eitaa logo
‌•••|ما امام رضایی ها|•••
87 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
449 ویدیو
8 فایل
خوش اومدی رفیق😎😎 فکر می‌کردم، نـ⛔️ـمی‌شه پرسـ🧐ـید؛ اما...🤩 ‌+ثبت نام؟ بعله بفرمایید☺️ : http://Bn.javanan.org
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️❤️ ❤️❤️❤️ ❤️❤️ ❤️ 🥀رمان : 🥀 🥀پارت: 🥀 آقا بریم دیگه عبدی : رسول جان زوده چند دقیقه دیگه میریم ___________________ عبدی : رسول برو تو پارکینگ منم میام 😔 رسول: چشم🏃‍♂ _______پارکینگ __________ منتظر آقای عبدی بودم که یک ماشین اومد داخل ..........سعید بود 😳😭 تازه رسیده بودم تهران از ماشین که بیرون اومدم رسول دیدم با خوشحالی رفتم پیشش سعید : سلااااام استاد چطوری ؟ 😍😂 رسول: 😭😭 سعید: رسول چرا گریه میکنی ؟ رسول: آقا محمد با آر پی جی زدن 😭😭 سعید : خشکم زد 😳😳نه نه ...... الا .....الان کجا هستن ؟ رسول: دارن میان تهران با آقای عبدی میریم استقبال 😭😭 سعید : منم میام 😭🖐 ________________________ عزیز: رفتم پیش عطیه ....نشسته بود و تلفن تو دستش مونده بود و اشک می‌ریخت عطیه ....عطیه جان چی شد ؟ عطیه: مح‌‌‌‌.......محمد.... عزیز: محمد چی ؟ عطیه: داشتم با محمد حرف میزدم ....یهو صدای انفجار اومد .......الان هم خاموشه 😭😭😭😭 عزیز : با حرف عطیه قلبم وایساد ولی برای اینکه عطیه حالش بد نشه گفتم ..: انشالله سالمه ☺️ عطیه: بلندم شدم رفتم سمت اتاق محمد تا یک شماره پیدا کنم ........ عزیز: عطیه دنبال چی هستی عطیه: یک شماره تلفن از دوستایی محمد بلاخره یک دفترچه پیدا کردم داخلش شماره آقای عبدی بود با شماره رفتم سمت عزیز ..... _____________________سایت .... پارکینگ رسول : بلاخره آقای عبدی اومد تا سعید دید باهم احوال پرسی کردن آقای عبدی به من گفت بریم که سعید ‌‌‌‌‌...... عبدی: بریم رسول سعید : منم میام ،نگران آقا محمد هستم عبدی : 😔😔بیا همه حرکت کردیم به سمت فرودگاه...... پ.ن: ...... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ کپی رمان به شدت ممنوع می باشد🚫 زیادمون کنید 🥀 نویسنده: هستی🥀 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ