eitaa logo
معـــادشناســی
147 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔰نشر معارف و مطالبی نفیس برگرفته از کتاب #معاد_شناسی حضرت علامه حسینی طهرانی (قدّس سّره) 💐 باتشکر از همراهی شما 💐 📍https://eitaa.com/joinchat/1504051309C19f5b9894b
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸اسفل السافلین🔸 تمام امورى كه در براى انسان پيش می‌آيد، از قبيل معامله با دیگران و خريد و فروش، نكاح، طلاق و...؛ بر اساس شديد، متورّم می‌گردد به‏ طوری‌كه چه بسا انسان براى حفظ آن‌ها خود را در كام مرگ می‌کشاند، و آن و مصلحت انديشی‌هاى خیالی را با جان عزيز خود معاوضه و مبادله نموده و در شطرنج روزگار به رايگان می‌بازد. 🔴 اين ، است! 🔻@maad_shenasy
💠مراحل زندگی انسان💠 🔰انسان در و بلوغ مشغول بازی است؛ 🔰در دوست دارد به خود زينت ببندد، یعنی لباسش را، شغلش را، زندگى اش را، و بالاخره تمام اطراف خود را بگونه ا ی مرتب می کند که انگار تا ابد زنده است! و دوست دارد با اینها روی از بین رفتن و فناء را پوشانده و واقعیت را زیر اين نقشهاى باطل مخفى کند. 🔰 دوران تفاخر است، می گويد: قدرت من چنين است، مال من چنان است، علم من فلان است؛ حتّى با كمال جرأت به استخوانهاى پوسيده و خاكستر شدۀ آباء و نياكان خود فخر می كند! و به کاسه کوزۀ درهم شكسته و نقش پوسيدۀ روی تخته سنگ ها افتخار می كند و آنها را در موزه‏ هاى مجلّل و با شكوه قرار می دهد و شعرهاى حماسى می خواند! 🔰و بالاخره در حریص می شود و نيروى وجودى خود را در زياد كردن مال و فرزند متمركز می كند. 🔻@maad_shenasy
📖داستان پيرمرد حريص و هارون الرّشيد گويند روزى هارون الرّشيد به اطرافیان خود گفت: دوست دارم شخصى كه خدمت رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم رسیده و از آن حضرت حديثى شنيده است زيارت كنم . ملازمان هارون بعد از تفحّص یک پيرمردی كه قواى طبيعى خود را از دست داده و از حال رفته و جز نفس و يك مشت استخوانى باقى نمانده بود پیدا کردند. او را در زنبيلى گذارده و با نهايت مراقبت و احتياط به دربار هارون وارد كردند. هارون بسيار مسرور و شاد گشت كه به منظور خود رسيده است. گفت: اى پيرمرد! خودت پيغمبر اكرم را ديده‏اى؟ عرض كرد: بله هارون گفت: كى ديده‏ اى؟ عرض كرد: آنگاه که طفلی بودم، روزى پدرم دست مرا گرفت و به خدمت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم آورد. و من ديگر خدمت آن حضرت نرسيدم تا از دنيا رحلت فرمود. هارون گفت: بگو ببينم در آن روز از رسول الله سخنى شنيدى يا نه؟ عرض كرد: بله، آنروز از رسول خدا اين سخن را شنيدم كه می فرمود: يَشِيبُ ابْنُ ءَادَمَ وَ تَشُبُّ مَعَهُ خَصْلَتَانِ: الْحِرْصُ وَ طُولُ الامَلِ فرزند آدم پير می شود و هر چه بسوى پيرى می رود به موازات آن، دو صفت در او جوان می گردد: يكى حرص و ديگرى آرزوى دراز. هارون بسيار شادمان و خوشحال شد دستور داد يك كيسه زر بعنوان جائزه به پير عجوز دادند و او را بيرون بردند. همين كه خواستند او را از صحن دربار به بيرون ببرند، پيرمرد ناله ضعيف خود را بلند كرد كه مرا به نزد هارون برگردانيد كه با او سخنى دارم. گفتند: نمی شود. گفت: چاره‏ اى نيست، بايد سؤالى از هارون بنمايم و سپس خارج شوم! زنبيل حامل پيرمرد را دوباره به نزد هارون آوردند. هارون گفت: چه خبر است؟ پيرمرد عرض كرد: سؤالى دارم. هارون گفت: بگو. پيرمرد گفت: حضرت سلطان! بفرمائيد اين عطائى كه امروز به من عنايت كرديد فقط عطا و هدیه امسال است يا هر ساله عنايت خواهيد فرمود؟ هارون الرّشيد صداى خنده‏ اش بلند شد و از روى تعجّب گفت: راست فرمود رسول خدا كه هر چه فرزند آدم رو به پيرى و فرسودگى رود دو صفت حرص و آرزوى دراز در او جوان می گردد! من گمان نمی بردم كه این پیرمرد تا درِ دربار زنده بماند، حال می گويد: آيا اين عطا اختصاص به اين سال دارد يا هر ساله خواهد بود!! 🔻@maad_shenasy
🌹دنیا، از ابتدا تا انتها🌹 در دنيا : ابتدا نطفه‏ اى سرد بود که به انسان پر حرارت و پر جوش و خروش مبدّل شد و در مدت کمی علم و قدرت و سائر سرمايه‏ هایش ترقّى کرده به اوج خود می رسد، استعدادهایش در حدّ اعلا شکوفا می شود كه ناگهان .... از نقطۀ اوج به سمت ضعف می گرايد و تمام اين صفات رو به نقصان می رود، كندى وسستى انسان را از هر سو تهديد می كند تا كم كم او را در آستانه مرگ قرار می دهد امّا بايد دانست كه : اين آخرين مرحلۀ حيات نيست‏ 🔻@maad_shenasy
🔶🔹طبیعت بشری🔹🔶 طبیعت بشر چنين است كه : بر هر اساسى تربيت شود، نفس او بر همان اساس شکل می گیرد و یک سِری رفتارها برایش ملکه می شود. و چون خود را بر محور حقّ و قانون دين تربيت ننموده است ؛ در نتیجه تا آخر عمر نفس او با خاطرات و افكار باطل و حالات ناپسند همراه است. ‏ 🔻@maad_shenasy
🔅ایستگاه آخر🔅 انتهای سفر آنانی است كه از فرامین الهی سرکشی نکرده و از توجه به زينت های دنیا رو گردانده اند و به خود مشغول شده‏ اند و ازدیگران سبقت گرفته‏ اند، نهایت سیر کسانی است که تنها به این دل بسته اند و مقصّرند. 🔻@maad_shenasy
💠که بودند، چه شدند...💠 جدّ ما كو؟ اجداد ما كجا رفتند؟ همۀ آنها شدند. يك روز بودند، آن هم چه ! دنيا را زير گام خود تكان مى‏دادند، فرياد آنان گوش فلك را كر مى‏كرد؛ مى‏آمدند و می رفتند و فعّالیت های زیادی داشتند، ⭕️همه بود. امروز همه شان شدند. ما هم امروز ؛ می گوئيم، می شنويم، در فعّاليّت هستيم؛ فردا ، می گويند: فلانی... خدا رحمتش كند. 🔻@maad_shenasy
🔰جان دادن کافر پناه به خدا از كافر و لحظۀ ؛ 🔺 يك عمر بر خلاف هدف خلقت گام برداشته 🔺و براى زينت‏هاى دنيا عمر خود را تباه كرده، 🔺براى آبرو و اعتبار، ساعات و دقیقه های عمرش را هدر نموده 🔺پروردگار رحيم و رؤوف را فراموش کرده و با دشمنان او همراه بوده است. در اين حال هر يك از مانند كه دل او را به خود بسته‏ است او را به سوى خود می كشد، با !!! ◾️كجا می تواند به آسانى كوچ كند؟ ◾️او به خوبی می داند که او را به و می برند. 🔻@maad_shenasy
🌺نشکن، نمی‌گویم!!🌺 عالمی نقل می‌کرد: یکی از آشنایان ما بود که بیمار شد و بیماری‌اش به ‌قدری شدید گردید که به حالت مرگ افتاد، در این هنگام ما به او تلقین می‌کردیم و می‌گفتیم، بگو «لا اله الا الله»، «الله‌اکبر» و..، اما او در پاسخ می‌گفت: «، نمی‌گویم». ما تعجّب کردیم، زیرا او آدم خوبی است، جریان چیست که شهادتین نمی گوید و به‌ جای آن، سخن بی‌ربط می گوید؟ تا اینکه لحظاتی حالش خوب شد، از او پرسیدیم: چرا بجای تلقین، می‌گفتی: «، نمی‌گویم»؟ در پاسخ گفت: اوّل آن ساعت مخصوص مرا بیاورید تا و بعد ماجرا را برای شما تعریف کنم. ساعتش را نزدش آوردیم و به او دادیم، او گفت: من به این ساعت علاقه بسیاری داشتم، هنگام احتضار، شنیدم شما به من می‌گویید: بگو: لا اله الا الله و... ولی شیطانی در برابرم ایستاده بود و همین ساعت مرا در دست داشت و در دست دیگرش چکش بود و آن را بالای سر ساعت من نگه داشته بود، وقتی می‌خواستم اقرار به شهادتین کنم آن شخص به من گفت: اگر بگویی، ساعت تو را . من هم چون آن ساعت را بسیار دوست داشتم، به او می‌گفتم: «، نمی‌گویم!!» 🔻@maad_shenasy
🌸راحتی مرگ مومن🌸 تمام و شامل حال فردى است كه: 🌱خود را در این عالم بیهوده و رها نمی بيند، 🌱خود را می بيند كه: از نزد خدا آمده؛ 🌱و در اين دنيا براى مأموريّتى با برنامۀ خاصّى وارد شده است؛ 🌱بايد بدان عمل كند و از اين دنيا هم شادان؛ با شوق و محبّت به‌سوى مقام رضوان خدای خود کوچ كند. اگر انسان اين معنى را خوب بفهمد و كردارش را نيز بر همين پايه و فكر قرار دهد، آن قدر می شود كه از موئى كه از ميان ماست بكشند آسان تر است‏... 🔻@maad_shenasy
🌱معمای مرگ🌱 مسأله از مسائل مشكل به شمار می رود. افراد بشر زحمت‏ها كشيده، رنجها برده‏ اند كه بتوانند زندگى را در دنيا جاودان كنند و مسأله را حلّ نموده و اين مشكله را بردارند؛ هيچكس موفّق نشده است. قدرتمندترين سلاطين، دانشمندان، انديشمندان و متفكّران، سال های سال با تمام قوا كوشيدند و تمام همّت و نيروى خود را مصرف نمودند بلكه بتوانند اين و را حلّ كنند تا بشر بتواند در دنيا دائماً زيست كند و در انتظار دهشتناك نباشد؛ نشد. 🔻@maad_shenasy
🌿به استقبال مرگ🌿 عجيب است كه انسان با چگونه خود را به نزديك می كند! از خيابان تند می دود به ماشين نخورد، همان سرعت موجب تصادف و او می گردد! در ظاهر است و در واقع . چه بسا به طبيب مراجعه می كند كه مرضش معالجه شود، با اندك اشتباه طبيب می ميرد! به بيمارستان می رود تا با عمل جرّاحى قدرى در دنيا بيشتر زيست كند چه بسا در زير كارد جرّاح جان می سپرد! 🔻@maad_shenasy
🍂قبض روح در هندوستان🍂 گويند روزى مردى وحشت زده خدمت حضرت سليمان علیه السّلام رسيد. حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، سؤال كرد: اى مرد مؤمن! چرا چنين شدى؟ سبب ترس تو چيست؟ مرد گفت: عزرائيل بر من از روى كينه و غضب نظرى كرده و مرا چنانكه می بينى دچار دهشت ساخته است. حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست؟ عرض كرد: يا نبىّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائى يابم! حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان به سمت كشور هندوستان ببرد. روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل براى ديدار آمده بود گفت: اى عزرائيل براى چه سببى در بنده مؤمن از روى كينه و غضب نظر كردى تا آن مرد مسكين، وحشت زده دست از خانه و لانه خود كشيده و به ديار غربت فرارى شد؟ عزرائيل عرض كرد: من از روى غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدى درباره من برد. داستان از اين قرار است كه : خداوند به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئى دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيه خود من بود. بارى با خود می گفتم اگر او صد بال هم داشته باشد در اين زمان كوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟ با خود گفتم من به سراغ مأموريّت خود می روم، بر عهده من چيز دگرى نيست. به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را درآنجا يافتم و جانش را قبض كردم‏ ! ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
💠حقیقت نامحسوس💠 محسوس نيست تا بتوان آن را با حواس پنجگانه ادراك كرد! چون انتقال و بیرون رفتن از عالم محسوسات است پس چگونه با این حسّ ادراك شود؟ بلکه جان انسان است که مرگ را می چشد. 🔻@maad_shenasy
🌼ترس از مرگ🌼 مرگ برای افرادى كه بواسطۀ غرق شدن در عالم مادّه و شهوات، خداى خود را نشناخته‏ اند ايجاد وحشت می كند و جهالت آن‌ها پيوسته آن‌ها را هراسان و مضطرب می دارد. 🔻@maad_shenasy
🌸عشق به مرگ🌸 انسان مؤمن كه در راه حقّ بوده ميل و رغبتش به سرای ابديّت بوده است و عاشق لقاى خدا بوده است، اين عاشق مرگ است، هر روز آرزو می كند كه لباس بدن را کنده و به نور تجرّد مزیّن گردد، بلكه پيوسته می كوشد تا هر روز يك درجه از علاقه و توجّهش به دنیا كم گردد و يك درجه به ادراك معنى و حقيقت نزديك تر شود. 🔻@maad_shenasy
☘️مشتاق دیدار☘️ حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: چون خداوند اراده فرمود پيامبرش حضرت إبراهيم خليل را كند، ملك الموت را به سوى او فرو فرستاد؛ عرض كرد: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا إبْرَاهِيمُ. ابراهيم گفت: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ؛ آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى كه به اختيار اجابت كنم يا آنكه خبر مرا آورده‏ اى و بايد به اضطرار شربت را بنوشم؟» عزرائيل گفت: اى إبراهيم! بلكه آمده‏ ام كه تو را به اختيار به‏ سوى خدايت ببرم، پس دعوت خدايت را اجابت کن و تسليم باش؛ خدايت تو را به سوی خود خوانده است! إبراهيم گفت: «آيا ديده‏ اى دوست و يار مهربانى، يار مهربان و دوست خود را بميراند؟» چگونه خداى حاضر می شود خليلش را كه إبراهيم است بكشد؟ عزرائيل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّة بازگشت و عرضه داشت: اى پروردگار من! شنيدى آنچه را كه يار مهربان و خليلت إبراهيم گفت؟ خداوند جلّ جلالُه به ملك الموت خطاب كرد: اى عزرائيل! به سوى إبراهيم رهسپار شو و به او بگو: «آيا هيچ ديده‏ اى كه يار مهربانى از ملاقات و ديدار محبوبش گريزان باشد و لقاى او را مكروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» 🔻@maad_shenasy
🌹عاشق دیدار خدا🌹 و أمير المؤمنين به خدا او را مرگ مى‏كند و لقاى خدا او را مانند طفل به سینۀ مادر، مأنوس با مردن می دارد. لذا در وقتی كه شمشير ابن ملجم بر فرقش نشست صدا زد: سوگند به پروردگار كعبه كه شدم و گوهر مقصود را بدست آوردم. 🔻@maad_shenasy
🌱حقیقت مرگ🌱 عبارت است از انتقال روح از بدن و از بین رفتن هرگونه تعلّق به این عالم. و بالاخره روح انسان به جایگاه بلند خود می رود و قالب و قفس تن را ترك می كند. 🔻@maad_shenasy
🍃انسانی که سعی می‌کند معنی واقعى مرگ را بفهمد و بعلاوه خود را مستعدّ آن بنمايد؛ زیرک و تیز فهم است. 🔻@maad_shenasy
🍁مرگ مشکوک🍁 مرگی که مردم در آن شک دارند همان منازل و مراحلى است كه انسان پس از مرگ طىّ می كند که در آنجا عكس العمل كردار انسان به انسان می رسد. اين‌است‌كه موجب شكّ و ترديد می باشد و براى آن، انبياء و أولياء دچار تكاليف سخت و ابلاغات دشوار میشوند. 🔻@maad_shenasy
☘️انسان و مرگ☘️ علّت شكّ و ترديد مردم نسبت به اين است كه انسان می خواهد تمام آن منازل و مراحل و واكنش اعمال خود را تا زنده هست در اين دنيا حسّ كند و با اعضاء ظاهری خود حقيقت آنها را دريابد، و این است چون تا نمیرد آن طرف را نخواهد دید. 🔻@maad_shenasy
💠مشکوک امّا حتمی💠 ⭕️هيچ حقیقتی مانند مرگ نيست. با آنكه بشر، اطرافیان و ارحام خود را در مقابل چشمان خود می بيند كه چگونه تمام زحماتی كه براى دنيا كشيده‏ اند همه را از دست داده و خود تنها به درون خاك خفته‏ اند، در عين حال مانند آنان برای دنیایش زحمت‌ها کشیده و سپس به همان ديار رهسپار خواهد شد؛ انگار خداوند را براى انسان های زنده ننوشته، براى همان افرادى بوده است كه مرده‏ اند. ⭕️ امر يقينى است كه به شكّ بسيار شبيه است؛ ⭕️ به اندازه‏ اى شبيه است كه گویى اصلا در عالم، يقينى واقع نشده... 🔻@maad_shenasy
🍃ظاهر و باطنِ زندگی دنیا🍃 🔅زندگى دنيا يك رُويه‏ اى دارد و يك آسترى؛ رُويه و ظاهرش، طراوت و زيبائى و در لذّات و شهوات غرق شدن است و دلبستن به اینها، گرچه توأم با صحّت و سلامت باشد؛ 🔅امّا باطنش، اخلاق، وجدان، نيّت پاك و چشم پاك و گفتار پاك، خدمت، ايثار، عبوديّت خدا و علم و تقوى و معرفت اسرار است. 🔻@maad_shenasy
🌿مرگ بسیار سخت🌿 كسانی كه در زندگى مى‏ كنند و دل به ظاهر مى‏ دهند و ابداً با باطن كارى ندارند، از وجدان خود كه در حقيقت مربوط با خداست نيرو نمى‏ گيرند، و حواسّ خود را جمع نمى‏ كنند بلكه سرسرى و بدون حساب و مسؤوليّت و بدون تعهّد زندگى مى‏ نمايند؛ پيوسته در دلشان و آن‌چه در آن است زیاد می‌شود تا به جائی كه گویى هيچ محبوبى و مقصودى غير از نمى‏ پندارند. براى اين افراد است‏.... 🔻@maad_shenasy