هوالرئوف
این نقاشی را برایم کشیده، همراه آن چند خط نوشته کرم رنگ که در واقع شعری هست که برایم سروده ☺️
البته تلاش نکنید از روی نسخه اصلی شعر را بخوانید، چون قطعا تلاشتان بیثمر است مثل خود من.
به نظر رسم الخط ابداعیش، صرفا خودخوان است و رمزگشایی منحصربفردش را میطلبد.
شانس آوردم خودش شعرش را خواند، مکتوبش کردم.
و اما شعرش :
دل من با تو همیشه
پیش من باش
دلمو نشکن
بیا پیش من باش
همیشه دل من خوش
همیشه دل تو خوش
همیشه ما پیش هم هستیم
باهم دیگه دور نشیم
دلمون خالی نشه
پیش همدیگه باشه
زندگیمون باهم دیگه باشه
همیشه پیش هم باشیم
همیشه باهم
نباید دوجا باشیم
پیش هم باشیم
باهم دیگه شادی کنیم
خوشحال و خندان باشیم
همیشه پیش همدیگه باشیم
خوشحال و خندان باشیم
👌 بوقت ۴سال و ۱۰ ماهگی دلبرک
#مادر_دختری
#روایت_زندگی
@maahjor
مهجور
هوالنور
مداد در دستش خطوط نوسان داری را ترسیم میکند، اولش شاید فکر کنی دلبندت چقدر باهوش است که ریتم ضربان قلبش یا خطوط نوار مغزش را با نبوغ منحصربه فردش که لابد از ژن شما بهش رسیده، ترسیم کرده است.
اما بعد آنکه خطوط را مقابل چشمانت میگیرد و میگوید: « مامان چی نوشتم؟! »
تازه میفهمی ایشان سر از آناتومی بدن و امواج الکتریکی ساطع از آن در نمیآورد و صرفاً در تصورش مطلبی را مکتوب کرده حالا یا حرفهای سر دلش را یا حرفهای کودکانگیاش را.
به ناگاه آن خطوط دلبرانه نابغهطور تنزل درجه پیدا میکند به خطخطیهای یک کودک حدودا پنج ساله.
حال نوبت توست، باید هوشمندانه مطالبی را از خطخطیها فهم کنی که مقصود نویسنده در آن نهفته است.
و وای بر تو اگر مطالبت خلاف مقصود او باشد.
در واقع امان از وقتی که بخواهد تو نامهاش را بخوانی، گویی در دلت رخت چنگ میزنند.
توسل به امدادهای غیبی و رمزگشایی خطوط عهد حجر و حتی ذهنخوانی هم به کارت نمیآید.
باید نامه سرگشاده دختری به مادرش را با حدس و گمان بخوانی و حواست باشد دست از پا خطا نکنی که دلبرک رنجیدهخاطر نشود و نگوید:
« عه مامان چرا اشتباه میخونی؟!»
در دلت نجوا میکنی که «خوب من از کجا بدونم تو چی میخواستی بگی دختر جان» ولی سعی میکنی قافیه را نبازی، با لبخند ملیحی میگویی: « میشه خودت برام بخونی؟»
و او رنجیده خاطر میگوید:
«مامان، تو اصلا بلد نیستی بخونی!»
حق با اوست، من بلد نیستم بخوانم!
فکری میشوم، نکند خطخطیهای مرا هم فقط خودم میفهم؟!
نکند خطخطیهایم را جلوی چشم مخاطبم میگذارم و میگویم بخوان!
و او از سر استیصال، فی البداهه برای خط خوردگیهایم معنا جعل میکند و در دلش میگوید: « عجب گیری کردیم، خطخطیهای کسی که تازه قلم دست گرفته و خط میزنه و فکر میکنه چیزی نوشته هم داستانیه.»
خدا کند خطخطی نکنیم و توقع داشته باشیم همه بفهمند؟!
#شوق_نوشتن
@maahjor
هدایت شده از گاه نوشتههایم
#کوتاه_نوشت
آقا جانم!
میدانم که میدانید!
پس زیاده عرضی نیست.
@gahnevis
هدایت شده از [نگاه ِ تو]
🌙
خواب
همه ما را با یکدیگر
برابر میکند،
درست مانند برادر بزرگش، مرگ...
آرتور شنیتسلر
🍃 شبت بخیر باد رفیق، غمت نیز هم...
#شب_شد_خیر_است
@Negahe_To
هوالحکیم
ای خوش از تن کوچ کردن، خانه در جان داشتن
روی مانند پری از خلق پنهان داشتن
در هجوم ترکتازان و کمانداران عشق
سینهای آماده بهر تیرباران داشتن
روشنی دادن دل تاریک را با نور علم
در دل شب، پرتو خورشید رخشان داشتن
همچو پاکان، گنج در کنج قناعت یافتن
مور قانع بودن و ملک سلیمان داشتن
#پروین_اعتصامی
@maahjor
مهجور
هوالحی
بابا هنوز سِرمتون تموم نشده؟!
خیلی وقته رفتید سِرم بزنید و برگردید؟!
چرا این سرم لعنتی تموم نمیشه پس؟!
بابا این سری که از بیمارستان بیاید براتون گل گندمی میارم میگن خوش یمنه،
نماد زندگی و سلامتیه، مخصوصا برای بیمار.
راستی بابا دیدید چقدر تعداد گلهاتون زیاد شده، از بس شما میرید بیمارستان ؟!
دورتون بگردم که آبمیوه و میوه هم نمیتونید بخورید، خوب البته منم میدونم شما گل دوست دارید میگم چیزی بیارم دیدنتون که خوشحال بشید، گل هم که نماد زندگی و سرسبزی دیگه بهتر؟!
بابا این گل گندمی داره خشک میشه ها، پس کی سِرمتون تموم میشه؟!
راستی بابا جان حواستون هست؟!
امسال هنوز برام برگ مو نچیدید؟!
شما که همیشه حواستون به من بود، اردیبهشت که شروع میشد و برگها تر و تازه و چیدنی میشدند، هر وقت زنگ میزدید، میگفتید؛ « بابا جون برات برگ بچینم؟!» منم میگفتم: « نه بابا جون زحمت نکشین، خودم میام دوتایی بچینیم »
وقتی میومدم خونتون، مامان میگفت: «مریم یه مشما برگ تو یخچاله، بابات برات چیده حواست باشه خواستی بری ببریش.»
میگفتم: « بابا چرا زحمت کشیدین؟! نمیخواستم! هر وقت نیاز باشه خودم میام میچینم.»
بعد مامان میگفت: « والا ما میگیم برگ؟ میگه حیف حالا خیلی ترد و تازس، بزار چند وقت دیگه، یا قشنگی درخت مو به برگهاشه ولی اسم مریم میاد کل درخت مو رو کچل میکنه.»
میخندیدم و میومدم کنارتون مینشستم، مثل همیشه پیشونی نورانی و قشنگتون رو میبوسیدم، صورت ماهتون رو هم.
بعد میگفتم: « بابا چرا زحمت کشیدین هروقت بخوام خودم میام میکنم دیگه،
میگین تو جون بخواه عزیزم برگ مو که چیزی نیست.»
مامان به شوخی میگه: « خدا شانس بده.»
من و شما همو نگاه میکنیم و میزنیم زیر خنده.
بعد بهم چشمک میزنید و رو به مامان میگید: « برای شما هم میکنم حاج خانم ولی حالا زوده چند روز دیگه ....»
بابا تیر هم داره تموم میشه ها، هنوز برام برگ نچیدید؟!
بابا امسال انگورها آفت نزده، چکارشون کردید؟!
ببینید مرحله غوره رو رد کردن و شیرین شدن بدون اینکه دونههاش آفت بزنه و خراب بشه
بابا چه سمی میخواستید؟! اون که سری قبل گرفتم خوب بود؟!
بابا جان میدونم چیدن انگور ممنوعه تا وقتی خودتون صلاح بدونید ولی میشه لطفا برای یک بار دیگه هم که شده با دستهای خودتون انگور بچینید!!!!
کاش دیگه سرمتون تموم بشه دیگه طاقت ندارم !!
این سری خیلی طول کشید اومدنتون
میترسم گلتون خشک بشه
آخه چند وقته خیلی بیرمق و بیجونه
بابا حتما باید بغلتون کنم و پیشونی قشگنتون رو ببوسم، خیلی دلم تنگ شده!
مگه میشه یه سِرُم زدن نُه ماه طول بکشه؟؟!!
#به_یاد_پدر
#به_وقت_۲۴مهر
@maahjor