eitaa logo
معادشناسی
2.3هزار دنبال‌کننده
794 عکس
201 ویدیو
28 فایل
شرح مختصر بر کتاب شریف معادشناسی مرحوم علامه آیت الله حسینی طهرانی قدس سره ✍صوت جلسات معادشناسی به مرور در کانال بارگزاری میشود.(حدود۱۰۰جلسه)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جذاب 🔺شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پيرمرد سنّى🔺 "قسمت اول" (علامه طباطبایی به علامه حسینی طهرانی رضوان الله تعالی علیهما) فرمودند: 🔹در كربلا واعظى بودبه نام سيّد جواد از اهل كربلا و لذا او را سيّد جواد كربلائى مى‌گفتند. او ساكن 🕌كربلا بود ولى در اَيّام محرّم و عزا ميرفت در اطراف، در نواحى و قصبات(روستاهای) دور دست تبليغ ميكرد، نماز جماعت ميخواند،روضه ميخواند و مسأله ميگفت و سپس به كربلا مراجعت مينمود. 🔸يك مرتبه گذرش افتاد به قصبه‌(روستایی) كه همۀ آنها سنّى مذهب بودند، و در آنجا برخورد كرد با پيرمردى محاسن سفيد و نورانى،و چون ديد سنّى است، از درِ صحبت و مذاكره وارد شد، ديد الآن نمى‌تواند تشيّع را به او بفهماند؛ چون اين مردِ ساده لوح و پاك دل چنان قلبش از محبّت افرادى كه غصبِ مقام خلافت را نمودند سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائۀ مطلب نتيجۀ معكوس داشته باشد. 👌تا در يك روز كه با آن پيرمرد تكلّم مينمود از او پرسيد:شيخ شما كيست‌؟ (شيخ در نزد مردمِ عادىِ عرب،بزرگ و رئيس قبيله را گويند) و سيّد جواد ميخواست با اين سؤال كم كم راه مذاكره را با او باز كند تا بتدريج ايمان در دل او پيدا شده و او را شيعه نمايد. 🔸پيرمرد در پاسخ گفت: شيخ ما يك مرد قدرتمندى است كه چندين خان ضيافت دارد،چقدر گوسفند دارد،چقدر شتر دارد،چهار هزار نفر تيرانداز دارد،چقدر عشيره و قبيله دارد. سيّد جواد گفت:بَه بَه از شيخ شما چقدر مردِ متمكّن و قدرتمندى است ! بعد از اين مذاكرات پيرمرد رو كرد به سيّد جواد و گفت: شیخِ شما کیست؟ ✍این داستان ادامه دارد... @maadshenasii
ادامه (شفاعت امیرالمومنین از پیرمرد سنّی) "قسمت دوم" (سیدجواد)گفت: شيخِ ما يك آقائى است كه هر كس هر حاجتى داشته باشد بر آورده ميكند؛ اگر در مشرقِ عالَم باشى و او در مغرب عالم، و يا در مغرب عالم باشى و او در مشرق عالم، اگر گرفتارى و پريشانى براى تو پيش آيد، اسم او را ببرى و او را صدا كنى،فوراً به سراغ تو مى‌آيد و رفع مشكل از تو ميكند. ‼️پيرمرد گفت:بَه بَه عجب شيخى است😃! شيخ خوب است اين‌طور باشد،اسمش چيست‌؟ سيّد جواد گفت:شيخ علىّ‌. 🔹 ديگر در اين باره سخنى به ميان نرفت، مجلس متفرّق شد و از هم جدا شدند و سيّد جواد هم به كربلا آمد. امّا آن پيرمرد از شيخ علىّ‌ خيلى خوشش آمده بود و بسيار در انديشۀ او بود. 🔺تا پس از مدّت زمانى كه سيّد جواد به آن قريه(روستا) آمد،با عشق و علاقۀ فراوانى كه مذاكره را به پايان برساند و شيخ را شيعه كند، و با خود مى‌گفت: ما در آن روز سنگِ‌ زيربنا را گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى‌كنيم. 👌ما در آن روز نامى از شيخ علىّ‌ برديم و امروز شيخ علىّ‌ را معرّفى مى‌كنيم و پيرمرد روشندل را به مقام مقدّس ولايت أمير المؤمنين عليه السّلام رهبرى مى‌نمائيم. چون وارد قريه شد و از آن پيرمرد پرسش كرد،گفتند:از دار دنيا رفته است. 😔خيلى متأثّر شد،با خود گفت:عجب پيرمردى ! ما به او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آشنا كنيم. حيف،از دنيا رفت بدون ولايت، ما ميخواستيم كارى انجام دهيم و پيرمرد را دستگيرى كنيم،چون معلوم بود كه اهلِ عِناد و دشمنى نيست، إلقاءات و تبليغات سوء،پيرمرد را از گرايش به ولايت محروم نموده است. بسيار فوت او در من اثر كرد و به شدّت متأثّر شدم. به ديدن فرزندانش رفتم و به آنها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا سر قبر او بَريد. ✍ادامه دارد... @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه (شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پیرمرد سنّی) "قسمت سوم" 🔹فرزندانش مرا بر سر تُربت او بردند و گفتم: خدايا ما در اين پيرمرد اُميد داشتيم چرا او را از دنيا بردى‌؟ خيلى به آستانۀ تشيّع نزديك بود،افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت.😞 از سر تربتِ پيرمرد بازگشتيم و با فرزندان به منزل پيرمرد آمديم. من شب را در همانجا استراحت كردم؛چون 🛌خوابيدم، در عالم رؤيا ديدم دَرى است وارد شدم، ديدم دالان طويلى است و در يكطرف اين دالان نيمكتى است بلند، و در روى آن دو نفر نشسته‌اند و آن پيرمرد سنّى نيز در مقابل آنهاست. 🔸پس از ورود، سلام كردم و احوالپرسى كردم،ديدم در انتهاى دالان درى است شيشه‌اى و از پشت آن باغى بزرگ ديده ميشد. ❓من از پيرمرد پرسيدم:اينجا كجاست‌؟گفت:اينجا عالَمِ قبرِ من است،عالم برزخ من است و اين باغى كه در انتهاى دالان است متعلّق به من و قيامت من است. گفتم:چرا در آن باغ نرفتى‌؟ گفت:هنوز موقعش نرسيده است؛ اوّل بايد اين دالان طىّ‌ شود و سپس در آن باغ رفت. ❓گفتم:چرا طىّ‌ نمى‌كنى و نميروى‌؟ گفت:اين دو نفر معلّم من هستند.اين دو،دو فرشتۀ آسمانيند آمده‌اند مرا تعليمِ ولايت كنند، وقتى ولايتم كامل شد ميروم؛ آقا سيّد جواد! گفتى و نگفتى(يعنى گفتى كه شيخِ ما كه اگر از مشرق يا مغرب عالم او را صدا زنند جواب ميدهد و به فرياد ميرسد اسمَش شيخ علىّ‌ است؛امّا نگفتى اين شيخ علىّ‌، علىّ‌ ابن أبى طالب است.)بخدا قسم همين كه صدا زدم:شيخ علىّ‌ بفريادم رس،همينجا حاضر شد. گفتم:داستان چيست‌؟ گفت:چون من از دنيا رفتم مرا آوردند در قبر گذاردند😱 و نكير و منكر به سراغ من آمدند و از من سؤال كردند: مَنْ‌ رَبُّكَ‌ وَ مَنْ‌ نَبيُّكَ‌ وَ مَنْ‌ إمامُكَ‌؟ من دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم. ✍این داستان ادامه دارد... @maadshenasii
خلاصه معادشناسی جلد۱_1.mp3
30.09M
شرح مختصر کتاب... «جلسه نهم » (حجت الاسلام بی پروا) ______________________________ 🗒 خلاصه ای از مطالب گفته شده در جلداول معادشناسی... 🔹 به تصویر کشیدن حالِ عدّه ای از دوزخیان توسط خداوند در قرآن... 🔹 استفاده از فرصتهای ناب زندگی... 🔹 مؤمن باید نسبت به عُمر خود بخیل باشد. 🔹 نصیحت شنیدنی و جالب امیرالمؤمنین به فرزندشان علیهماالسلام 🔹 حال امیرالمؤمنین علیه‌السلام در تشییع جنازه... 🔹 ره آسمان درون است پَرِعشق را بجُنبان... 📌 اشاره‌ای به اهمّ مطالب بیان شده در هشت جلسه گذشته ... @maadshenasii
قسمتِ آخر (شفاعت امیرالمومنین علیه السلام از پیرمرد سنّی) و هرچه میخواستم پاسخ دهم به زبانم چيزى نمى‌آمد😟، با آنكه من اهل اسلامم، هر چه خواستم خداى خود را بگويم و پيغمبر خود را بگويم به زبانم جارى نمى‌شد😩. نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و مرا در حيطۀ غلبه و سيطرۀ خود درآورده و عذاب كنند، من بيچاره شدم، بيچاره به تمام معنى،😰 و ديدم هيچ راه گريز و فرارى نيست؛گرفتار شده‌ام. ❗️ناگهان به ذهنم آمد كه تو گفتى:ما يك شيخى داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق عالم باشد يا در مغرب آن،فوراً حاضر ميشود و رفع گرفتارى از او ميكند. من صدا زدم:اى شيخ علىّ‌ به فريادم رس !😭 فوراً علىّ‌ بن أبى طالب أمير المؤمنين عليه السّلام حاضر شدند اينجا، و به آن دو نكير و منكر گفتند: دست از اين مرد برداريد، معاند نيست، او از دشمنان ما نيست،اينطور تربيت شده،عقائدش كامل نيست چون سعه (ظرفیت) نداشته است. حضرت آن دو ملك را ردّ كردند و دستور دادند دو فرشتۀ ديگر بيايند و عقائد مرا كامل كنند، اين دو نفرى كه روى نيمكت نشسته‌اند دو فرشته‌اى هستند كه به اَمرِ آن حضرت آمده‌اند و مرا تعليم عقائد مى‌كنند. 🔹وقتى عقائد من صحيح شد من اجازه دارم اين دالان را طىّ‌ كنم و از آن وارد آن باغ گردم. (علامه طهرانی در ادامه کتاب میفرماید): اين خواب كه جهاتى را از دستگيرى و عفو از مستضعفين و تكامل برزخى و جهات بسيار ديگر را ميرساند، دلالت بر سؤال از عقائد در عالم قبر نيز دارد. اين خواب،نظير خواب‌هاى ديگرى كه ما در اين مباحث بيان مى‌كنيم، از وقايع مسلّمُ‌ الوقوع همين عصر ماست. ✍در این داستان نکات بسیار دقیق وظریفی می باشد که در صوتها به آن اشاره شده است. @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️خودِت کمک کن تا هوای تو را داشته باشیم... 🎙بیانات مدظله العالی @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺فرار از دستِ عزرائیل🔺 گويند روزى مردى وحشت زده😨 خدمتِ حضرت سليمان علیه السّلام رسيد. 🔹حضرت سليمان ديد از شدّت ترس رويش زرد و لبانش كبود گشته، سؤال كرد: اى مرد مؤمن! چرا چنين شدى؟ سبب ترس تو چيست؟ 🔸مرد گفت: عزرائيل بر من از روى كينه و غضب نظرى كرده و مرا چنانكه می بينى دچار دهشت ساخته است. ⁉️حضرت سليمان فرمود: حالا بگو حاجتت چيست؟ عرض كرد: يا نبىّ الله! باد در فرمان شماست؛ به او امر فرمائيد مرا از اينجا به هندوستان ببرد، شايد در آنجا از چنگ عزرائيل رهائى يابم! ☁️حضرت سليمان به باد امر فرمود تا او را شتابان به سمت كشور هندوستان ببرد. ادامه...👇👇
... روز ديگر كه حضرت سليمان در مجلس ملاقات نشست و عزرائيل براى ديدار آمده بود گفت: اى عزرائيل براى چه سببى در بنده مؤمن از روى كينه و غضب نظر كردى تا آن مرد مسكين، وحشت زده، دست از خانه و لانه خود كشيده و به ديار غربت فرارى شد؟ عزرائيل عرض كرد: من از روى غضب به او نگاه نكردم؛ او چنين گمان بدى درباره من برد. 🌱داستان از اين قرار است كه : خداوند به من امر فرمود تا در فلان ساعت جان او را در هندوستان قبض كنم. قريب به آن ساعت او را اينجا يافتم، و در يك دنيا از تعجّب و شگفت فرو رفتم😳 و حيران و سرگردان شدم؛ او از اين حالت حيرت من ترسيد و چنين فهميد كه من بر او نظر سوئى دارم در حاليكه چنين نبود، اضطراب از ناحيه خود من بود. بارى با خود می گفتم اگر او صد بال هم داشته باشد در اين زمان كوتاه نمی تواند به هندوستان برود، من چگونه اين مأموريّت خدا را انجام دهم؟ با خود گفتم من به سراغ مأموريّت خود می روم، بر عهده من چيز دگرى نيست. 👌 به امر حقّ به هندوستان رفتم ناگهان آن مرد را درآنجا يافتم و جانش را قبض كردم‏ ! 💬توضیحِ اَسرارِ این داستان و جوابِ چندین سوالِ دیگر در صوت جلسه سوم بیان شده است. @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مکاشفه مرحوم محدّث قمی در وادی السلام) روزی در وادی السلام نجف اشرف برای زیارت اهل قبور، و اَرواح مومنین رفته بودم. در این میان از ناحیه دور نسبت به جایی که من بودم ناگهان صدای شتری که میخواهند او را داغ کنند، بلند شد وصیحه میکشید و ناله میکرد؛😱 بطوری که گویی تمام زمین وادی السلام از صدای نعره او متزلزل و مُرتعش بود. 🔹من با سرعت برای استخلاص(نجات) آن شتر بدان سمت رفتم. چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ای را برای دفن آورده اند و این نعره از این جنازه بلند است؛ و آن افرادی که متصدی دفن او بودند اَبداََ اطلاعی نداشته و با کمال خونسردی و آرامش مشغول کارِخود بودند. ✍مرحوم علامه حسینی طهرانی مینویسند: مسلماََ این مرد متعدّی و ظالمی بوده است که در اولین وهله از ارتحال به چنین عقوبتی دچار شده، یعنی قبل از دفن وعذاب قبر، از دیدن صُوَر برزخیه، وحشتناک گردیده و فریاد برآورده است. 💬توضیحی درباره این داستان در صوتِ جلسه پنجم بیان شده است. @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️یقظه، اولین قدم در راه خداست... بلندشو تو حِیفی... (حجت الاسلام بی پروا) @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺درخواست شفاعت از آیت الله سیدجمال الدین گلپایگانی🔺 🔹یک روز هوا گرم بود، رفتم به وادی السلام نجف اَشرف برای فاتحه اهل قبور و اَرواح مومنین. چون هوابسیار گرم بود🌕 رفتم در زیر طاقی که بر سر دیوار روی قبری زده بودند نشستم. عمامه را برداشتم و عبا را کنار زدم که قدری استراحت نموده و برگردم. در این حال دیدم جماعتی از مُردگان با لباس های پاره و مُندرس و وضعی بسیار کثیف به سوی من آمدند و از من طلب شفاعت میکردند؛ که وضع ما😞 بَد است، تو از خدا بخواه ما را عفو کند. من به ایشان پرخاش کردم و گفتم: هرچه در دنیا به شما گفتند گوش نکردید و حالا که کار از کار گذشته طلب عفو میکنید❓ بروید ای متکبّران❗️ ایشان می فرمودند: این مُردگان شُیوخی(از رُئسای قبائل عرب) بودند که در دنیا متکبرانه زندگی می نمودند، و قبورشان در اطراف همان قبری بود که من بر روی آن نشسته بودم. 💬چرا آقا سیدجمال الدین از این دسته از افراد شفاعت نکردند و اصلا چرا این مردگان سراغ ایشان آمده بودند و جواب سوالات دیگر، در صوت جلسات بیان شده است. @maadshenasii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
راه درمان_افسردگی.mp3
34.06M
حتما ✅راه درمان افسردگی از منظر قرآن و روایات✅ "قسمت اول" 🔹حسّ تنهایی، اولین قدم در راه افسردگی... 🔹گاهی احساس میکنم کسی در این عالم من را دوست ندارد... ⁉️چگونه به آرامش حقیقی برسم؟ ⁉️ریشه تمام غم وغصه های عالم را چگونه ریشه کن کنیم؟ ⁉️چرا ما از زندگی لذت نمیبریم؟ 🔹راه درمان افسردگی در کلام امام رضا علیه السلام 🔹با این راهکار تو اگر غرق مصیبت هم باشی، خوشبخت ترینی.. 😔در این عالم کسی مظلوم تر از خودِ ما نیست @maadshenasii
هدایت شده از نورمجرّد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 بهترین شهادت 🤲 خدایا مرا پاکیزه بپذیر! 💠 حضرت آیت الله حسینی طهرانی (مد ظله العالی) 🆔 @Nooremojarrad_com