😭#روضه_خودمانی...
خانهام غرق هیاهوست خدا رحم کند
موقع شستن بانوست خدا رحم کند
پای این مُغتَسل از گریه زمین میافتم
علتش لرزش زانوست خدا رحم کند
باز کردم گره از روسریاش بعد سه ماه
یعنی این صورت بانوست؟! خدا رحم کند
نکند خورده به دیوار که اینقدر خراش
روی پیشانی و ابروست خدا رحم کند
حق ندارم که سرم را بزنم بر دیوار؟!
این همه زخم به بازوست خدا رحم کند
روی دستش چقدر از اثر ضرب غلاف
ورم از شکل النگوست خدا رحم کند
باز هم آب بریز آب که خونابه هنوز
جاری از سینهی بانوست خدا رحم کند
ترس دارم که تکانش دهم اما چه کنم
وقت گرداندن پهلوست خدا رحم کند
گریه و نوحهی بی مادری چهار یتیم
خانهام غرق هیاهوست خدا رحم کند
#فاطمیه
@maadshenasii
#گریهکردمکهفقطزخـمتنشخوبشود
#گیرمایناشکبهدردصفمحـشرنخورد
هر که از لجّه ی غم جرعه مکرّر نخورد
روز محشر قدحی از مِی کوثر نخورد
پدرم گفت به من ، مثل حسین بن علی
هیچ شاهِ دگری غصّه ی نوکر نخورد
چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای
هیزم است آنچه به دردِ تنِ منبر نخورد
بشکند دستم اگر گوش من این را شنود
” پای مرکب به تنش وا شد ” و بر سر نخورد
گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد
شدنی نیست که بی یار شود خون خدا
به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد
اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی :
کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد
به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد
تا سه شعبه به پدر ، سنگ به مادر نخورد
#شب_جمعه
#روضه_خودمانی
@maadshenasii
#گریهکردمکهفقطزخـمتنشخوبشود
#گیرمایناشکبهدردصفمحـشرنخورد
هر که از لجّه ی غم جرعه مکرّر نخورد
روز محشر قدحی از مِی کوثر نخورد
پدرم گفت به من ، مثل حسین بن علی
هیچ شاهِ دگری غصّه ی نوکر نخورد
چوب هم باشی و وقفش نشوی باخته ای
هیزم است آنچه به دردِ تنِ منبر نخورد
بشکند دستم اگر گوش من این را شنود
” پای مرکب به تنش وا شد ” و بر سر نخورد
گریه کردم که فقط زخم تنش خوب شود
گیرم این اشک به درد صف محشر نخورد
شدنی نیست که بی یار شود خون خدا
به غرور نوه ی شیر خدا بر نخورد
اول روضه ی شش ماهه به خود گفت کسی :
کاش این مرتبه آن تیر به اصغر نخورد
به روی دست و به سر نیزه رسالت دارد
تا سه شعبه به پدر ، سنگ به مادر نخورد
#محرم
#روضه_خودمانی
@maadshenasii
از غصه ی این فاصله بگذار نگویم
از غربت این قافله بگذار نگویم
از شمر نگو تو، به تلافیش پدر جان
از چشم بد حرمله بگذار نگویم
از قصه ی این صورت زخمی که نگفتی
از قصه ی این آبله بگذار نگویم
من پیر شدم جان تو آن دم که به پا شد
دور سر تو هلهله... بگذار نگویم
افتاد به بازارِ غلامان و کنیزان
روزی گذر قافله... بگذار نگویم
از بابت این درد سرِ معجر پاره
دارم ز عمویم گله... بگذار نگویم
بابا صدقه هیچ ولی خاری و دشنام
دادند به این عائله... بگذار نگویم
هر گاه سرت خورد زمین عمه زمین خورد
دق کرد از این قائله... بگذار نگویم
#روضه_خودمانی
#محرم
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آنکه خودی نشان بدهم
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
عمو سپاه حسن می رسد به یاری تو
من آمدم که حسن را نشانتان بدهم
عمو شلوغی گودال بیش از اندازه است
خدا کند بتوانم نجاتتان بدهم
سپر برای تو با سینه می شوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم
مگر که زنده نباشم که در دل گودال
اجازهء زدنت را به کوفیان بدهم
من آمدم که شوم حائل تو با عمه
مباد فرصت دیدن به عمه جان بدهم
عمو ببین شده دستم ز پوست آویزان
جدا شود چو علمدار اگر تکان بدهم
کسی ندیده به گودال آنچه من دیدم
عمو خدا نکند من ز دستتان بدهم
صدای مرکب و نعل جدید می آید
عمو چگونه خبر را به استخوان بدهم
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینۀ مولای خویش جان بدهم
عزیز فاطمه انگشتر تو را ای کاش
بگیرم و خودم آن را به ساربان بدهم
برای آنکه جسارت به پیکرت نشود
خودم لباس تنت را به این و آن بدهم..
#روضه_خودمانی
بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده
وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده
چاره ای كن كه نمانند به رویِ دستم
عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده
گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه
تا كه گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده
كار، كارِ نظرِ شومِ حرامی ها بود
اگر این لاله ی انگشت نما افتاده
به دلم ماند عمو نَه، كه بگویی بابا
لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟
خیز شاید كمكِ لرزش پایم باشی
كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده
شده دشوار تماشای تو از سمت حرم
چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده
دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم
بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟
قد كشیدی كمی از پا و كمی از سینه
بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده
هركجا تاخته اسبی كمی از تو رفته
لخته خونت همه جا در همه جا افتاده
كاكُلَت كنده شد و حرمله در مُشتَش برد
اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده
میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را
چند عضوی ز تو ای وای كجا افتاده؟
شیشه یِ عمرِ من آرام نفس كِش بدجور
استخوان هایِ شكسته به صدا افتاده
ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده ای
در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده
#قاسمبنالحسنعلیهالسلام
#روضه_خودمانی
گر نخیزی تو زجا ، کار ِحسین سخت تر است
نگران حرمم ، آبرویم در خطر است
قامتِ خم شده را هر که ببیند گوید:
بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ، بگو
مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است
#حضرت_عباس علیه السلام
#روضه_خودمانی
😭
بسته راه چاره ، دید و گریه کرد
طفل بی گهواره، دید و گریه کرد
دختر آواره دید و گریه کرد
روسریِ پاره دید و گریه کرد
او چهل سال است کارش گریه است
این چهل سال افتخارش گریه است
دست بسته، از زنان شرمنده شد
از تمامِ کاروان شرمنده شد
بیشتر از دختران شرمنده شد
مجلس می، آنچنان شرمنده شد
در میان راه، تنها مرد بود
بین یک جمعیتی نامرد بود
از غمِ ویرانه رفتن اشک ریخت
پایکوبی کرد دشمن، اشک ریخت
لحظه معجر گرفتن اشک ریخت
مرد ها دنبال یک زن…اشک ریخت
هم زیارتنامه اش آتش گرفت
هم سر و عمامه اش آتش گرفت
(آیا)باورش میشد که غم پیرش کند؟
خواهرش را زجر زنجیرش کند
زادهء مرجانه تکفیرش کند
حرمله اینقدر تحقیرش کند
نا نجیبِ پست با یک مشک آب
پرسه میزد پیش چشمان رباب
کوچه های شام خیلی سخت بود
سنگهای بام خیلی سخت بود
طعنه و دشنام خیلی سخت بود
جام و بزم عام خیلی سخت بود
حرفهای تند و تیزی می شنید
واژه ای مثل کنیزی می شنید
خنده های شمر یادش مانده است
ماجرای شمر یادش مانده است
چکمه های شمر یادش مانده است
جای پای شمر یادش مانده است
کندی خنجر عذابش میدهد
ضربه آخر عذابش میدهد
آمد و بال و پرش را جمع کرد
دست بی انگشترش را جمع کرد
با حصیری پیکرش را جمع کرد
روی دستش حنجرش را جمع کرد
صورتِ خود را به روی خاک زد
یادِ عریانی گریبان چاک زد
#روضه_خودمانی
@maadshenasii
#روضه_خودمانی😭
بابا سلام گوشه ی ویران خوش آمدی
در محفلِ غریبِ یتیمان خوش آمدی
بابا سلام پس تو چرا دیر آمدی
حالا که شد سه سالهٔ تو پیر، آمدی
اول بیا تو رنگ تنم را نگاه کن
این پاره پاره پیرهنم را نگاه کن
قدری بکش تو ناز من نازدانه را
تا سر کنم حدیث شب و تازیانه را
قلبم ز دست فاصله ها تیر می کشد
پایم ز درد آبله ها تیر می کشد
با عمه پا به پای اسیران دویده ام
دنبال قافله به بیابان دویده ام
بر دامنم گذاشته عمه سر تو را
شد نوبتم که بوسه زنم حنجر تو را
چون صورت تو صورت من زخم خورده است
اصلا تمام قامتِ من زخم خورده است
چشم انتظار دخترِ تو، شهرِ شام بود
دیدم که سنگ دست زنان روی بام بود
در زیر خاک و آتش شان سوخت گیسویم
یکباره گُر گرفت و بر افروخت گیسویم
بابا نگو به عمه ... سرم درد می کند
با او نگو ولی ... کمرم درد می کند
من زینب تواَم به خدا زیور توام
خیلی شبیه مادر غم پرور توام
آبم مکن مپرس ز احوال موی من
بگذر ... چرا نیامده با تو عموی من؟
ای از سفر رسیده ز رنج سفر بگو
از روی نیزه رفتن و از چوب تر بگو
خون میچکد هنوز چرا از روی لبت
ای دخترت فدای رُخ نا مرتبت
در مجلسی که حرمتِ طفلانِ تو شکست
میدیدمت ز گوشه ای دندانِ تو شکست
دیدم چگونه بر سر تو، چوب می زدند
در پیش چشمِ خواهرِ تو، چوب می زدند
انگار روی چشم من آب مذاب ریخت
وقتی به طشت روی سر تو شراب ریخت
#شهادت_حضرت_رقیه