَ مَدْعُوٍّ وَ أَکْرَمَ مَرْجُوٍّ یَا کَفِیُّ یَا وَفِیُّ یَا مَنْ لُطْفُهُ خَفِیٌّ الْطُفْ لِی بِلُطْفِکَ وَ أَسْعِدْنِی بِعَفْوِکَ وَ أَیِّدْنِی بِنَصْرِکَ وَ لا تُنْسِنِی کَرِیمَ ذِکْرِکَ بِوُلاةِ أَمْرِکَ وَ حَفَظَةِ سِرِّکَ وَ احْفَظْنِی مِنْ شَوَائِبِ الدَّهْرِ إِلَی یَوْمِ الْحَشْرِ وَ النَّشْرِ ....
بقیه در مفاتیج الجنان
4⃣ شب زنده داری:
♦️احیا و شب زنده داری این شب، برابر با عبادت صد سال است.
5⃣ غسل:
♦️انجام غسل مستحبی به نیت روز دحوالارض.
6⃣ زیارت امام رضا (ع):
♦️زیارت حضرت رضا (علیه السلام ) یکی از بهترین و با فضیلتترین عمل مستحبی این روز است.
📚 ابن طاووس، اقبال الاعمال، 1377، ج2، ص27-29؛ طوسی، مصباح المتهجد، 1411، ص671 – 699
#اعمال_روز_دحوالعرض
🆔 @m_setarehha
🌻 امام على عليه السلام:
🍀 توَلَّوا مِن أَنفُسِكُم تَأدِيبَهَا، وَ اعدِلُوا بِهَا عَن ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا.
🍀 به تأديب و تربيت نفسهاى خود بپردازيد و آنها را از شيفتگى به عادتهايشان بازداريد.
📚 غرر الحكم، ح 4522.
#حدیث_روز
🆔 @m_setarehha
هدایت شده از Vaji
🍃 15 تیر؛ آخرین مهلت ثبت نام در حوزه های علمیه خواهران🍃
🍃 علاقهمندان جهت ثبت نام و کسب اطلاعات بیشتر می توانند به دفترچههای راهنمای پذیرش در سایت سنجش و پذیرش مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران و یا پایگاه اینترنتی http://paziresh.whc.ir/ مراجعه کنند.
متن کامل:
http://news.whc.ir/news/view/109186
#پذیرش
#پذیرش_حوزه_علمیه_خواهران
#پذیرش_طلاب_خواهر
#هر_سفیر_یک_داوطلب
ﺭﺍﻫﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﻭ. ﻋﻘﺐ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﻊ ﯾﺎ ﺷﮑﺴﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭ ﺷﺪﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺸﻮ.
ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ. ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﮕﯿﺮ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﺑﯿﺎ. ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺎﺩﻡ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﺪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﮐﺎﺭﯼ ﯾﺎ ﭘﻮﻟﯽ، ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻪ ﺑﺪﻫﺪ،
ﻣﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻮﻡ. ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺍﻃﻼﻉ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺪﻫﺪ.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﯾﮏ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺖ، ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺣﻖ ﺷﻤﺎ ﺳﺮ ﺟﺎﯾﺶ ﻣﺤﻔﻮﻅ
ﺍﺳﺖ. ﺟﺰﺍﯼ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﻣﺤﻔﻮﻅ ﺍﺳﺖ. ﻣﻨﺘﻬﯽ ﯾﮏ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺑﻠﻪ، ﯾﮏ ﺟﺎ ﻫﻢ
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻧﻪ. ﯾﮏ ﺷﺐ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﯾﮏ ﺷﺐ ﻫﻢ ﻣﺮﯾﺾ . ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭ ﺟﺎﻫﺎ ﺍﯾﺮﺍﺩ ﻧﮕﯿﺮ، ﻫﺮﭼﻨﺪ ﻫﺮ
ﭼﻪ ﺟﯿﻎ ﻭ ﺩﺍﺩ ﮐﻨﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﺧﺪﺍ ﻏﺮﺽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﭼﻪ ﺷﻘﯽ ﭼﻪ
ﮐﺎﻓﺮ ﭼﻪ ﻣﻮﻣﻦ ﺍﻻ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﺎﺯﺩ ﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﺎﺷﺪ. ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺧﺪﺍ ﺷﺪﻥ ﺿﺮﺭﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﭼﻪ
ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﮐﻢ ﻭ ﺯﯾﺎﺩﺵ، ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﻭ ﺯﻭﺩﺵ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟
ﺗﺴﻠﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺑﺮ ﻭﻓﻖ ﻣﺮﺍﺩ ﻣﺎﺳﺖ.
📚ﺣﺎﺝ ﻣﺤﻤﺪ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑﯽ
#نکات_ناب
🆔 @m_setarehha
#فرنگیس
قسمت هشتاد
با خنده گفتم:《 باوگه، تو ناراحتی. بگذار خودم میروم شهر...》
حرفم را قطع کرد و گفت:《 نه. نمیخواهم بروی. بس است. بس است، فرنگیس. اصلاً دلم گرفته و میخواهم بروم امام را ببینم.》
مادر خندید و گفت:《 پیرمرد، میروی و توی راه میمیری. تو کی توانستهای تهران بروی و سفر دور کنی که این بار میخواهی بروی.》
پدرم گفت:《 کشور خودم است. مرا که نمیکشند. میروم و برمیگردم.》
ساکش را در دست گرفت و راه افتاد. سهیلا را کول کردم و با عجله دنبالش دویدم. یاد وقتهایی افتادم که با هم به مزرعه میرفتیم. توی راه، پشت خمیده پدرم را که دیدم، اشک توی چشمم جمع شد. از آوهزین که راه افتادیم و دیدم رفتنش جدی است، مرتب سفارش میکردم مواظب خودش باشد. گفتم:《باوگه، این از جبار، این از ستار، این سیما. ول کن، نرو. مگر کسی میگوید که سیما روی مین نشست و زخمی شد؟ مگر کسی انگشتهای ستار را دیده؟ مگر دست قطع شده جبار نیست؟》
پدرم فقط گریه میکرد. غروب بود. سهیلا آرام به پدربزرگش نگاه میکرد. پدرم با بغض گفت:《 خون جمعه روی سنگهای آوهزین است، نمیبینی فرنگیس؟》
تا گورسفید همراه هم بودیم. سر جاده ایستاد و سهیلا را بوسید. سوار ماشین شد و گفت:《 نگران نباش، زود برمیگردم.》
برایش دست تکان دادم. میدانستم قلب شکستهاش را فقط دیدن امام آرام میکند.
پس از آن، روزها جلوی خانه مینشستم و به ماشینهایی که میآمدند و میرفتند، نگاه میکردم.
هر پیرمردی را توی ماشینها میدیدم، قلبم تکان میخورد. اگر بلایی سر پدرم میآمد، خودم را نمیبخشیدم. چرا گذاشتم که برود؟
پنج روز که گذشت، ماشینی کنار روستا ایستاد. باز هم غروب بود.
خوب که نگاه کردم، پدرم را شناختم. با خوشحالی دویدم و او را بغل کردم. اولین سوالم این بود:《 امام را دیدی؟》
خندید و پیروزمندانه گفت:《 دیدمش!》
دوباره او را بوسیدم. باورم نمیشد. چطور این پیرمرد روستایی موفق شده امام را ببیند؟ همراهش تا آوهزین رفتم. مردم گروهگروه میآمدند و دور پدرم حلقه میزدند. پدرم نامهای را مرتب میبوسید، روی چشمش میگذاشت و میگفت:《 این خط امام است.》
شب دور او جمع شدیم. مرتب اشک میریخت و ما هم همراه او از شادی اشک میریختیم. پرسیدم:《 چطور راهت دادند؟ تعریف کن.》 گفت:《 فکر کردید چون پیرم، چون روستاییام، نمیتوانم امام را ببینم؟!》 خندیدم و گفتم:《 والله که خیلی زرنگی، پدر خودمی.》
با شادی، ماوقع را تعریف کرد. هیچ وقت او را اینقدر خوشحال ندیده بودم. گفت:《 آدرسش را سخت پیدا کردم. ساکم را دست گرفتم و همانجا نشستم. راهم ندادند.
گفتند نمیشود. گفتتم از گورسفید آمدهام، از مرز. یک پسرم شهید شده، سه فرزندم از مین زخمی شدهاند، دخترم یک قهرمان است، باید امام را ببینم. راهم ندادند. شب شد، نشستم. روز شد، نشستم. بعد فریاد زدم امام، مرا به خانه تو راه نمیدهند. گفته بودند پیرمردی آمده و از اینجا تکان نمیخورد و میخواهد شما را ببیند. امام را دیدم. از دیدن امام، داشتم از حال میرفتم. باورم نمیشد او را دیدهام. جرات نداشتم نزدیکش بروم. با اینحال، جلو رفتم و دستش را بوسیدم. سلام کردم. جواب سلامم را داد. پرسید از کجا آمدهام و من هم برایش تعریف کردم که از روستاهای گیلانغرب آمدهام. از خانوادهام پرسید، از وضع زندگیام. بعد پرسید مشکت چیست؟ گفتم میگویند فرزندم که روی مین رفته و شهید شده، شهید نیست. گفتم پسرم پرونده دارد. امام ناراحت شد. تکهای کاغذ برداشت و با قلمش چیزی نوشت. بعد کاغذ را دستم داد و گفت خیالت راحت باشد، برو به شهرت. خواستم بلند شوم و بیرون بیایم که خم شد و پیشانیام را بوسید. من گریه کردم...》
وقتی حرفهایش به اینجا رسید، شروع کرد با صدای بلند گریه کردن. بغلش کردم و پیشانیاش را بوسیدم. توی گوشش گفتم:《 خوش به حالت که امام را دیدی... تو زرنگتر از من بودی.》
یاد روزی افتادم که پدرم مرا با سختی به چم امام حسن فرستاد. شاید آن روز خدا قلب پاک او را دید و جوابش را داد.
مردم دستهدسته برای دیدن پدرم میآمدند. او نامهای را که باید به بنیاد شهید میداد، دستش گرفته بود و در حالی که مرتب نامه را میبوسید، به بنیاد شهید رفت. میگفت جای دستهای امام روی نامه است.
#ادامه_دارد
🆔 @m_setarehha
#فرنگیس
قسمت هشتاد و یکم
چند سال بعد، پدرم فوت کرد و کمرم شکست. او که رفت، تمام غم دنیا به دلم نشست.
و ده سال پیش همسرم علیمردان به بیماری دچار شود و فوت کرد. تنهاتر شدم. چهار بچه ماندند و من: رحمان، سهیلا، یزدان و ساسان. دنیا برایم سخت و سختتر شد. هیچوقت نتوانستم خستگی در کنم. حالا دیگر مرد خانه بودم و زن خانه. پس از آن، باید با دست خالی، نان بچه ها را در میآوردم.
شانههایم خسته و کوفته بود. کارِ خانه بود و کار بیرونِ خانه. تنها و خستهتر شده بودم. سال گذشته، رحیم هم توی بیمارستان فوت کرد. ماهها به خاطر ریهاش و دیگر مشکلاتی که داشت، توی بیمارستان بستری بود. روزها به دیدنش میرفتم و او از روزهای جنگ برایم میگفت. انگار میخواست با این حرفها بگوید:《 فرنگیس، بعد از مرگم ناراحت نباش. فکر کن به زمان جنگ که خدا خواست و زنده ماندیم...》
وقتی او فوت کرد، گوشهای از روحم با او پرواز کرد و رفت. رحیم، دوست دوران کودکیام بود. آه که بعد از مرگ او چقدر تنها شدم.
سالهاست که لباس سیاه را از تن در نیاوردهام. لباس سیاه، از روزهای اول جنگ به تنم مانده است. هنوز سال این یکی تمام نشده، سال دیگری میشود. هنوز پای یکی خوب نشده، دیگری روی میرود. هنوز حرص و داغ آن روزها روی دلم است. هنوز از دست نیروهای عراقی خشمگینم. با خودم میگویم کاش آن روزها قدرت داشتم و همهشان را نابود میکردم. بعضی وقتها به من میگویند:《 اگر یک بار دیگر در آن موقعیت قرار بگیری، چه کار میکنی؟》 میگویم:《به خدا هیچ فرقی نمیکند. میکشمش... اگر دشمن باز هم خیال حمله به ما را داشته باشد، اینبار تفنگ دست میگیرم و تا آخرین نفسم میجنگم.》
آنقدر زخم داریم و آنقدر غم داریم که دلمان هم مثل لباسهامان غمگین و سیاه است. هنوز هم گاهی یکی از بچههای ما روی مین میرود. گاهی توی دشت، موقع کشاورزی و... وقتی صدای بلندی میشنویم، قلبمان میلرزد. بیشتر مردم اینجا، یا شهید دادهاند یا زخمی شدهاند. تمام این مردم مثل من زجر کشیدهاند. با تکتکشان که حرف بزنی، میبینی که چقدر خاطره دارند.
روستای من گورسفید، خط مقدم جبهه بود و الان هم که گاهی مردم برای تماشا میآیند، برایشان حرف میزنم و یاد آن روزها برایم زنده میشود. وقتی که از آن روزها میگویم، اشک در چشمشان حلقه میزند. آنقدر داغ روی دلم هست که میدانم هیچ وقت خوب نمیشود. پس تا توان داشته باشم و تا روزی که زنده هستم، از آن روزهای سخت حرف میزنم؛ تا دیگران هم بدانند بر مردم ما چه گذشت.
غروب پاییز سال ۱۳۹۱ بود. جلوی خانه نشسته بودم. همیشه توی مهرماه دلم میگرفت. یاد روزای سخت جنگ می افتادم. سی و یک سال پیش همین روزها بود. حمله تانکها و خرمنهای به جا مانده. توی همین روزها توی کوه جایمان بود و سنگهای کوه بالش سرمان...
آهی کشیدم و به گوسالهام که مشغول خوردن علف بود خیره شدم. اما یادم افتاد که رهبرمان به کرمانشاه آمده. خوشحال شدم. تلویزیون را روشن کردم و روبهروی تلویزیون نشستم.
با خوشحالی به تلویزیون خیره شدم. رهبرم توی ماشین سفید نشسته بود و مردم دور تا دورش حلقه زده بودند. ماشین نمیتوانست از میان جمعیت عبور کند مردم مثل پروانه بالبال میزدند.
به سهیلا گفتم:《 روله بیا فیلم ورود رهبر را به کرمانشاه نشان میدهد.》
سهیلا سینی چایی را جلویم گذاشت و گفت:《 آره دارم میبینم. چقدر نورانی است. خوش به حال کسی که بتواند از نزدیک او را ببیند.》
خندیدم و گفتم:《 قرار است به گیلانغرب بیاید. هر وقت که آمدند با هم میرویم و او را میبینیم.》
سهیلا خندید و گفت:《به امید خدا.》
حرف سهیلا تمام نشده بود که در را زدند. سهیلا روسریاش را سرش کرد و گفت میرود در را باز کند. یک دفعه صدای سهیلا را شنیدم:《دا! بیا!》
با تعجب از خودم پرسیدم چه کسی میتواند باشد؟ دم در رفتم.
چند نفر ایستاده بودند. فرماندار را شناختم با خودم گفتم:《 فرماندار؟... توی گورسفید؟》
با خوشحالی گفتم:《 سلام دکتر رستمی!》
فرماندار گفت:《 سلام فرنگیس خانم! اجازه میدهید بیاییم تو؟》
هول شده بودم، گفتم:《 بفرمایید خانه خودتان است.》
شش نفری بودند. وارد شدند و نشستند. فرماندار با خنده گفت:《 به امید خدا رهبر عزیزمان یکی دو روز دیگر میآیند گیلانغرب. قرار است هماهنگ کنیم شما به صورت ویژه با رهبر عزیز دیدار داشته باشید. دیدار حضوری.》
انگار دنیا را به من داده بودند. فرماندار خندید و گفت:《 راستی یادم رفت معرفی کنم.》
به روحانی که همراهش بود اشاره کرد و گفت:《 ایشان از دفتر آقا هستند. برای هماهنگی آمدهاند. این آقا هم سردار عظیمی است. از فرماندهان سپاه. این آقا را هم که میشناسی آقای حسنپور است.》
خندیدم و گفتم:《 بله این آقا را میشناسم رئیس بنیاد شهید.》
سهیلا با شادی جلوی مهمانها چای گذاشت. شرمنده مهمانانهایم بودم.
به نماینده رهبر گفتم:《 شرمندهتان هستم. باید
جلوی پایتان گوسفند قربانی میکردم. ببخشید که پذیرایی من ساده است.》
لبخند زدند و گفتند:《 خدا را شکر. زنده باشی خواهر.》
وقتی به مهمانهایم نگاه میکردم انگار فرشتههایی بودند که آمدهاند بهترین خبر دنیا را به من بدهند.
خانهام شلوغ بود. وقتی میخواستند بروند سهیلا از پشت پیراهنم را گرفت و گفت:《 دا! من...》
سریع به فرماندار گفتم:《 دخترم. خواهش میکنم کاری کنید که بشود دخترم همراهم باشد.》
فرماندار سری تکان داد و گفت:《 باشد سعی خودمان را میکنیم.》
وقتی که زنگ زدند و گفتند سهیلا هم میتواند بیاید، سهیلا از خوشحالی دستهایش را به هم زد. شماره کارت ملیاش را پرسیدند و با ما قرار فردا را گذاشتند.
#ادامه_دارد
🆔 @m_setarehha
🌻 امام علی علیه السلام:
🍀 إيّاكَ وَالتَّغايُرَ في غَيرِ مَوضِعِ غَيرَةٍ؛ فَإِنَّ ذلِكَ يَدعُو الصَّحيحَةَ إلَى السُّقمِ، وَالبَريئَةَ إلَى الرَّيبِ.
🍀 از غيرت ورزيدن بيجا بپرهيز كه اين كار، زن سالم را به بيمارى مى كشانَد و پاك دامن را به گناه.
📚 نهج البلاغه، نامه 31.
#حدیث_روز
🆔 @m_setarehha
صبح یکی از روزها با هم به کاباره پل کارون رفتیم. به محض ورود ، نگاه شاهرخ به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود. با تعجب گفت ، این کیه ، تا حالا اینجا ندیده بودمش؟!
در ظاهر زن بسیار با حیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود.
شاهرخ جلوی میز رفت و گفت ، همشیره ، تا حالا ندیدمت ، تازه اومدی اینجا؟!
زن ، خیلی آهسته گفت ، بله ، من از امروز اومدم.
شاهرخ دوباره با تعجب پرسید ، تو اصلاً قیافه ات به اینجور کارها و اینجور جاها نمی خوره ، اسمت چیه؟ قبلاً چیکاره بودی؟
زن در حالی که سرش را بالا نمی گرفت گفت ، مهین هستم ، شوهرم چند وقته که مُرده ، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا!
شاهرخ ، حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ، دندان هایش را به هم فشار می داد ، رگ گردنش زده بود بیرون ، بعد دستش را مشت کرد و محکم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت ، ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!
بعد بلند گفت ، همشیره راه بیفت بریم .
شاهرخ همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود و گفت ، زود بر میگردم!
مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش را سرش کرد و با حجاب کامل رفت بیرون .
بعد هم سوار ماشین شاهرخ شد و حرکت کردند.
مدتی از این ماجرا گذشت ، من هم شاهرخ را ندیدم ، تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم. بعد از سلام و علیک ، بی مقدمه پرسیدم ، راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟!
اول درست جواب نمی داد ، اما وقتی اصرار کردم گفت ،
دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت.
صاحب خونه به خاطر اجاره اثاث ها رو بیرون ریخته بود. من هم یه خونه کوچیک توی خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم ، توی خونه بمون و بچه ات رو تربیت کن ، من اجاره و خرجی شما رو می دم....
#شهیدشاهرخ_ضرغامی
📕 شاهرخ
#خاطرات_شهدا
#یاد_شهدا_صلوات
🆔 @m_setarehha
🍃🔹ای رفته کمکم از دل و جان، ناگهان بیا!
🍃اللّهم عجّل لولیک الفرج🍃
🍃🌸
#قاف_عشق
🆔 @m_setarehha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️آدم نمیدونه با دیدن این صحنه گریه کنه یا بخنده...
چه بسیار کودکانی که نیازمند سرپناه و محبت هستند...این جماعت فقط دم از انسان دوستی میزنند
#شهیدگمنام✨
#حاج_قاسم_سلیمانی🥀
#منتشرکنید✨
🆔 @m_setarehha
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز جمعه
🗓 روزشمار:
▪️3روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️8روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️10 روز تا روز عرفه
▪️11روز تا عید سعید قربان
▪️16روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️19روزتا عید بزرگ غدیر
33روز تا اول محرم الحرام
⏳امروز جمعه
۱۸تیر ۱۴۰۰ هش
۲۸ ذی القعده ۱۴۴۲
🌹 امروز متعلق است به:امام زمان عليہالسّلامـ
💠 اذڪار روز ؛ ۱۰۰ مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد. ❇️ ذکر یا ذاالجلال و الاکرام (۱۰۰۰ مرتبه ) 🌀یا نور (۱۰۰مرتبه )
🇮🇷احیـــــاگࢪاݩ
اللهم عجل لولیک الفرج
✳ دلیل دلگیری عصرهای جمعه
🔻 از آیتالله بهاءالدینی (رحمة الله علیه) پرسیدند:
علت اینکه عصرهای جمعه دل انسان میگیرد و غمگین میشود چیست؟
فرمودند: چون در آن لحظه قلب مقدّس امام عصر (ارواحنا فداه) بهسبب عرضهی اعمال انسانها، ناراحت و گرفته است، آدم و عالم متأثر میشوند. حضرت، قلب و مدارِ وجود است.
🆔 @m_setarehha