هو الشافی
غمی از صبح زبانم را به لکنت انداخته. کلمات را در مغز و جانم حبس کرده. هرچه میکوشم حتی شرحه شرحه هم میل به جاری شدن ندارند. کلمات خفهخون گرفتهاند، از این خفقان چمباده زده در سینهام. ریتم بهم خورده ضربان قلبم، میل به سکون ندارد.
پاییز دلربایم متفاوت شروع شد.
اول مهری که از کودکی میل بلعیده شدنش را داشتم. طعم باقلوایش مبدل به بادامی تلخ شد. که مجبور به جویدن و قورت دادن بودم.
فصلی که تمام مهماتم را در خود جای داده. از شروع بودنم، تا گسترش وجودیام. از چشیدن طعم ناب دوپاره شدنم، تا از دستدادن ریشه وجودیام.
محبوبی که همیشه مرهون الطاف و مهربانی بینظیرش بودهام. مگر سال قبل که نامهربان شده بود.
امروز نیز تمام وجودم را ترساند. ترس استمرار نامهربانیاش.
ولی به لطف خدای خالق مهر، دست پر مهرش چونان همیشه بر قلبم نهاده شد. و مهربانی همیشگیاش استمرار یافت.
#الحمداللهربالعالمین
#دلبرک
@maahjor