@GANJINE313 مباهله.pdf
حجم:
1.25M
🌺بسته ویژه #روز_مباهله
📖 #داستان
(فاتحان بی سپاه)
📌برگرفته شده از کتاب قرآن ششم ابتدایی
❤️ @maadar_khoob
ده داستان بسیار زیبا از زندگی امام حسین.pdf
حجم:
1.42M
📍ده داستان بسیار زیبا از زندگی امام حسین علیه السلام 📍
💠ده داستان زیبا از زندگانی وشهادت امام حسین علیه السلام مناسب دبستان دوره دوم و دبیرستان دوره اول 💠
✅ این داستان ها فصل پنجم کتاب حیات پاکان «داستان هایی از زندگانی معصومان علیهم السلام » نوشته مهدی محدثی می باشد 🔸
#داستان
#ویژه_نامه_محرم
❤️ @maadar_khoob
سوغات شهید مطهری از پاریس.pdf
حجم:
1.1M
💠نام داستان: سوغات شهید مطهری از پاریس💚
✔️از مجموعه داستان های آشنایی با زندگانی امام خمینی☘️
🔹نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
🔸مخاطب: متوسطه اول
❇️تهیه وتنظیم: گروه فرهنگی هدیه آسمان🌈
#داستان
#ویژه_نامه_دهه_فجر
#متوسطه_اول
🧡 @maadar_khoob
5_opt.pdf
حجم:
1.03M
💠دو روش از روشهای تربیت دینی کودکان:
🔹یکی از روش های تربیت دینی فرزندان استفاده از داستان های مربوط به پیشوایان مذهب است که ذکر آن سطح فکر و معرفت کودکان را بالا می برد و 🔹دلبستگی در کودکان ایجاد می کند و باعث می شود که آنها تلاش کنند که همانند آنها باشند. همچنین به همراه #داستان و شرح حال و زندگی اولیای مذهب می توانید معارف و مباحثی را به کودک القاء کنید.
🔹یکی دیگر از روشهای تربیت دینی فرزندان، قرار دادن کودک در جمع مذهبی است.
⬅️ قرار دادن کودک در جو مذهبی مثل #مساجد و محافل، جلسات مذهبی، اجتماعات سالم دینی در #رشد و پرورش دینی آنها بسیار مؤثر است. کودکان از حدود سه سالگی چنین آمادگی را دارند و در ضمن آن به فراگیری آیات و دعا و برنامه ها می پردازند. کودک از همراهی با #پدر برای رفتن به #مسجد خوشحال می شود و به مسائل مذهبی با علاقه گوش می کند. از حدود هشت سالگی دوست دارد عضو سازمان مذهبی شود و به خاطر آن احساس غرور می کند.
#تربیت_فرزند
#تربیت_دینی
🧡 @maadar_khoob
⛴ «کشتی نجات» اثری مناسب برای دغدغهمندانی است که قصد دارند مفاهیم عاشورا را در قالبی جذاب به کودکان ۹ تا ۱۱ سال، منتقل کنند. در این کتاب، دوازده #داستان و #بازی هیجان انگیز برای کودکان طراحی شده است که توسط مربی یا والدین اجرا میشوند.
✅ ویژگیها
1⃣ آشنا کردن کودکان با پیامهای واقعه #عاشورا در قالب داستان و بازی
2⃣ #خلاقیت در طراحی بازیها و جذابیت بالای آنها برای کودکان
3⃣ توجه به اثرات تربیتی همچون تعامل، همفکری، #مسئولیتپذیری و تقویت توان #حل_مسأله در طراحی بازیها
4⃣ قابلیت اجرای بازیها با کمترین امکانات در منازل، کانونها، #مساجد و مدارس
5⃣ توضیحات کامل درباره اهداف تربیتی هر داستان/بازی و شیوه اجرای آنها
#معرفی_کتاب
#تربیت_فرزند
🧡 @maadar_khoob
شیر کوچولو نمیتونه بخوابه
زیر گنبود کبود، یه شیر کوچولو 🦁 بود. شیر کوچولو خیلی خسته شده بود ولی هر کاری میکرد نمیتونست بخوابه.
به خاطر همین رفت پیش دوستش فیل کوچولو🐘 و گفت:
ـ سلام فیل کوچولو.
ـ سلام شیر کوچولو.
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ خب برا اینکه خوابت ببره، باید بری خونتون و سرت رو بذاری روی بالشِت تا خوابت ببره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و بخوابه.
رفت توی اتاقش و سرش رو گذاشت روی بالشتش، از این ور شد، از اون ور شد، ولی هر کاری کرد خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش زرافه کوچولو🦒 و بهش گفت:
ـ سلام زرافه کوچولو.
ـ سلام شیر کوچولو.
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ وقتی میخوای بخوابی، سرت رو میذاری روی بالش تا خوابت ببره؟
ـ بله زرافه کوچولو، این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
ـ خب ببینم، وقتی سرت رو گذاشتی روی بالش، چشاتو بسته بودی؟
ـ نه.
ـ خب اگه میخوای خوابت ببره باید چشاتو ببندی تا خوابت ببره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم ازش خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده تا خوابش ببره.
این کار رو کرد، ولی هر چی این ور شد و اون ور شد، خوابش نبرد.
از جاش بلند شد و رفت پیش دوستش خرسی کوچولو و گفت:
ـ سلام خرسی کوچولو🐻
ـ سلام شیر کوچولو.
ـ من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ بله دوست خوبم، ببینم برا اینکه خوابت ببره، سرت رو گذاشتی روی بالش؟
ـ بله گذاشتم.
ـ خب چشات رو هم بستی؟
ـ بله بستم. ولی هر کاری کردم خوابم نبرد.
ـ خب بگو ببینم، وقتی چشات رو بستی به خواب فکر کردی؟
ـ نه، چه جوری باید به خواب فکر کنم؟
ـ این کار خیلی راحته، کافیه که به این فکر کنی که الان داره خوابت میبره و همه دوستات هم الان خوابیدند. اینطوری خیلی زودتر خوابت میبره.
شیر کوچولو از دوستش تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون تا سرش رو بذاره روی بالش و چشاش رو ببنده و به خواب فکر کنه تا خوابش ببره.
این کار رو کرد، هی این ور شد و اون ور شد، ولی خوابش نبرد.
به خاطر همین از جاش پا شد و رفت پیش دوستش ببر کوچولو 🐅 و بهش گفت:
ـ سلام ببر کوچولو.
ـ سلام شیر کوچولو. عههه! چی شده، چرا اینقدر چشات قرمز شده؟
ـ آخه من خیلی خوابم میاد، الان هم وقت خوابه، ولی هر کاری میکنم نمیتونم بخوابم، میتونی بهم یاد بدی چه جوری باید بخوابم؟
ـ بله، خب این کار، خیلی راحته. باید سرت رو بذاری روی بالش.
ـ من این کار رو کردم ولی خوابم نبرد.
ـ خب چشات رو بسته بودی؟
ـ بله بسته بودم.
ـ به خواب فکر کردی؟
ـ بله، فقط به خواب فکر کردم و هی این ور شدم و اون ور شدم، ولی خوابم نبرد.
ـ آهان! حالا فهمیدم چرا خوابت نمیبره، آخه وقتی میخوای بخوابی، باید سرت رو بذاری روی بالش و چشات رو ببندی و به خواب فکر کنی و از جات تکون نخوری، اینطوری خیلی زود خوابت میبره. اگر هم از مامانت خواهش کنی که برات یه قصه و یه لالایی خوشگل بخونه، خیلی زودتر خوابت میبره.
شیر کوچولو خیلی خوشحال شده بود، آخه فهمید مشکل کارش از کجا بود و چرا خوابش نمیبرد، آخه اون هی تکون میخورد و از جاش بلند میشد، به خاطر همین بود که خوابش نمیبرد. از دوستش خیلی تشکر کرد و بعد هم خداحافظی کرد و رفت خونشون و برا مامانش همه ماجرا رو تعریف کرد. بعد هم به مامانش گفت:
ـ مامان جونم! من دارم میرم توی اتاقم تا سرم رو بذارم روی بالشم و چشام رو ببندم و به خواب فکر کنم و تکون نخورم تا خوابم ببرم. میشه ازتون خواهش کنم که برام یه قصه و لالایی بخونی تا زودتر خوابم ببره؟
ـ بله! شیر کوچولوی ناز من! حتما این کار رو میکنم.
بعد هم شیر کوچولو رفت توی اتاقش، سرش رو گذاشت روی بالشش و چشاش رو بست و به خواب فکر کرد، به اینکه الان خوابش میبره، به اینکه الان دوستاش همه خوابن و سرشون رو گذاشتن روی بالششون و چشاشون رو هم بستند . شیر کوچولو تکون نخورد و از جاش بلند نشد و مامانش هم براش قصه شیرکوچولو رو تعریف کرد و بعد گفت:
لالا لالا گل…..
ادامه ماجرا میشه همون لالایی و یا زمزمههایی که بچهها بهشون عادت دارند تا باهاشون زودتر خوابشون ببره.
#داستان #قصه
🧡 @maadar_khoob
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان حضرت زینب سلام الله علیها
#داستان
🧡 @maadar_khoob
#داستان
🌼جبران مهربانی
روزی امام حسن مجتبی و برادرش حسین علیهما السلام به همراهی شوهر خواهرشان - عبدالله بن جعفر - به قصد مکه و انجام مراسم حج از شهر مدینه خارج شدند.
در مسیر راه ، آذوقه خوراکی آن ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادری نزدیک شدند. پیرزنی را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه ایم، آیا نوشیدنی داری ؟
پیرزن عرضه داشت : بلی، بعد از آن هر سه نفر از مرکب های خود پیاده شدند و پیرزن بزی را که جلوی سیاه چادر خود بسته بود به میهمانان نشان داد و گفت : خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
میهمانان گفتند: آیا خوراکی داری که ما را از گرسنگی نجات دهی ؟
پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم یکی از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم و آن را میل کنید. لذا یکی از آن سه نفر گوسفند را ذبح و پوست آن را کند و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد و او هم آن را طبخ نمود و جلوی میهمانان عزیز نهاد و آن ها تناول نمودند.
و هنگامی که خواستند خداحافظی نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم و اکنون قصد مکه داریم، چنانچه از این مسیر بازگشتیم ، حتما جبران لطف تو را خواهیم کرد.
پس از رفتن میهمانان ناخوانده، شوهر پیرزن آمد و چون از جریان آگاه شد همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانی که نمی شناختی ، پذیرائی کردی و این جریان گذشت تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند و به شهر مدینه رفتند. پیرزن از کوچه بنی هاشم حرکت می کرد. امام حسن مجتبى عليه السلام جلوی خانه اش روی سکویی نشسته بود. پیرزن را شناخت،حضرت مجتبی علیه السلام فورا شخصی را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتی پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا من را میشناسی ؟ عرضه داشت خير
امام عليه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم و تو به ما خدمت کردی و ما را از گرسنگی و تشنگی نجات دادی .
پیرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فدای تو باد من به جهت خوشنودی خدا به شما خدمت کردم و چیزی نداشتم.
حضرت دستور داد تا تعدادی گوسفند و يك هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین عليه السلام - و شوهر خواهرش - عبدالله - معرفی نمود و آنها هم به همان مقدار به پیرزن كمك نمودند.
🦋🌼🌸🦋
🧡 @maadar_khoob
بازی “بادبان امن”
مفهوم: احساس در امان بودن با وجود طوفان بیرونی
روش اجرا:
به فرزندتان بگویید:
«بیا یک قایق بکشیم. این قایق وسط دریاست. بعضی وقتا دریا آرومه، بعضی وقتا موج میاد…
ولی این قایق یه بادبان خاص داره بادبان امن.
تا وقتی این بادبان بالاست، قایق هیچ وقت غرق نمیشه.»
بادبان را با هم بکشید و اسم خودتان را روی آن بنویسید: مامان، بابا، یا مراقب اصلی.
بگویید:
«ما همیشه اینجاییم. حتی اگه موجها بیان، تو تنها نیستی.»
#داستان
#بازی
🧡 @maadar_khoob