مهجور 🏴
هو الشافی غمی از صبح زبانم را به لکنت انداخته. کلمات را در مغز و جانم حبس کرده. هرچه میکوشم حتی شر
هو المنتقم
«غمی از صبح زبانم را به لکنت انداخته. کلمات را در مغز و جانم حبس کرده. هرچه میکوشم حتی شرحه شرحه هم میل به جاری شدن ندارند. کلمات خفهخون گرفتهاند، از این خفقان چمباده زده در سینهام. ریتم بهم خورده ضربان قلبم، میل به سکون ندارد.»
دخترم، این مطلع متنی بود که روزی که برای جراحی دندان بیهوش و بیرمق روی تخت بیمارستان بودی نوشتم....
این روزها هزار بار آن تصاویر و حالم جلوی چشمم میآید. من پر از تشویش بودم فقط چون تو را بیهوش و بیرمق دیدم. با اینکه میدانستم پس این بیهوشی، هوشیاری است. سلامتی است. بدست آوردن است. دیدن بیحالی و بیهوشیات مرا به استغاثه انداخت. حتی تصور بیجان بودنت مرا میکشد. نابود میکند.
نمیدانم چه میکشد مادری که نعش طفلش را در بغل دارد؟! به یقین او مرده است و فقط نفس هست که دست نکشیده از تن بیجانش.
من اینجا فرومیپاشم از تصویر کودکی که غرق خون است. کودکی که نفس ندارد، جان ندارد. و کسی کنار نعش بیجانش « حسبناالله و نعم الوکیل» میخواند.
کلمات خفهخون گرفتهاند، از این خفقان چمباده زده در سینهام. ریتم بهم خورده ضربان قلبم، میل به سکون ندارد.
فقط امیدم مثل او به خدایی است که به شدت کافی است. و چه نیکو پشتیبانی است.
#حسبنااللهونعمالوکیل
#فلسطین
@maahjor