eitaa logo
معـــادشناســی
153 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔰نشر معارف و مطالبی نفیس برگرفته از کتاب #معاد_شناسی حضرت علامه حسینی طهرانی (قدّس سّره) 💐 باتشکر از همراهی شما 💐 📍https://eitaa.com/joinchat/1504051309C19f5b9894b
مشاهده در ایتا
دانلود
💠حقیقت نامحسوس💠 محسوس نيست تا بتوان آن را با حواس پنجگانه ادراك كرد! چون انتقال و بیرون رفتن از عالم محسوسات است پس چگونه با این حسّ ادراك شود؟ بلکه جان انسان است که مرگ را می چشد. 🔻@maad_shenasy
🌼ترس از مرگ🌼 مرگ برای افرادى كه بواسطۀ غرق شدن در عالم مادّه و شهوات، خداى خود را نشناخته‏ اند ايجاد وحشت می كند و جهالت آن‌ها پيوسته آن‌ها را هراسان و مضطرب می دارد. 🔻@maad_shenasy
🌸عشق به مرگ🌸 انسان مؤمن كه در راه حقّ بوده ميل و رغبتش به سرای ابديّت بوده است و عاشق لقاى خدا بوده است، اين عاشق مرگ است، هر روز آرزو می كند كه لباس بدن را کنده و به نور تجرّد مزیّن گردد، بلكه پيوسته می كوشد تا هر روز يك درجه از علاقه و توجّهش به دنیا كم گردد و يك درجه به ادراك معنى و حقيقت نزديك تر شود. 🔻@maad_shenasy
☘️مشتاق دیدار☘️ حضرت أمير المؤمنين عليه السّلام فرمودند: چون خداوند اراده فرمود پيامبرش حضرت إبراهيم خليل را كند، ملك الموت را به سوى او فرو فرستاد؛ عرض كرد: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا إبْرَاهِيمُ. ابراهيم گفت: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا مَلَكَ الْمَوْتِ؛ آمدى مرا به سوى پروردگارم بخوانى كه به اختيار اجابت كنم يا آنكه خبر مرا آورده‏ اى و بايد به اضطرار شربت را بنوشم؟» عزرائيل گفت: اى إبراهيم! بلكه آمده‏ ام كه تو را به اختيار به‏ سوى خدايت ببرم، پس دعوت خدايت را اجابت کن و تسليم باش؛ خدايت تو را به سوی خود خوانده است! إبراهيم گفت: «آيا ديده‏ اى دوست و يار مهربانى، يار مهربان و دوست خود را بميراند؟» چگونه خداى حاضر می شود خليلش را كه إبراهيم است بكشد؟ عزرائيل به سوى بارگاه حضرت ربّ العزّة بازگشت و عرضه داشت: اى پروردگار من! شنيدى آنچه را كه يار مهربان و خليلت إبراهيم گفت؟ خداوند جلّ جلالُه به ملك الموت خطاب كرد: اى عزرائيل! به سوى إبراهيم رهسپار شو و به او بگو: «آيا هيچ ديده‏ اى كه يار مهربانى از ملاقات و ديدار محبوبش گريزان باشد و لقاى او را مكروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» 🔻@maad_shenasy
🌹عاشق دیدار خدا🌹 و أمير المؤمنين به خدا او را مرگ مى‏كند و لقاى خدا او را مانند طفل به سینۀ مادر، مأنوس با مردن می دارد. لذا در وقتی كه شمشير ابن ملجم بر فرقش نشست صدا زد: سوگند به پروردگار كعبه كه شدم و گوهر مقصود را بدست آوردم. 🔻@maad_shenasy
🌱حقیقت مرگ🌱 عبارت است از انتقال روح از بدن و از بین رفتن هرگونه تعلّق به این عالم. و بالاخره روح انسان به جایگاه بلند خود می رود و قالب و قفس تن را ترك می كند. 🔻@maad_shenasy
🍃انسانی که سعی می‌کند معنی واقعى مرگ را بفهمد و بعلاوه خود را مستعدّ آن بنمايد؛ زیرک و تیز فهم است. 🔻@maad_shenasy
🍁مرگ مشکوک🍁 مرگی که مردم در آن شک دارند همان منازل و مراحلى است كه انسان پس از مرگ طىّ می كند که در آنجا عكس العمل كردار انسان به انسان می رسد. اين‌است‌كه موجب شكّ و ترديد می باشد و براى آن، انبياء و أولياء دچار تكاليف سخت و ابلاغات دشوار میشوند. 🔻@maad_shenasy
☘️انسان و مرگ☘️ علّت شكّ و ترديد مردم نسبت به اين است كه انسان می خواهد تمام آن منازل و مراحل و واكنش اعمال خود را تا زنده هست در اين دنيا حسّ كند و با اعضاء ظاهری خود حقيقت آنها را دريابد، و این است چون تا نمیرد آن طرف را نخواهد دید. 🔻@maad_shenasy
💠مشکوک امّا حتمی💠 ⭕️هيچ حقیقتی مانند مرگ نيست. با آنكه بشر، اطرافیان و ارحام خود را در مقابل چشمان خود می بيند كه چگونه تمام زحماتی كه براى دنيا كشيده‏ اند همه را از دست داده و خود تنها به درون خاك خفته‏ اند، در عين حال مانند آنان برای دنیایش زحمت‌ها کشیده و سپس به همان ديار رهسپار خواهد شد؛ انگار خداوند را براى انسان های زنده ننوشته، براى همان افرادى بوده است كه مرده‏ اند. ⭕️ امر يقينى است كه به شكّ بسيار شبيه است؛ ⭕️ به اندازه‏ اى شبيه است كه گویى اصلا در عالم، يقينى واقع نشده... 🔻@maad_shenasy
🍃ظاهر و باطنِ زندگی دنیا🍃 🔅زندگى دنيا يك رُويه‏ اى دارد و يك آسترى؛ رُويه و ظاهرش، طراوت و زيبائى و در لذّات و شهوات غرق شدن است و دلبستن به اینها، گرچه توأم با صحّت و سلامت باشد؛ 🔅امّا باطنش، اخلاق، وجدان، نيّت پاك و چشم پاك و گفتار پاك، خدمت، ايثار، عبوديّت خدا و علم و تقوى و معرفت اسرار است. 🔻@maad_shenasy
🌿مرگ بسیار سخت🌿 كسانی كه در زندگى مى‏ كنند و دل به ظاهر مى‏ دهند و ابداً با باطن كارى ندارند، از وجدان خود كه در حقيقت مربوط با خداست نيرو نمى‏ گيرند، و حواسّ خود را جمع نمى‏ كنند بلكه سرسرى و بدون حساب و مسؤوليّت و بدون تعهّد زندگى مى‏ نمايند؛ پيوسته در دلشان و آن‌چه در آن است زیاد می‌شود تا به جائی كه گویى هيچ محبوبى و مقصودى غير از نمى‏ پندارند. براى اين افراد است‏.... 🔻@maad_shenasy
🍃سیمای عزرائیل🍃 حضرت ابراهیم(ع) روزی شخصی را دید، از او پرسید: تو کیستی؟ او گفت: هستم. حضرت فرمود: از تو می‌خواهم خودت را به آن صورتی که را قبض روح می‌کنی، به من بنمایانی. به دستور او، حضرت ابراهیم روی خود را برگردانید سپس باز به او نگاه کرد این بار جوانی بسیار زیبا و خوشرو دید، گفت: «اگر ٌ پس از ، پاداشی غیر از این چهره‌ی زیبا نگیرد، همین دیدار برای او کافی است و خوبی برای کارهای نیکش خواهد بود.» سپس حضرت ابراهیم به عزرائیل گفت: «اگر می‌توانی، خودت را در آن چهره‌ای که گمراهان را با آن، قبض روح می‌کنی به من بنمایان» عزرائیل گفت: ای ابراهیم! تو طاقت دیدن آن چهره را نداری. حضرت ابراهیم(ع) خواسته‌اش را تکرار کرد. گفت: روی خود را بگردان، حضرت روی خود را گردانید و سپس به او نگاه کرد، این بار مردی سیاه دید که موهای بدنش راست شده، بوی بسیار بدی دارد و از سوراخ‌های بینی‌اش دود و آتش بیرون می‌آید. حضرت ابراهیم(ع) نتوانست آن چهره را مشاهده کند و بر اثر شدّت وحشت بی‌هوش شد. وقتی ‌که به هوش آمد، را به‌ صورت اول دید، به او فرمود: «ای فرشته‌ی اگر انسان گنه‌کار جز دیدن همین چهره، کیفر دیگری نبیند، همین نگاه برای و او کفایت می‌کند.» ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🔶ظلمت محض و نور محض🔶 آيا عالم پس از هم عالمى است كه در آنجا خوبى و بدى با هم آميخته است؟ 🔹خوبى و بدى، 🔹گناه و تقوى، 🔹نور و ظلمت، 🔹سعادت و شقاوت با يكدگر درآميخته و دوش بدوش هم در حركتند؟ يا آنجا عالمى است كه سعادت و است، و فرح و لذّتِ محض است براى ؛ و ابداً غِلّ و غِشّى نيست و كدورت وجود ندارد، و مصداقِ اين دو آيه شريفه خواهد بود كه‏ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الأنْهر. وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَانًا عَلَى‏ سُرُرٍ مُّتَقَبِلِين. «و بيرون آورديم آنچه از كدورت و غِلّ در سينه بود، و پاك و پاكيزه در بهشت‏ هائى كه آب‌هاى روان در آن جارى است هم‌چون برادر واقعى بر روى تخت‏ها مقابل يكديگر نشسته و به جمال هم نظر می كنند.» و است، و كدورت و غلّ محض، و شقاوت محض براى زيان كاران و و بدكرداران 🔻@maad_shenasy
☘️انسانی که به محبت پیدا نموده و دل بسته است، ☘️این‌ها مانند به او بسته شده اند 🍁و هنگامی که می‌خواهد بمیرد دل خود را به هزاران دوخته شده می‌بیند. 🔻@maad_shenasy
🌱کسی که به دنیا علاقه اش بیشتر باشد 🌱لحظه دل کندن از آنها برایش سخت تر است. 🔻@maad_shenasy
💫مسافر بی‌نهایت💫 به که با خدای خود ربط پیدا کرده و کرده؛ اگر بگويند: در يك ساعت ديگر می ميرى در پاسخ می گويد: الحمد للّه، از اينجا به عالم می‌روم ، و از سراچه محدود به عوالم رخت بر می‌بندم. 🍃روزها حرف من اين است و همه شب سخنم / كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم‏ 🍃از كجا آمده‏ ام، آمدنم بهر چه بود / به كجا می روم آخر ننمائى وطنم‏ 🍃مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك / دو سه روزى قفسى ساخته‏ اند از بدنم‏ 🍃خنك آن روز كه پرواز كنم تا بَرِ دوست / به هواى سر كويش پر و بالى بزنم‏ 🍃من به خود نامدم اين‌جا كه به خود باز روم / آن كه آورده مرا باز بَرَد در وطنم‏ 🔻@maad_shenasy
🌹نگران مباش🌹 🌱مومنی که در ایثار، گذشت، انفاق، اطعام و صیقل زدن نفس امّاره هیچ کوتاهی نکرده است، آن دنیا برایش جای غصّه نيست، خستگى نيست، مرض اعصاب نيست، دغدغه نيست، دشمن نيست، تهديد نيست. آنجا است، جمال مطلق است، تلألؤ نورانيّت موجودات پاك و است، ارواح پاك و انبياء و ائمّه و اولياى خداست. آنجا معدن عظمت و عزّ قدس است، و نور محض و است. 💠لذا مؤمن هيچ ندارد ... 🔻@maad_shenasy
🍃آرزوی لقاء خدا🍃 آرزوى لقاى خدا را دارد، زيرا می بيند نتيجه زحمات عمرش ضايع نشده، و لحظه مرگ كه پا از اين مرحله بيرون گذارد همه در مقابل ديدگانش مهيّا و آماده است. اجر و پاداش، و رضوان، لقاء حضرت محبوب، همه و همه حاضرند؛ ✨آنچه در دنيا براى او مخفى بوده در اينجا آشكارا شده است. 🔻@maad_shenasy
💠آغوش خوشبختی💠 با مرگ، خود را در آغوش و كاميابى از جمال حضرت ازلى می بيند، و در لقاء و وصل دائمی می باشد، لذا همانند شب عروسى و ليله است‏. 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 دوستى داشتم از اهل شيراز به‌نام «حاج مؤمن» بسيار مرد صافى ضمير و روشن دل و با ايمان و تقوى بود، و اين حقير از دعاهاى او و استشفاع از او اميدها دارم. مى‌گفت: خدمت حضرت حجّة بن الحسن العسكرىّ (عجّل الله فرجَه الشّريف) مكرّر رسيده‏ام. از جمله مى‏گفت: يكى از ائمّه جماعت شيراز روزى به من گفت: بيا با هم برويم به زيارت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (عليه السّلام) و يك ماشين دربست اجاره كرد و چند نفر از تجّار همراه او بودند. حركت نموده به شهر قم رسيديم و در آن‌جا يكى دو شب براى زيارت حضرت معصومه (عليها السّلام) توقّف كرديم. و براى من حالات عجيبى پيدا مى‏شد و ادراك بسيارى از حقائق را مى‏نمودم. يك روز عصر در صحن مطهّر آن حضرت به يك شخص بزرگى برخورد كردم و وعده‏هایى به من داد. حركت كرديم به طرف طهران و سپس به طرف مشهد مقدّس. از نيشابور كه گذشتيم ديديم يك مردى به صورت عامى در كنار جادّه به طرف مشهد مي‌رود و با او يك كوله پشتى بود كه با خود داشت. اهل ماشين گفتند اين مرد را سوار كنيم ثواب دارد، ماشين هم جا داشت. ماشين توقّف كرده چند نفر پياده شدند و از جمله آنان من بودم، و آن مرد را به درون ماشين دعوت كرديم. قبول نمى‏كرد، تا بالاخره پس از اصرار زياد حاضر شد سوار شود به شرط آن‌كه کنار من بنشيند و هر چه بگويد من مخالفت نكنم. سوار شد و پهلوى من نشست، و در تمام راه براى من صحبت مي‌كرد و از بسيارى از وقايع خبر مى‏داد و حالات مرا يكايك تا آخر عمر گفت. و من از اندرزهاى او بسيار لذّت می بردم و برخورد به چنين شخصى را از مواهب بزرگ پروردگار و ضيافت حضرت رضا (عليه السّلام) دانستم. تا كم كم رسيديم به قدمگاه و به موضعى كه شاگرد شوفرها از مسافرين «گنبدنما» مي‌گرفتند.‌ همه پياده شديم... 🔖این داستان ادامه دارد... ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 🏷قسمت دوم موقع غذا بود، من خواستم بروم و با رفقای خود كه از شيراز آمده‏ايم و تا بحال سر يك سفره بوديم غذا بخورم. گفت: آنجا مرو! بيا با هم غذا بخوريم. من خجالت كشيدم كه دست از رفقاى شيرازى كه تا بحال مرتبا با آن‌ها غذا می خورديم بردارم و اين باره ترك رفاقت نمايم، ولى چون ملتزم شده بودم كه از حرف‌هاى او سرپيچى نكنم لذا بناچار موافقت نموده، با آن مرد در گوشه‏ اى رفتيم و نشستيم. از خرجين خود دستمالى بيرون آورد، باز كرده گويا نان تازه در آن بود با كشمش سبز كه در آن دستمال بود، شروع به خوردن كرديم و سير شديم؛ بسيار لذّت بخش و گوارا بود. در اينحال گفت: حالا اگر می خواهى به رفقاى خود سرى بزنى و تفقّدى بنمائى عيب ندارد. من برخاستم و به سراغ آن‌ها رفتم و ديدم در كاسه‏ اى كه مشتركاً از آن می خورند خون است و كثافات، و اين‌ها لقمه بر ميدارند و می خورند و دست و دهان آن‌ها نيز آلوده شده و خود اصلا نمی دانند چه می كنند؛ و با چه مزه‏ اى غذا می خورند. هيچ نگفتم، چون مأمور به سكوت در همه احوال بودم. به نزد آن مرد بازگشتم. گفت: بنشين، ديدى رفقايت چه می خوردند؟ تو هم از شيراز تا اينجا غذايت از همين چيزها بود و نمی دانستى؛ غذاى حرام و مشتبه چنين است. از غذاهاى قهوه خانه‏ ها مخور؛ غذاى بازار كراهت دارد. گفتم: إن شاء الله تعالى، پناه می برم به خدا. گفت: حاج مؤمن! وقت مرگ من رسيده، من از اين تپّه می روم‏ بالا و آنجا می ميرم. اين دستمال بسته را بگير، در آن پول است، صرف غسل و كفن و دفن من كن. و هر جا را كه آقاى سيّد هاشم صلاح بداند همانجا دفن كنيد. (آقاى سيّد هاشم همان امام جماعت شيرازى بود كه با او به مشهد آمده بودند.) گفتم: اى واى! تو می خواهى بميرى؟! گفت: ساكت باش! من می ميرم و اين را به كسى مگو. سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ايستاد و سلام عرض كرد و گريه بسيار كرد و گفت: ... 🔖این داستان ادامه دارد... ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌹مومن، آماده برای عروج🌹 🏷قسمت آخر سپس رو به مرقد مطهّر حضرت ايستاد و سلام عرض كرد و گريه بسيار كرد و گفت: تا اينجا به پابوس آمدم ولى سعادت بيش از اين نبود كه به كنار مرقد مطهّرت مشرّف شوم. از تپّه بالا رفت و من حيرت زده و مدهوش بودم، گویى زنجير فكر و اختيار از كفم بيرون رفته بود. به بالاى تپّه رفتم، ديدم به پشت خوابيده و پا رو به قبله دراز كرده و با لبخند جان داده است؛ گویى هزار سال است كه مرده است. از تپّه پائين آمدم و به سراغ حضرت آقا سيّد هاشم و سائر رفقا رفتم و داستان را گفتم. خيلى تأسّف خوردند و از من مؤاخذه كردند چرا به ما نگفتى و از اين وقايع ما را مطّلع ننمودى؟ گفتم: خودش دستور داده بود، و اگر می دانستم كه بعد از مردنش نيز راضى نيست، حالا هم نمی گفتم. راننده ماشين و شاگرد و حضرت آقا و سائر همراهان همه تأسّف خوردند، و همه با هم به بالاى تپّه آمديم و جنازه او را پائين آورده و در داخل ماشين قرار داديم و به سمت مشهد رهسپار شديم. حضرت آقا می فرمود: حقا اين مرد يكى از اولياى خدا بود كه خدا شرف صحبتش را نصيب تو كرد، و بايد جنازه‏ اش به احترام دفن شود. وارد مشهد مقدّس شديم. حضرت آقا يكسره به نزد يكى از علماى آنجا رفت و او را از اين واقعه مطّلع كرد. او با جماعت بسيارى آمدند براى تجهيز و تكفين؛ غسل داده و كفن نموده و بر او نماز خواندند و در گوشه‏ اى از صحن مطهّر دفن كردند، و من مخارج را از دستمال می دادم. چون از دفن فارغ شديم، پول دستمال نيز تمام شد. ✍️حکایت های ناب 🔻@maad_shenasy
🌿محل اختیار🌿 ✨دنيا است. پروردگار متعال، انسان را مختار خلق فرموده و عواطف و نیروی عقل و گرايش‏ هاى مادّى و معنوى عنايت فرموده، 💫تا انسان به اختيار خود اين راه را طىّ كند. 🔻@maad_shenasy
♦️بهره برداری ♦️ 🔸اگر مقصود انسان از زندگى روى زمين، و غلبه بر عقل باشد و حقوق دیگران را پایمال نمايد، نتيجه‏ اش فقط بهره های دنیوی موقّت و زودگذر خواهد بود و بس؛ 🔸و اما اگر روش خود را بر اساس منطق معيّن كرده و پيوسته با آن احساسات خود را معتدل نمود و از آنها به قدر لازم و در جای خود بهره بردارى كند، نتيجه‏ اش نيز در نزد خداوند محفوظ خواهد بود و بر طبق آن پاداش خواهد دید. 🔻@maad_shenasy