❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️❤️
❤️❤️❤️
❤️❤️
❤️
🥀رمان : #گاندو3🥀
🥀پارت: #دوم 🥀
#رسول
آقا بریم دیگه
عبدی : رسول جان زوده چند دقیقه دیگه میریم
___________________
عبدی : رسول برو تو پارکینگ منم میام 😔
رسول: چشم🏃♂
_______پارکینگ __________
#رسول
منتظر آقای عبدی بودم که یک ماشین اومد داخل ..........سعید بود 😳😭
#سعید
تازه رسیده بودم تهران از ماشین که بیرون اومدم رسول دیدم با خوشحالی رفتم پیشش
سعید : سلااااام استاد چطوری ؟ 😍😂
رسول: 😭😭
سعید: رسول چرا گریه میکنی ؟
رسول: آقا محمد با آر پی جی زدن 😭😭
سعید : خشکم زد 😳😳نه نه ......
الا .....الان کجا هستن ؟
رسول: دارن میان تهران با آقای عبدی میریم استقبال 😭😭
سعید : منم میام 😭🖐
________________________
عزیز: رفتم پیش عطیه ....نشسته بود و تلفن تو دستش مونده بود و اشک میریخت
عطیه ....عطیه جان چی شد ؟
عطیه: مح.......محمد....
عزیز: محمد چی ؟
عطیه: داشتم با محمد حرف میزدم ....یهو صدای انفجار اومد .......الان هم خاموشه 😭😭😭😭
عزیز : با حرف عطیه قلبم وایساد ولی برای اینکه عطیه حالش بد نشه گفتم ..: انشالله سالمه ☺️
عطیه: بلندم شدم رفتم سمت اتاق محمد تا یک شماره پیدا کنم ........
عزیز: عطیه دنبال چی هستی
عطیه: یک شماره تلفن از دوستایی محمد
بلاخره یک دفترچه پیدا کردم داخلش شماره آقای عبدی بود با شماره رفتم سمت عزیز .....
_____________________سایت ....
پارکینگ
رسول : بلاخره آقای عبدی اومد تا سعید دید باهم احوال پرسی کردن آقای عبدی به من گفت بریم که سعید ......
عبدی: بریم رسول
سعید : منم میام ،نگران آقا محمد هستم
عبدی : 😔😔بیا
همه حرکت کردیم به سمت فرودگاه......
پ.ن: ......
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫
زیادمون کنید 🥀
نویسنده: هستی🥀
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ